گنجور

حاشیه‌ها

ادبیات در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۱۸ - ذکر منصور عباسی:

إنْ ثَقُلَ علیهِ المصیرُ الینا بکله فَإنّا نَقْنَعُ منه ببعضهِ نُخَفِّفُ عَنهُ المؤنَةَ، فَلْیُحمَلْ رَأسُهُ إلی البابِ دونَ جسدِه.

 

بهروز در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

سلام دوستان آیا کسی میداند که در این رباعی منظور حکیم از " بوسعید و ادهم چه کسانی هستند؟ ابوسعید ابوالخیر و ........؟

 

۸ در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

جناب سجادی
آنچه مسلم است ادواتی مانند گیتار، پیانو ، ساکسیفون ، ترمپت، جاز و مانند آنها وجود نداشته است و خوشبختانه آواز خوانانی چون محس ها ، نامجو و غیره هم گوش خواجه را نمی خراشیده اند.

 

حمید سجادی در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

ی سوال دارم.ادوات موسیقی زمان حافظ چی بوده؟چنگ و نی که بوده قطعا.میخوام ببینم تار و سه تار و تنبور و بربط هم بوده یا خیر؟

 

شاهین داوری در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

من فکر میکنم اگر در مقرع مصرع پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید به جای پای، نای باشه صحیح تر و با معنی تر میشه

 

کاظم در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلامی دوباره راجب مسرع اول هم در کتاب نوشته شده
صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما
ولی در سایت چیز دیگریست
کتابی که مطالعه میشه دیوان شاه نعمت الله ولی انتشارات خدمات فرهنگی کرمان سال 1380 چاپ دوم 1386 شابک 964_5716_07_1
ممنون میشم اگر کتابی که در دسترس بنده هست اشکال داره بهم بگین

 

کاظم در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام بنظر بجای در باید دل باشد
کتابی دارم که دل نوشته شده
دل حیات جاودانی یافته از عشق دوست
با سپاس از سایت خوبتون همیشه دعاگوی شما هستیم

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

درود.. علی جان
برداشتی بود از این بیت زیبای مولوی:
جمله گل‌ها صلح جو و خار بدخو جنگ جو
خیز ای وامق تو باری عهد عذرا تازه کن

 

واقعگرا در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۸:

با درود
متاسفانه واژگان غلتیدن و غلت به غلط، غلط نوشته شده تصحیح بفرمایید

 

علی حیدرنیا در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:

به نظر حقیردر مصراع اول ابتدا از دیده سخن بعمل میآید باید در ادامه ان شعر اینگونه باشد: سر به صحرا فکنم درست عرض میکنم؟

 

شهراد در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

در پاسخ به مجید
معنی بیت را اگر چنین ببینی، اشتباهی رخ نداده است و به اصل مفهوم هم نزدیک تر است.
اگر سرچشمه بقا به دست علی می بود، از روی کرم و بخشندگی آنچنان به همه عطا می کرد که اثری از فنا نمی ماند و همه بقا می شد.
دو بیت بعد هم دربردارنده همین مفهوم است.
سخاوت بی حد

 

محمد در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

این غزل با اندکی تغییر چن تا کلمه در غزلیات عراقی هم هست که

 

شیرازی در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

ظاهرا بیت سوم از قلم افتاده
چشمه آب حیات است دهانت اما
زیر لب چاه زنخدان تو بی چیزی نیست

 

شقایق در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:

این شعر متعلق به خاقانیست با کمی دقت تخلص را در بیت های اخر میبینید

 

محمد رضا مؤذنیان در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۰:

با سلام
نام قدیم شهر بابل در استان مازندران اشرف بوده است نه بهشهر.
با تشکر

 

محمد رضا مؤذنیان در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۰:

مکاشفه ای جالب و قابل توجّه در حرم مطهّر
مرحوم حضرت علامه آیت الله آقای حاج سید محمّد حسین حسینی طهرانی (اعلی الله مقامه الشّریف) مکاشفه ای قابل توجّه که در حرم مطهّر رضوی (علیه السلام) برای شخصی بنام مرحوم حاج میرزا حسن معروف به "مُعین الأطبّاء" روی داده است را به تفصیل از روی دست خطّ حکایت کنندۀ آن قضیّه نقل نموده و مرقوم داشته اند: «این قضیّه به طور مسلّم مطابق واقع بوده و بنده آن را عیناً از روی نسخه ای که خود نگارنده تهیّه کرده و (مرحوم) حضرت آیت الله میلانی در اوّل کتاب "دارالسّلام" قرار داده اند حکایت می نمایم» که به شرح زیر است:
«در سال بیستم ولادت این بنده (1322 ه.ق) به مصاحبت مرحوم میرزا مسیح صدیق الأطبّاء حامل جنازۀ مرحوم ساعدالدّولۀ تنکابنی به أرض أقدس مشرّف گردیده؛ در مراجعت جناب صدیق الأطبّاء به استرآباد رفته تا کیفیت توقیر (تکریم) از جنازه و انجام خدمت خود را به عرض حضور سپهسالار برسانند.
این بنده با سایر همراهان به طهران آمده، بعد از یک سال که مرحوم صدیق الأطبّاء از استرآباد و مازندران و توقّف در تنکابن به طهران آمده به دیدنشان رفتم؛ در ضمت مذاکرات نقل این حکایت نمودند که:
حاجی میرزا حسن، طبیبی است در اشرف ، و سابقۀ همدرسی بود فیمابِین من و ایشان در مدرسّ مروی، تا پس از تحصیلات مقدّماتی هردو وارد در طبّ گردیده، من طبیب فوجِ ساعد الدّوله شدم و [با] حاج میرزا حسن حکیم باشی اشرف؛ چند سالی هم مخابراتی و مراسلاتی فیمابِین بوده تا به سبب مسافرتهای متوالی من، در حدود و ثغور مملکت قطع مکاتبه گردید ابداً اطّلاعی از یکدیگر نداشتیم. چون در این سفر از استرآباد به اشرف رسیده متذکّر شدم ولی نظر به اینکه جناب ایشان أکبرُ سنّاً بودند از من ظنّ غالب داشتم بر وفات ایشان، (خود مرحوم صدّیق الأطبّاء، زمان نقل این حکایت، سنّ مبارکشان تقریباً در حدود هفتاد هشتاد می نمود) خواستم از کسان ایشان تفقّدی نمایم گفتند خود حکیم باشی حیات دارند! شرفیاب شده دیدم شیخوخیّت و پیری اندامشان را درهم شکسته، باکمال ضعف و ناتوانی بسر می برند. بعد از آنکه خود را معرّفی و شرح مسافرتم را بیان کردم جناب ایشان به مناسبت فرمودند که: من در سنۀ فلان عازم أرض أقدس شده، قبلاً برای تسویۀ امور و تنظیم وصیّت نامه خدمت مرحوم حجّت الإسلام آقای حاج ملاّ محمّد ـ طابَ مَضجَعُه ـ معروف به حاجی اشرفی شرفیاب شدم، پاکتی به من دادند و فرمودند: این عریضه را لَدَی الوُرود تقدیم حضور حضرت ثامن الحُجَج (علیه و علی آبائه المعصومین و أبنائه الطّاهرین آلاف التّحیّه و الثّناء) نموده، در مراجعت جوابش را بیاور!
شنیدن چنین عبارتی از مثل مرحوم حاجی بر من ناپسند آمد، عقاید و ارادتی که نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم به کلّی از دل کاستم و این تکلیف را عامیانه پنداشتم، ولی أبّهت ایشان مانع شد از اینکه ایرادی نمایم؛ در نهایت بی ارادتی از ایشان وداع نموده، به آن آستان ملائک پاسبان مشرّف و عریضه را بر حسب اسقاط تکلیف روی ضریح منّور گذاردم.
مدّت چند ماه برای تکمیل زیارت مجاورت گزیده، بالمَرَّة به موضوع حاجی اشرفی و عریضه و جواب بیاور، از نظرم محو گشته، تا شبی که سحر را قصد مراجعت داشتم وقت مغرب برای زیارت وداع مشرّف شده پس از أدای فریضه قیام به نوافل نموده در أثناء نماز زیارت دیدم خدمۀ آن عتبۀ عرش درجه، همگی باش گویان مشغول بیرون کردن زائرین از حرم مطهّر می باشند؛ من متحیّر بودم که اوّل شب چه موقع خلوت کردن ودر بستن حرم است؟! تا نماز من به آخر رسید احدی در حرم و رواقها باقی نمانده، من هم خواستم از جای خود برخیزم و بیرون روم در حین حرکت بزرگواری را دیدم در نهایت عظمت و جلالت از بالای سر ضریح منوّر با کمال وقار می خرامیدند، چون موازات من رسیدند فرمودند: حاج میرزا حسن وقتی رفتی به اشرف، سلام ما را به حاجی اشرفی برسان و به ایشان عرض کن:
آئینه شو جمال پَری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب
چون آن فرمایش را فرمودند از محاذات من گذشتند و به جانب دیگر ضریح منوّر از نظرم غائب شدند.
من متفکّر بودم که این شخص عظیم الشّأن جلیل القدر کیست که مرا بإسمه مخاطب و چنین پیغامی برای حاجی اشرفی داده اند؟! هرچه گردن کشیدم کسی را ندیدم، از جای خود برخاسته در اطراف حرم گردیم احدی را نیافتم، همین طور که مشغول تفحّص بودم ملتفت شدم که اوضاع حرم ابداً تغییری نکرده، هرکس در هرجا ایستاده یا نشسته بوده به همان حال باقیست!
مدّتی از خود بی خود گشته حالت ضعف و إغمائی دست داده، خیلی پریشان شدم؛ چون قدری به خود آمدم از هرکس پرسیدم این وقت چه حادثه ای در حرم محترم روی داده از دهشت و سؤال من تعجّب می کردند و معلوم شد عالَم مُکاشفه بوده برای من دست داده؛ زائداً علی ماکان بر عظمت و علوّ مقام آقای حاجی (اشرفی) عقیده مند و از بی قَدری خود متأثّر شدم.
سحر همان شب حرکت نموده بی قاصد و خبر پس از چند روز وارد اشرف شده مستقیماً رفتم درب بیت اشرف حضرت حجت الإسلام آیت الله اشرفی تا جواب کاغذ و پیغام حضرت را به جانبش برسانم. به محض آنکه دقّ الباب کردم صدای مبارک آقای حاجی از میان خانه بلند شد، با نداشتن هیچ سابقه از ورود من به طریق اخبار غیب فرمودند: حاج میرزا حسن آمدی؟ قبول باشد بلی:
آئینه شو جمال پَری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب
افسوس که عمر را گذرانیدیم و به نحوی که باید تجلیۀ باطن ننمودیم!
بعضی فرمایشات دیگر هم قریب به همین مضامین حاجی اشرفی به حاجی میرزا حسن فرمودند و مرحوم صدّیق الأطبّاء نیز بیان کردند ولی بنده فراموش نموده ام عین آن کلمات را.
نظر به ناز و تکبّر به اهل راز مکن که بار یافتگان حضور پادشـهند
پس از فوات رَیعانِ شباب و اتلاف اوان جوانی و بلوغ به خمسین (پنجاه سالگی)، و حرمان از نتایج زندگانی و تهی دستی از فوائد عوائد، و خسران در این سرای فانی، و تضییع عمر گرانبها به متابعت هواهای نفسانی، و تهاجم عساکر مرگ با ضعف قوای روحانی، هرچه در خود نگریستم متاعی نیافتم، و سوای ظلم به نفس عملی نداشتم؛ در نهایت مسکنت و نیازمندی متمسّک شدم بدین عنایت بزرگانِ دین، و هُداة راشدین، و اساطین از علماء عاملین، و مُذعنین به مقامات و شئونِ معصومین، و مروّجین شریعت غرّای خیر المرسلین، و حُماة از أمناء امامیّه، و مقلّدین حضرات إثنا عشریّین ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ من جمله این حکایت را که حقیقتاً دلیل بر کمال حاجی اشرفی ـ أَنار الله بُرهانَه ـ می باشد؛ به کلّی مستور بوده نشر آن را به شرح مسطور، وسیلۀ مهمّی برای خود قرار داده و تذکرهً برسبیل یادگار تقدیم حضور محترم خوانندگان از إخوان مؤمنین خود نموده، و حفظ این ورقه را از محو یا پاره شدن مسئلت می نمایم!
و أنا العبدُ الذّلیل المُذنب العاصی، غلامعلی سالک طهرانی، الشّهیر بفخر الأُدباء، غُفِرَ ذُنوبُه و سُتِرَ عُیوبُه! ربّنا فَاغفر لَنا ذنوبَنا و کفِّر عنّا سیِّئاتِنا و توفّنا مع الأبرار!
محلّ دو امضای نگارنده »
[زیارت و عنایات رضوی (علیه السّلام) بخش دوم فصل اول حکایت دوم، به نقل از مطلع انوار، ج 1، ص 151]

 

شیرازی در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

باسلام
در دیوان حافظ چاپ قدیم اینجانب چهار بیت زیر هست که در چاپ های جدید ندیدم دوستان اظهار نظر بفرمایند
بیت چهارم
کمر کین من خسته چه بندی که ز مهر
بر میان دل جانم کمری نیست که نیست
بیت دوازدهم به بعد
نه من دل شده از دست تو خونین جگرم
از غم عشق تو پر خون جگری نیست که نیست
از سر کوی تو رفتن نتوانم گامی
ورنه اندر دل بیدل سفری نیست که نیست
تو خود ای شعله رخشنده چه داری در سر
که کباب از حرکاتت جگری نیست که نیست
در ضمن نسیمت در بیت چهارم صحیح تر نیست؟؟

 

پوریا در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:

ببخشید اما با کی حریف بوده ای درست نیست،
درستش اینه: با که حریف بوده ای بوسه ز که ربوده ای.

 

پوریا در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:

ببخشید ولی مولانا که از ما بهترون نبوده که همین جوری برقصه و شعر بگه و تمام قافیه ها و وزن شعر درست جور در بیاد و اینقدر هم عالی بشه؟ درسته حالا رقصی بوده و سماعی ولی این درست نیست از مولانا یک بت و یک از ما بهترون بسازیم، ایشون هم انسان بوده و قطعاً ساعت ها نمیتونه فقط دور خودش بچرخه و سماع برقصه. اگه مولانا فقط میرقصیده پس چجوری به این درجه از عرفان رسیده؟ با رقص؟ اگه بارقص تانگو یا سماع یا زرکوب یا هرچی میشه به عرفان و خدا رسید پس بهتره ممنم برم رقاص شم. ما ایرانی ها کلاً داستان دوست داریم. مثلاً داستان باباطاهر عریان که میگن پرید توی استخر و به عرفان رسید. پس اگه این جوری بود تمام شیرجه زنای تاریخ عارف بودم. برادران خواهران این جماعت با دانش و علم به اینجا رسیدن به عرفان نه با رقص و نه با شیرجه و نه با چیز دیگری. نه پیامبر بودن نه معجزه گر. فقط با دانش به شناختی از خدا رسیدن. درست مثل دکتر الهی قمشه ای که عارفه. ایشون با رقص به اینجا رسیدن؟ یا شیرجه توی استخر آب یخ؟

 

احمد در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲:

آنچه مارا خوار می‌کرد آن محبت بود و رفت
گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم

 

۱
۲۴۶۱
۲۴۶۲
۲۴۶۳
۲۴۶۴
۲۴۶۵
۵۲۰۷