گنجور

حاشیه‌گذاری‌های موسی عبداللهی

موسی عبداللهی


موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱ - در صفت بهار و مدح ابوالحسن:

🔰شرح قصیده 1 منوچهری دامغانی

 

بهار آمده و گل و یاسمین را به همراه دارد، باغ مانند بهشتی از آرامش پر شده است. آسمان با آبی نافرجام خود خیمه‌ای برپا کرده، میخ‌های آن خیمه فرنگی سمن و نسترن را تحمل می‌کنند. حالا باغ به یک بت‌خانه فرخار تبدیل شده است، پرندگان مانند شمع‌ها آواز خوانده و گل‌ها مانند وثن‌ها صدا دارند.

 

وقتی که وثن بر فرشته خدا بوسه می‌دهد، چرا شمن روی پای خود توقف نکند و بوسه بدهد؟ زنگ‌های کبک و صدای سنتور زن شارک، صدای نای‌زن فاخته و طنبورزن بط را احساس می‌کنیم.

 

پرده‌های راستی بر شاخه‌های چنار برافراشته شده و پرده‌های باده‌خانه قمری برای گل‌های نارونا رقصانده شده‌اند. کبک با لباس خز و پیرهنی از قیر، در حالی که پوپوک به سر می‌برد، در دستش نامه‌ای است. گاهی اونو باز می‌کند و گاهی هم آن را می‌شکند.

 

فاخته‌ای درست برای بازی کردن و حرکات تعادلی، یک حلقه مشکین در گلویش دارد. اگر اهرمن از فروغ گل به سمت شما آید، بدانید که اهرمن با پری از شما بازی خواهد کرد.

 

نرگس تازه مانند چاهی پرآب و صاف است، چه شود اگر چاه آن دینار و نقره باشد؟ قدح زرین در دست سیمین صنمی یا چراغی درخشان در میان پرنا، همه جا فرشتگان وجود دارند.

 

گل بکردار با درخشندگی سرخ لباس بر تن دارد و مشک ختن برای آن بسته شده است. سمن نیز مانند دو لب طوطی با رنگ سرخ به نظر می‌رسد و گل سوسن مانند یک جام با معصفر رنگ در میان لب هایش ریخته شده است.

 

ارغوان چوب را بر شاخه تو که پنداری صاف است، مانند عقیق‌هایی که بر باب زده شده‌اند، می‌بینیم. گل لاله مانند مریخ لختی در کسوف افتاده است و گل دوروی چون ماه صاحب یمن برای ما درخشیده است.

 

"چون دواتی بسدینست خراسانی‌وار" به معنای "با توجه به دوات و شیوهٔ خراسانی، تو بسیار جذاب و زیبایی" است.

 

"باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا" به معنای "سر او (آفتاب) دوباره برخاسته و گل‌های لاله به سوی چمن‌ها باز شده‌اند".

 

"ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح" به معنای "رنگ پوشیدن آسمان به رنگ عتاب، باعث شده که رنگ کمان‌های قوس آسمان نیز از بین برود".

 

"سندس رومی گشته سلب یاسمنا" به معنای "شادی و طراوت بهار باعث شده که بوی یاسمن نیز از بین برود".

 

"سال امسالین نوروز طربناک‌تر است، پار و پیرار همی‌دیدم اندوهگنا" به معنای "نوروز امسال با شادی و خوشحالی بیشتری همراه است، در حالی که سال پیر و پار مردم خیلی اندوهگین بود".

 

"این طربناکی و چالاکی او هست کنون، از موافق شدن دولت با بوالحسنا" به معنای "این شادی و خوشحالی از توافق دولت با بوالحسن (امام شیعی) نشات گرفته است".

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح ابوبکر عبدالله بن یوسف حصیری سیستانی ندیم سلطان محمود گوید:

🔰شرح قصیده 86 فرخی سیستانی

 

 

به تسبیح و تراویح این ماه رفتم، من و دوستانم به خوش صدا سماع کردیم و پسر آن ماه با ما بود. یک ماهی در سال همچون کابدال بودم، اما من قول می‌دهم در یازده ماه دیگر نیز همین گونه خواهم بود.

نه همه زندگی فقط از تجربه تشنگی و گرسنگی تشکیل شده است، ما نوبت گرسنگی را پشت سر گذاشتیم و حالا لذت می‌بریم.

من به کسی که مرا دوست دارد و همچنین کسی که می‌خواهم در آغوشش باشم، می‌نوشانم و همیشه آرزو می‌کنم که ماهی بوسه ای به من بدهد و من با معنای آن راه بیافتم.

عالم شهر ممکن است به من توهین کند، اما من مانند ابله دیوانه ای به دنبال عشق و راه خودم هستم. هر آنچه در دلم دارم را به بیرون بیاورم تا بتوانم مردم و دوستان خود را از رازهای خودم آگاه کنم.

به جز این عیب، خودم را نمی‌شناسم ولی خواجه خریدار آن عیب من است. خواجه سید بوبکر حصیری هم به علم و هم به فضیلت بزرگ است و تحسین برانگیز برای تبار و گهری که درونشان است.

او یک مهتر از گهر پاک است و فضل او از پدر به ارث رسیده است. هنوز هماثر نعمت جدانش روی بناهای با کوه بالا قابل مشاهده است. خانه سیستان خانه مردان جهان است و شرافت خانه مردان جهان تا روز قیامت باقی خواهد ماند.

سام یل کیست؟ جایی که سایه آن خواجه بود، اکنون او بردهٔ سام است. نیمه‌ی روز امروز، او بیشتر از دیگران ناز می‌کند، از سام یل و رستم زر.

او همزمان دست اش به کتاب و دست دیگر به سلاح است، برده‌هایی برای کار و خدماتش مشغول به کار هستند. او با لشکر خود به ترکستان رفت و شاه این کار را تصدیق کرد. در جنگی که در این منطقه به وقوع پیوست، بسیاری از خاندان‌ها، تکیه‌گاه ها و سواران دلیر او را همراهی کردند و خان برایشان زیاد دعا می‌کرد و تعجب می‌کرد که چه مردی است که محمود به جانش نیاز داشت.

او آب ترکستان را بدون توقف یک فرسنگ برده بود و با جنگیدن و فداکردن ثروتش، پس از انجام جنگ، به مجد خود بازگشت. اگر او بخواهد در جنگی شرکت کند، به تنهایی خانه او را به هم بریزد. مردم به خاطر رهبری او، بعد از اسکندر، خدا را شکر می‌گویند.

آن روز، هشتاد و یک شیر جنگجوی او دست به دست هم داده و نازده زخم در جنگ برایشان گذشتنی نبود. اگر پیلش پای خود را روی صد شیر بگذارد، آنها را به سرعت شکست خواهد داد حتی اگر با چند تا شمشیر دو دستی هم بیایند.

کار مردان، کار مهتران است و پیری شایسته‌تر از خواجه نمی‌تواند مهتر باشد. اگر خواجه‌ای دیگری به جای همبر او به سلطنت برسد، همهٔ شاهان جهان را به خودش متحد کرده و بندهٔ او خواهند شد.

او همه را به درگاه خداوند منتقل می‌کند و لشکرش از خداوند بیشتر فضیلت خواهد داشت. شاه ترکستان هنوز هم از حضور و هیبت خواجه ترسیده است و بسیاری به مقام و منصبی شبیه به او نزدیک شده‌اند، اما هیچ کس به اندازهٔ او در راندگی پیل سریع نیست.

پیلش قادر است صد شیر را شکست دهد حتی اگر با چند تا شمشیر دو دستی بیایند، و اگر پیلش در آستانهٔ درگاه خداوند قرار دارد، جشن و عید در خانه‌اش برگزار می‌شود.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - این قصیده مصنوعه را در مدح سلطان محمود گفته است:

🔰شرح قصیده 41 فرخی سیستانی

 

 

بخش اول:
یعنی که آن عطر مشک، نه پدیدار بوده است، اما امسال به دست آورده‌ام آنچه که دلم می‌خواست. من بسیار برای دیدن این روز دعا کرده‌ام و امروز پاسخ دعایم را دیدم. این شخص، همان عطاری است که بوی خوش عطرش در بین همه جا حس می‌شود. من عاشق بوی عطر و عطار هستم. اما غم و اندیشه همیشگی زندگیم را تحت تاثیر قرار داده بود، تا اینکه با دیدن مشک سیاه و بوی کافور، دلم شاد شد. کار و اقدامات من تا به حال شاید موفقیتی نداشته‌اند، اما امروز همه چیز به سمت تقدیر می‌رود.

بخش دوم:
گفتگویی میان من و تو وجود ندارد و اگر هم بود، آن را در گفتار بسته‌ایم. من همیشه در جستجوی رضایت توام، همانند کسی که در جستجوی ثروت و قدرت است. فرمانروای زمان و خلق‌کننده‌ی جهان، شاه محمود است. او به مانند جم دارای صد حاجب و سالار است. او عشق و کار را به چنین شکلی با هم ترکیب کرده است که هرگز خسته نمی‌شود. مقدار کرانه‌ای ندارد، اما همه چیز را می‌بخشد. دیناری که به من داده می‌شود، ارزش بیشتری دارد از آنچه که همیشه داشته‌ام. وقتی که او به من عطا می‌کند، بیدار می‌مانم و هیچ وقت احساس بی‌اهمیتی نمی‌کنم.

بخش سوم:
تلاش برای رعایت حقوق مردم و کمک به درویشان، همیشه در دستور کار محمود بوده است. او به خوبی اسرار جهان را می‌داند و محبوب در دنیای اسرار است. اگر با قویترین دشمن خود مواجه شد، همچون ظفر پیروز خواهد شد. اگرچه هیچ دریچه‌ای برای فرار وجود ندارد، اما حتی آن قویترین دشمن هم نمی‌تواند به او صدمه‌ای بزند.

آزار کهن وقتی که ظفر (پیروزی) بگسلد از دل روح بی‌اهمیتی به جای مانده است، حتی اگر هیچ کس تو را به آزار نرسانیده باشد. شاه جهان با فضل خود اعتراف می‌کند که بهترین است و همه به فضل او اقرار می‌کنند. اخبارنویسان و خردمندان در آینده فقط درباره اخبار شاه به جای دیگر چیزی نخواهند نوشت. کفار پراکنده و شکسته شده‌اند به دلیل پیروزی لشکر ملک، هر چند که همچنان پیکار را جستجو می‌کنند. قار گرچه تاریکتر از شب به نظر می‌رسد، اما افسون ملکان آن‌ها را به هر طرفی که بخواهند می‌برد. هنجار پیش شاه در شب تاریک برگرفته می‌شود، جایی که هیچ باد نفسی نمی‌کشد. برای شاه دشواری‌های جهان آسان است ولی برای دیگران آسانی مالکت سخت است. ملکت هموار برای همه شاهان شده، تحت حفاظت سپاه قرار گرفته‌اند. کرانه بلغار از دنیا واستاده و شاه او راست. او با برن و قنوج کار دارد و به خوبی پاسخگوی دیدار نیک است و رفتار نیک دارد. هر کس که او را ببیند سیر می‌شود و از دیدن او سیر نمی‌شود. دوستی، خوشحالی و روزهای خوبی همیشه با باده و بوسه‌ی دوستان همراه است.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وداع محبوب و قصد سفر:

🔰شرح قصیده 40 مسعود سعد 

 

"که وداع بت من مرا کنار گرفت" به معنی "وقتی خداحافظی از من رفت، با خودم رفت"

 

"بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت" به معنی "دلم چندین ساعتی در آنجا بسر کرد"

 

"وصال آن بت صورت همی نبست مرا" به معنی "بازگشت آن بت برای من مهیب نبود"

 

"بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت" به معنی "در زمانی که او در کنار من بود، من گرفتار تنگدستی شدم"

 

"چو وصل او را عقل من استوار نداشت" به معنی "وقتی با او بودم، توانایی صحبت کردن با او را نداشتم"

 

"دو دست من سر زلفینش استوار گرفت" به معنی "دستانم به موهای او چسبید"

 

"به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز" به معنی "با چشم های تیز به رویش نگاه کردم"

 

"که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت" به معنی "چشمانم از دیدار او خسته شده بود"

 

"در این دل از غم او آتشی فروخت فراق" به معنی "آتشی در دلم به دلیل جدایی از او شعله ور شد"

 

"که مغز من زتف آن همه شرار گرفت" به معنی "تصویر او به خاطر شدت بیم و استرس، در ذهنم ماندگار شد"

 

"ز بس که دیده ش باریده قطره باران" به معنی "به خاطر بارش باران، چشمانم پر از اشک شده بود"

 

"کنار من همه لولوی شاهوار گرفت" به معنی "همه چیز در کنار من زیبا و باصفا شد"

 

"ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود" به معنی "برای اون همه صحبت و گفتگوها، دقایق ساعت شده بود"

 

"که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت" به معنی "زمان جدایی از او، بسیار دردناک بود"

 

"نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال" به معنی "کمتر از چند لحظه پس، خصالش را ستایش کردم"

 

"به رفت و ناقه جمازه را مهار گرفت" به معنی "برای رفتن، ناقه را مهار کرد"

 

برو: او رفت

نشست و بجست: او نشست و مانند دیو جستجو کرد

ز جای خوش: از مکان خوبی که در آن بود

چو دیو: مانند دیو

به قصد غزنین هنجار رهگذار گرفت: با هدف حمله به غزنین، به راهی شد که از حاکمیت الغور به غزنین می‌رسید.

قطار بود دمادم گرفته راه به پیش: یک قافله راهی کرده بود که در پیشروی خود شتابیده بود.

کلنگ وار به ره بر دم قطار گرفت: در راه حرکت قطار، موانعی برای پیشروی وجود داشتند که با کلنگ شکسته شدند.

درین میانه بغرید کوس شاهنشه: در همین حال، شاه فریاد کوس داد.

ز بانگ او همه روی زمین هوار گرفت: صدای فریاد شاه، تمام سطح زمین را لرزاند.

نشستم از بر آن برق سیر رعد آواز: من نشستم تا صدای زمزمه‌ی رعد و برق را بشنوم.

بسان باد ره وادی و قفار گرفت: مانند باد، به خطرات وادی و کوهستان پیوست.

گهی چو ماهی اندر میان جیحون رفت: گاهی مانند ماهی در میان رودخانه جیحون شناور شد.

گهی چو رنگ همی تیغ کوهسار گرفت: گاهی، مانند رنگ در دست تیغبازی کوهستانی، شکل گرفت.

گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست: گاهی، مانند شیر در میان بیشه ها حرکت کرد.

گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت: گاهی، مانند تنین، به عمق غار فرار کرد.

چو شب ز روی هوا در نوشت چادر زرد: همچون شب، با پرتو زرد، در آسمان پرید.

فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت: آسمان، زمین را در مشکلات سیاه قرار داد.

 

چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید: همچون گوی زرد در برابر سقف پیروزی، نور خورشید به دست آورد.

ز بیم چرخ سوی مغرب الحذار گرفت: با ترس از چرخش خورشید به مغرب، هشدار داد.

 

او در شب تاریک و تنها، با ترس از خطرات، به سمت چپ و راست می‌دوید و در آسمان شهاب‌سنگ‌هایی می‌دید که در آسمان حرکت می‌کردند. او ترسیده بود و همه جا را با حصارهایی احاطه کرده بود تا از هر نوع خطری در امان باشد.

 

او بعد از نوشیدن شراب در شب، تصور می‌کرد که در خواب روز، دو چشمش خمار شده است. از سوی دیگر، ابرقدرت مهر فلک به صورت یک سیماب زرین پدیدار شد که هیچ کس نمی‌تواند آن را به درستی تجربه کند.

 

در آخر، او متوجه شعاع خورشیدی شد که از کله کبودی او شروع شده و تا نگار او انتشار یافته بود مانند روشنایی صورت او.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوبد:

🔰شرح قصیده 11 عنصری

 

زیبایی چهره‌اش در خانه پنهان شود تا کسی نبیند، موهای عطرافشانش روی گل‌های لاله شادروان ببینند. درمان درد من، دیدار اوست؛ این دیدار جادویی است که هرگز نمی‌توان به کسی توصیف کرد. اگر زلف جانان بخندد، آن لب‌های شیرینش شبیه به شکر می‌شود؛ و اگر زلفش حرکت کند، موی مشکی او به قیمت الماس می‌افتد. اگر شما حقیقت را در لب‌هایش ببوسید، جان شما با رنگ لب‌هایش آغشته می‌شود. حلقه زلفش می‌تواند به نام کفر اشاره کند، اما زیبایی چهره‌اش می‌تواند برای دین اسلام یاری شود. او بسیار زیباست، و هرچیزی که روی او بیفزاید، اگر از دیدش حذف شود، کاستی‌های زیادی را به همراه خواهد داشت.

 

او می‌خواهد بهشتی شود و برای رسیدن به این هدف، دستوری از پروردگار دریافت کرده است. او به محل باالاتر باغی می‌رود که در آنجا، سلطنتی به عنوان یک پادشاه در نظر گرفته می‌شود. هرچیزی که سخت به نظر برسد، با دولت و قدرت او آسان می‌شود. اگر خشمش برانگیخته شود، شمشیر او می‌تواند بلافاصله کسی را که خلاف او عمل کرده است، به قید حیات زندانی کند.

 

تیغ خسرو هر ساعت دو برهان در دست دارد؛ یکی کفر را از بین می‌برد و دیگری ایمان را به وجود می آورد. صلح همانند دعای عیسی مریم است، و جنگ همچون عصای موسی عمران می شود. هرگاه او داد را باز می کند، آن به عنوان یک عقل نورانی در جانش نوشیده می شود. تمجید او در دل شاعران مانند لؤلؤ است که در صدف ها قطره باران است. در روز جنگ، تیغ او از مخالفانش پولاد جعفری را به راحتی برید. مرگ دشمنان او به دو دسته تقسیم می شود؛ اگر چهره آنها زرد شود، هنوز هم یکسان خواهد بود. هنگام نزدیک شدن دشمن، تیرباران از شمشیر برای او و جلوی پیشروی دشمن وقتی که دور شود ، تیرباران از تیر برای او خواهد بود. هرگاه دشمن با تندی به او حمله کند، تنش بدخواه از بین می رود، همانطور که باد نرمی از روی فلز می گذرد. وقتی او مهمانی شد، شمشیر شاه در کنار بدن او قرار می گیرد و جانش در لحظه عاقبت‌بخشی او، مهمانی را ترک می کند. در هرجایی که او حضور داشته باشد، نصرت با عدالت او خواهد بود و در هرجایی که او حضور نداشته باشد، او دچار بازندگی خواهد شد. زمانی که پولاد در آب قرار دارد، همه شادی می کنند و زمانی که در خشکی محفوظ است، همه ترسیده خواهند شد. ای خداوند ملک و سروری، اگر بدون تدبیر تو باشد، سروری و ملک به خسارت خواهد رفت.

 

سال نو در باغ جدید، دولت و شادی نو است؛ هر دوی آن‌ها نو هستند و موجب ارکان دولت نو خواهند شد. این بهشت که بر زمین ساخته شده است، شما را فرخنده سازد تا شما با این ساختمان دولتی را بنا کنید. اگر ما آسمان راضی کنیم، بهشت خواهیم داشت و ساکنان آن از رضایت شما رضایت خواهند داشت. تا زمانی که خضرای او روی گنبد خضراست، و عمارت‌های او در مرکز کیوان قرار دارد، جهان به کام شما خواهد بود و اگر شما از دنیا رفتید، دنیا بدون شما بی‌سامان خواهد بود.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وصف پائیز و مدح سیف الدوله محمود:

🔰شرح قصیده 78 سعد سلمان

 

 

باد خزان روی خود را به بستان چید و جهان را باز دگرگون کرد. شاخ‌های خمیده در حالی که مانند کمان بودند، برافراشته شدند و سر ما از کنج کمین خارج شد. هر نوع گلی که در دهر بود ناامید شده بود، اما گل‌های تازه نورانی که از گلستان نشات گرفته بودند به شادی آوردند. شاخک نیلوفر چشمش را باز کرد و بید به سجود ایستاد. قمری از دستان خود ساقی خاموش شد و فاخته لحن خود را کم کرد. باد شبانگاه وزش داد و ساقیان باید باده را تا صبح فراز آوردند. جویی که از آن روان بوده بسیاری از آب خود را از دست داده بود و برگ‌های رزینی زرین شده بودند. ساقیان باید باده را بر فراز بلندی همانند دو رخساره‌ی حورزاد سراییدند. شاعر مطربان را فرا خواند تا با خواندن شعری به خسرو محمود رحمت بیشتری برسانند. خسرو اجل، پادشاه فلک، و سیف دول خسرونژاد.

آنکه به دست آوردن مملکت تازه شده است و آنکه با او زنده شده دین و داد، آن کسی‌ست که در چندین جایگاه با کوشش و تلاش، و همچنین با بخشش و سخاوت خود، از خود نشان داده است. او مبتکر و سرزنده، و پیروزی همواره به دنبالش است. هر کسی که حقیقت را ندیده و گردش گردون را نشناخته باشد، با او قابل مقایسه نیست. هر کاری او انجام دهد، بدون شک بهترین کار است و هر کسی که وفاداری به او را در پیش بگیرد، در کنار او شهرت و احترام خواهد داشت. حملات او قابل توجه است و اگر بخواهد، حتی کوه را هم می‌تواند از محل خود بردارد. او شاهی است که باید به عنوان الگویی برای سایر پادشاهان قرار بگیرد. تو با تلاش و اراده او به ملکیت رسیدی و او با نهاد دادگستری و پادشاهی این مملکت را به بهترین شکل اداره می‌کند. با وجود او، همه ساله جان و دل همه مردم شاد است. هر کسی که دوست یا دشمن تو باشد، به شدت باید از او بترسد یا به او احترام بگذارد. هر آنچه من در دعای خود به خدا خواستم، آرزویم آن است که دعاهای من به عنوان یک بنده به اجابت برسد.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷ - در شرح شکایت:

🔰شرح قصیده 67 منوچهری دامغانی 

 

 

گاهی اوقات به توبه می‌آیند، از هجی و مدایح که ز هجی ضرر و از مدایح سود نمی‌بینند. اگر خسیسان را هجی گویی، بهتر است مدایح بگویی و اگر بخیلان را مدایح کنی، بهتر است هجی بگویی.

زمانی پیشمان شد و به این کار (نوحه خوانی) روی آوردند. هم خزانه، هم قبیله، هم ولایت و هم لویشان. از میان خانه‌ی کعبه پایین آویختند و شعر زیبا را با گردنبند طلا به پیش ازی خود ارائه دادند.

امرؤالقیس، لبید، اخطل و اعشی قیس برطللها نوحه خواندند و به رسم «بلی» در آوردند. ما همه برای نوحه خواندن به شعر، نظم و قافیه علاقه‌مند هستیم نه به اطلال و دیار، وحوش و ظبی.

بونواس، بوحداد، بوملیک، ابن البشیر، بوداواد، بن درید و ابن احمر را هم پیدا کردند. کسانی که گفت‌هایی مانند «آذنتنا»، «الذاهبین»، «السیف اصدق»، «ابلی الهوی» داشتند.
بوالعلاء، بوالعباس، بوسلیک و بوالمثل، آنانی که از ولایت‌های مختلف آمده بودند.

از حکیمان خراسان که شامل شهید، رودکی، بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هستند. بگویید، آیا این روزهای شریف را تجربه کرده‌اید که هرگز شما را شاعری کردن نکنند؟

در گذشته، حکیمان و سخنگویان معروف بودند و هر کدام به شعر نغز علاقه داشتند.

امروزه در این روزهای ما، ادبیات بازار هزل و فساد است و کار بوبکر ربابی و طنز جحی بر سر همه جا مشاهده می‌شود.

اگر شما شاعری بیاورید و یا مدحتی بخوانید، می‌توانید بگویید که این یک دروغ است از ابتدا تا انتها.

اگر شعر و مدح شاعران دروغ بود، پس چگونه مصطفی، شعر حسان بن ثابت را شنید؟

شاعری که نامش نابغه بود و رسول خدا برایش دعا کرد، در لب و دندان‌های او چگونه شعری را به جا آورده‌اند؟

شاعرانی همچون عباس، طلحه، حمزه، جعفر، سعد، سعید و سید ام القری شعر خود را سروده‌اند.

اگر توزیع شعر به شاعران فساد است، پس چگونه احمد بن مرسل، کعب را به هدیه قبول نکرد؟

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - در بهبود یافتن امیر یوسف از مرض و مدح اوگوید:

🔰شرح قصیده 207 فرخی سیستانی

 

 

"هزار منت بر ما فریضه کرد خدای
که شاد کرد دل مابه میر بارخدای"

خداوند به ما هزاران نعمت عطا کرد، تا دل ما را با آرامش پر کند.

"امیر ماعضد دولت و مؤید دین
که بر بزرگان فرخنده سایه تر زهمای"

امیر اینجا به معنی شاه است که حاکمیت و قدرت دارد و همچنین از دین پیروی می‌کند. او سایه بهتری بر بزرگان اطراف خود افکنده است.

"سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای"

سپهبد در اینجا به معنای فرمانده ارتش است. او مانند خدمتگران به درگاه او قرار دارد و جمال و ظاهری زیبا و باشکوهی دارد.

"همیشه بر تن و برجان او به نیک دعا
هزار دست بود برگرفته پیش خدای"

همیشه برای سلامتی و موفقیت شخص او دعا می‌کنند و به درگاه خداوند درخواست کمک می‌کنند.

"در این میانه که او می نخورد و بر ننشست
شنیده ای که دل خلق هیچ بود به جای"

با اینکه او نوشیدنی نمی‌نوشد و نمی‌نشیند، اما همه مردم به او احترام می‌گذارند و او را دوست می‌دارند.

"ز هیچ باغ شنیدی نوای عود نواز
زهیچ خانه شنیدی سرود رود سرای؟"

بدون اینکه از باغ یا خانه خاصی باشد، صدای زیبای عود و سرود رود را می‌شنویم.

"دل مخالف و بیگانگان شادی دوست
همه شتاب گرفت از نوای بر بط و نای"

حتی افراد مخالف و بیگانه هم از صدای زیبای موسیقی بر بط و نی لذت می‌برند و شاد می‌شوند.

"نخورد هیچ کسی می، که روزگار نگفت
به می، که زود مراین می خورنده را بگزای"

هیچ کس نمی‌تواند به خودش بگوید که تمایل دارد به نوشیدنی الکلی، زیرا که به سرعت وضعیت واقعی خود را فاش می‌کند.

ترنجی زرد درخواست کرد به باغ امیر بروید. سپهر گفت که وقت پایان فصل ترنج است و نمی‌توان برای این درخواست وقت گذاشت. من هیچ آبی را در رودخانه‌ها ندیدم که بتوانست باعث شود که درختان باغ شاداب شوند و هیچ رنگی را در لباس‌های خانه مالک ندیدم که بتوانست محیط خانه را زیباتر کند. هر کسی که در درگاه شاه شرق دیده شد، خسته و ناراحت بود و از این وضعیت نالیده بود. همه جهان در حال سوختن بودند و صدای «یا الهی!» را می‌کردند تا خداوند مکروهی که در جامعه وجود داشته را از آن‌ها بردارد. من آن فردی بودم که در میان این مردم قرار گرفته‌ام، اما هیچ روحی، عقلی، دستی یا پایی نداشتم. خدای بزرگ بر من رحم کرد و با فضل و رحمتش برای من این دستاورد را به ارمغان آورد. زمان به جوانی بازگشت، و امیر به تصمیم گرفتن رسید و دارد در حال شادی و نوشیدنی‌خوری است. میی که مثل مروارید است با دستان زنان بتان به سروده می‌افزاید. گاهی در باغچه‌ای طعم طبع فروزی می‌کند و گاهی هم در بلخ و باغ‌های روح افزای دیگر. چشمان سیاه و پرده دار در حال نگاه کردن به مجلس و می نوشیدن هستند، هر کس به روی و رنگ لباس خود مشخص می‌شود.

سرای او پر از دیبا و سرپوش دارای سلطنت و شوکت است. وثاق های او پر از شیر خصوصاً با دندان‌های برجسته و تیز می‌باشند. در سرایش پر از شاهزاده ها و افراد تنیس واری که همگی به خدمت او مشغول بودند، مثل جان و دل به خدمتش افتخار می‌کردند. به سوی دیگری بروید که نگهبان او منتظر شماست و برای پاسخگویی به شما آماده است. امیر یوسف به اندازه دست قارون بسیار بخشنده و سخاوتمند است که او را نمی‌توان با گنج قارون مقایسه کرد. شما که به این اندازه خداوند شادمانی بخشیده‌اید، لذت ببرید و هر لحظه از زندگی خود را با شادی سپری کنید. به هیچ کسی در جهان شما نباید خدمات خود را فروشید، به جز این شاهزاده متعال. تمام کسانی که با او برخورد دارند، باید به رضایت و طاعت او عمل کنند. همه شاهدند که در مجالس او همیشه شادی و نشاط حاکم است، در حالی که سرای دشمنانش پر از ناله و واویلاست.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی:

🔰ادامه شرح قصیده 68 عنصری

 

 

"مبارکت باد این جشن مهرگان بزرگ" به معنی "جشنی که به مناسبت عید مهرگان بزرگ برگزار می‌شود، بسیار خوشبختی‌بخش باشد"

"نصیب شادی ازین جشن برگذر بربای" به معنی "از این جشن و آیین شادی بگیر که برای شما نصیب شده است"

"بساط بزم کن از گونه گونه تحفۀ باغ" به معنی "از هدایای زیبایی که از باغ‌ها به دست آورده‌ای، در جشنی با دوستان خود لذت ببر"

"سرای خلد کن از نعمۀ سرود سرای" به معنی "از نعمت شعر و سرود، خود را در منزل جاودانی ابراز کن"

"نشستگاه یکی نوبهار ساز بدیع" به معنی "محلی که یک نوبهار ساخته شده و به شکل جدید و عجیبی است"

"بجای گل می سوری بجای بلبل نای" به معنی "گل‌ها را جای بلبل قرار می‌دهید و به جای موسیقی نوازنده‌ای می‌شوید"

"بدار بسته همیدون دل ولی و عدو" به معنی "همه دوستان و دشمنان شما را در دل خود حفظ کنید"

"ولی بنعمت و ناز و عدو بقلعۀ نای" به معنی "با نعمت خداوند، ناز و عشق خود را برای دشمنان به نحوی که آن‌ها نتوانند شما را اذیت کنند، ابراز کنید"

"اگر زمانه نگردد تو با زمانه بگرد" به معنی "اگر سرنوشت شما با زمانه هماهنگ نباشد، تلاش کنید تا با روح زمانه سازگار شوید"

"وگر سپهر نپاید تو با سپهر بپای" به معنی "اگر شما قادر به پیشروی نباشید، سعی کنید با تغییر روحیات خود، برای پیشرفت و موفقیت تلاش کنید"

 

"

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی:

"مبارکت باد این جشن مهرگان بزرگ" به معنی "جشنی که به مناسبت عید مهرگان بزرگ برگزار می‌شود، بسیار خوشبختی‌بخش باشد"

"نصیب شادی ازین جشن برگذر بربای" به معنی "از این جشن و آیین شادی بگیر که برای شما نصیب شده است"

"بساط بزم کن از گونه گونه تحفۀ باغ" به معنی "از هدایای زیبایی که از باغ‌ها به دست آورده‌ای، در جشنی با دوستان خود لذت ببر"

"سرای خلد کن از نعمۀ سرود سرای" به معنی "از نعمت شعر و سرود، خود را در منزل جاودانی ابراز کن"

"نشستگاه یکی نوبهار ساز بدیع" به معنی "محلی که یک نوبهار ساخته شده و به شکل جدید و عجیبی است"

"بجای گل می سوری بجای بلبل نای" به معنی "گل‌ها را جای بلبل قرار می‌دهید و به جای موسیقی نوازنده‌ای می‌شوید"

"بدار بسته همیدون دل ولی و عدو" به معنی "همه دوستان و دشمنان شما را در دل خود حفظ کنید"

"ولی بنعمت و ناز و عدو بقلعۀ نای" به معنی "با نعمت خداوند، ناز و عشق خود را برای دشمنان به نحوی که آن‌ها نتوانند شما را اذیت کنند، ابراز کنید"

"اگر زمانه نگردد تو با زمانه بگرد" به معنی "اگر سرنوشت شما با زمانه هماهنگ نباشد، تلاش کنید تا با روح زمانه سازگار شوید"

"وگر سپهر نپاید تو با سپهر بپای" به معنی "اگر شما قادر به پیشروی نباشید، سعی کنید با تغییر روحیات خود، برای پیشرفت و موفقیت تلاش کنید"

 

"

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی:

🔰شرح قصیده 68 عنصری

 

 

"چو آفرید بتا روی تو ز دوده خدای" به معنی "زمانی که خدا بتی چون تو را از دود و خاک آفرید"

"مجوی فتنه و روی ز دوده را مزدای" به معنی "از فتنه و بدگمانی دوری کن، و از دوده و گرد و خاک پاکیزگی پیدا کن"

"بعارض تو آن گرد مشک سوده بسست" به معنی "تمام مشک و خوشبویی در اطراف تو جمع شده است"

"بچشم سرمه مکن ، خلق را بلا منمای" به معنی "با خود نباش و هیچ کس را با بلا مواجه نکن"

"بلای تافته جعدت بسست بر دل خلق" به معنی "زلف تو بر دل مردم بار شده و آنان را با خود همراه کرده است"

"متاب زلف و دگر بر بلا بلا مفزای" به معنی "زلف خود را آزار نده و دیگران را با خود به بلا نکشان"

"ببستن کمر و لب گشادن از خنده" به معنی "کمر ببند و از خنده دهان را باز نکن"

"همی میان و دهان ترا نبیند رای" به معنی "وقتی که خنده می‌کنی، دهانت را ببند تا دیده نشوی"

"اگر نمود نخواهی همی میان و دهان، یکی ببند لب از خنده و مبان بگشای" به معنی "اگر قصد نداری خندیدن، دوستانت را به خنده نکشان"

"دگر بجور مکوشی که جور نپسندد" به معنی "به دیگران سرکشی و ناراضی کردن نپرداز"

"خدایگان خراسان امیر بار خدای" به معنی "امیر بار خدای، پادشاهی را با کمک خدا در خراسان ایفا می‌کند"

"یمین دولت پیروز روز ملک افروز" به معنی "با کمک خدا، روز به روز بر دولت پیروزی و بزرگی خود افزوده است"

"امین ملت پیغمبر جهان آرای" به معنی "او برای مردم، امین و پاسدارشان است و به عنوان پیغمبری برای تمام دنیا شناخته می‌شود"

"چه امر نافذ او خلق را چه گردش چرخ، چه سایۀ علمش ملک را چه فرّ همای" به معنی "قدرت و تأثیرات او تمام جهان را فراگرفته و کیفیت های او با تحولات طبیعت قابل مقایسه نیست"

"فلک بنای سعادت همی بپای کند" به معنی "آسمان، پایه و بنیان سعادت جهان است"

"بر آن زمین که همی شاه بسپردش بپای" به معنی "شاهان زمین را به خداوند بسپارده‌اند تا بر آن حکمرانی کند"

"هوا چو خاک بطبعش فرو نشیند پست" به معنی "آدمی با طبع بالا بر فروتنی هوا قرار نمی‌گیرد"

"زمین چو ذره ز حلمش بماند اندر وای" به معنی "زمین در برابر قدرت خداوند، مانند حبابی است که به زودی منقلب می‌شود"

"خیال همت او را اگر بپیماید" به معنی "اگر شما خیال خود را تحقق بخشید، هیچ کاری برای شما غیر ممکن نیست"

"بعمر خویش نپیماید آسمان پیمای" به معنی "اگر شما هدفتان را به خوبی تعیین کرده‌اید، از دوری نخواهید گشت"

"کمند او ببرد زور پیل گردنکش" به معنی "آنچه خدایا قرار داده است و مقدر برای شماست، شما نمی‌توانید از آن فرار کنید"

"سنان او بکند یشک شیر دندان خای" به معنی "قدرت خداوند بر همه چیز و همه کس حاکم است"

"همی نگون شود از بأس و از مهابت شاه" به معنی "قدرت و مهابت شاه در مقابل هیچ چیز نمی‌تواند لغزید"

"به ترک خانۀ خان و به هند رایت رای" به معنی "شما باید به همه جایگاه‌ها و کشورها برای رسیدن به هدفتان فکر کنید"

"هنر بمایۀ فرهنگ او ندارد سنگ" به معنی "هنر، تنها بخشی از فرهنگ بزرگ خداوند است"

"خرد بمرتبت رای او نگیرد جای" به معنی "هیچ کسی نمی‌تواند با خرد خود، قدرت و حکمت خداوند را درک کند"

"اگر جمال پرستی سیرش را بپرست" به معنی "اگر تنها به زیبایی ظاهری پرداخته‌اید، شما هرگز سیر خود را نخواهید یافت"

"وگر کمال ستایی هنرش را بستای" به معنی "اگر به کمالات هنری خود پایبند باشید، احساس رضایت و استقرار داشته باشید"

"نگفت عادت او هیچ حلم را که برو" به معنی "هیچ عادتی از او نیامده که حکمرانی خداوند را به چالش بکشد"

"نگفت فکرت او هیچ خلق را که میای" به معنی "هیچ فکری از او نیامده که با وجود خلق، در برابر خداوند شاه‌پرستی کند"

"برای بردن نامش دهان بعنبر شوی" به معنی "برای تعریف از محبوبیت او، دهان شما بوی بعنبر بگیرد"

"بحال گفتن مدحش زبان بزر اندای" به معنی "مدح و ستایش او، زبان بزرگان است"

"مجوی دولت خود را جز آن مبارک در" به معنی "منافع خود را فقط در مسیری که خداوند برای شما مقرر کرده‌است بجویید"

"زمانه را مطلب جز در آن خجسته سرای" به معنی "زمانه‌ای که در آن زمینۀ خیر و عالی برای شما فراهم شده‌است، را به دنبال کنید"

"زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست" به معنی "زمانه‌ای که در آن کینه و دشمنی وجود دارد، تنها به دلیل اختلاف با خداوند است"

"بزخم مار بود هم زمان ما را فسای" به معنی "شیطان و دشمنان خداوند مانند ماری در پی سمی برای تضعیف ما هستند"

"خدایگانا علمی نماند و فایده ای" به معنی "هیچ دانشی به ما کاری ندارد اگر خداوند ما را نپروراند"

"تراست نعمت ،پروردنی همی پرور" به معنی "هر چیزی که به دست ما می‌رسد، از کرم و لطف خداوند است"

"تراست فرمان ، فرمودنی همی فرمای" به معنی "همه فرمان‌ها و دستورات خداوند، خودش را از کرم و لطفش با ما بی‌نهایت نشان می‌دهد"

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی و تقاضا گوید:

🔰شرح قصیده 119 فرخی سیستانی

 

 

ای شاهی، که من از تمامی شاهان بهتر در نظر می‌گیرمت
خدمت شما، بسیار با ارج و شایستگی تر هستم
تمام زندگی‌ام را به خدمت شما خواهم گذاشت
اگر هم از جاده‌ی درستی که باید از آن عبور کنم، گذر کردم
دل من عاشق سایه، جاه و خطر است
و در این خدمت با سایه، جاه و خطر همراه هستم
دوستان من محترم هستند و من یک شاعر هستم
شاعری هستم، اما با دوستان محترمم همانند سر و سامان هستم
من یک راننده خوب دارم که من را به مسیرم رساندند
دوستان خوشگذرانی دارم که به دیدارشان بروم
من یک طلا دارم که به من هر چیزی را که می‌خواهم می‌دهد
من یک زر دارم که به آنچه که می‌بینم، پول می‌دهم
این شعر، من، تو از کجا به دست آورده‌ایم؟
از هدایت‌هایی که از این جلسه فرخنده دریافت کرده‌ام
همه چیز من و قبولی من و از بخشش شماست
خدمت شما باعث شده که به سرم خورشید بازگردد
می‌توانم بگویم که از خدمت شما برای خودم استفاده کنم
خدمت شما در هر لحظه به من داده شده است
شما می‌دانید و از دل من آگاه هستید
که من به چه شادی‌ای راه خدمت شما را پیش خواهم گرفت.

من سیزده سال دارم و امسال بیشتر خواهد شد
که به این معبد مشهور می‌آیم، ای شاه
تا من در حضور تو باشم و به حضورت بروم
تا من با تو در سفر باشم و همراه تو باشم

من نمی‌گویم که به عنوان یک پادشاه، این کار باید نکنم
ولی به خودم نسبت به تو خدمت می‌کنم

من این را گفتم تا مردم بدانند که من
چند سال است که همیشه به این محل می‌آیم

دیگران گفتند که شما چند جیب پول دارید؟
گفتم که پول من بیشتر از آنچه می‌خواهید، به دلیل هنرم است

جز امروز، دو سال است که نه زمینی نه اسبی دارم
و برای خبرها و اطلاعات، نیازی نیست

گفتم که من به اندازه‌ی خواسته‌ی شما بهترین خدمات را ارائه خواهم داد
گفت: ناراحت نباش، من هنوز هم در حال یادگیری هستم

من نه خوب هستم و نه پسندیده شده‌ام
ولی به خدمت تو مشغول هستم و غذای خود را نمی‌خورم

بهترین ثروت، آن است که در دولت او باشد
و هیچ نیازی به دیگران ندارد.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۱:

🔰شرح قصیده 51 عنصری

 

 

بیت ۱: آمد ای شاه دوش ناگاهان شاه به طور غیرمنتظره‌ای فیلسوفی دعوت می‌کند.

بیت ۲: فیلسوفی به نزد من مهمان این فیلسوف، مهمان شاه است و دربار شاه را بازدید کرده است.

بیت ۳: پاک چون رای تو ز دوده سخن فیلسوف، صحبت‌های خود را از هرگونه دودویی و تزویر خالی کرده و سخن او با پاکیزگی روان شاه مطرح می‌شود.

بیت ۴: تیز چون تیغ تو گشاده زبان سخنان فیلسوف، با تیزی و تندی ابراز می‌شود.

بیت ۵: گفت با من زهر دری و شنید شاه، فیلسوف را به بحث و گفتگو دعوت می‌کند و فیلسوف صحبت خود را با روحیهٔ بحث‌جویی و استقبال از این دعوت شروع می‌کند.

بیت ۶: از کم و بیش آشکار و نهان فیلسوف، در طول صحبت با شاه، به هر جزئیاتی از دانش خود پرداخته و برای شاه آنها را شفاف و آشکار نموده است.

بیت ۷: از علوم کلام وز تفسیر فیلسوف، دربارهٔ علوم مختلفی چون کلام و تفسیر، به شاه توضیح داده است.

بیت ۸: از نجوم و طبایع حیوان فیلسوف، در طول صحبت خود با شاه، به بحث دربارهٔ نجوم و طبایع حیوانی پرداخته است.

بیت ۹: هر چه پرسید دادمش پاسخ شاه، سؤالات خود را از فیلسوف پرسید و او به هر سؤال با پاسخی خوب و دقیق پاسخ داد.

بیت ۱۰: به حد طاقت و حد امکان فیلسوف، به تمامی قدرت و توانایی خود، در پاسخ به سؤالات شاه تلاش کرد و هرچه ممکن بود از دانش خود بهره جست.

بیت ۱۱: گفت هر دانشی کزو جز وی در پاسخ به پرسش اخر شاه، فیلسوف می‌گوید که هر دانشی که وجود دارد، از خودش نیست و بر مبنای وجود اوست.

بیت ۱۲: گفتم او را که یک سخن بر جای شاه، پس از پاسخ‌های فیلسوف، او را با یک سؤال دیگر مواجه می‌کند.

بیت 13: نرگس سوریش چو بادامی
در این بخش شاه، در مورد چشم زیبای عاشقانهٔ جانان، توصیفاتی از آن می‌دهد و آن را با یک باور مردمی که چشمان زیبا مثل نرگس هستند، مقایسه می‌کند.

بیت 14: گرد او تیر و گرد تیر کمان
شاه، دور چشم جانان را به شکل دایره‌هایی از تیر و کمان توصیف می‌کند.

بیت 15: گفت آن وصف چشم جانان است
فیلسوف پاسخ می‌دهد و می‌گوید که این توصیف، به چشم زیبای جانان اشاره دارد.

بیت 16: چشم آن ماهروی مشک افشان
فیلسوف، جزئیات دیگری از چشم جانان را توصیف می‌کند و آن را با ماهی که رایحهٔ خوش مشک افشان دارد، مقایسه می‌کند.

بیت 17: گفت پس چیست آنکه هستی او
شاه، سؤال دیگری را از فیلسوف می‌پرسد و می‌خواهد بداند که وجود این چشم جانان به چه علتی باقی می‌ماند.

بیت 18: نپذیرد به نیستیش گمان
فیلسوف به شاه می‌گوید که وجود چشم جانان، قابل تصور و گمان‌زدن نیست و به نیستیش امکانی نمی‌دهد.

بیت 19 ناپدیدی پدید و هستی نیست
فیلسوف، پاسخ دیگری به شاه می‌دهد و بیان می‌کند که وجود چشم جانان، در حالی که به نظر ممکن است ناپدید شود، در واقع پدیدار و موجود است.

بیت 20: رامش جان و اندرو مرجان
فیلسوف، در پایان پاسخ خود، به وجود چشم جانان اشاره می‌کند و آن را به آرامش جانی و اندوه دریای شفاف مقایسه می‌کند.

بیت 21: گفتمش کاین دهان یار من است
شاه، پس از پاسخ فیلسوف، سؤال دیگری مطرح می‌کند و دربارهٔ دو تاریکی در چشمان خود صحبت می‌کند.

22) گفت پس چیست آن دو تاریکی
فیلسوف مجدداً پاسخ می‌دهد و می‌گوید که این دو تاریکی، می‌تواند نشانگر روشنائی باشد.

ناپدید شدن و ظهور کردن، وجود ندارد؛
زندگی رامش و اندرو مرجان است.

به او گفتم: "این دهان من است که این را می‌گوید."

او پرسید: "آن دو تاریکی چیست که روشنائی از آن برمی‌آید؟"

"چرخش سر به سر و گردنش، با گام هایی که بر زمین می‌افتد،"

پاسخ دادم. "مثل دوران دنیا در آسمان و مانند عشق در فراق."

گفتم: "این وصف آن موهای پریشان است؛ بوی مشک و رنگ قطره های روغن."

او پرسید: "آن چیست که از یک سوی زمین به سوی دیگر خشکیده است؟"

من جواب دادم: "آن مانند نور خورشید است؛ راست و صاف."

گفتم: "آنجا است که فرمانده لشکری است که طول و عرض جهان را فتح کرده است."

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتگین:

🔰شرح قصیده 40 عنصری

اگر دلم هرگز از عشق او رها نشود، همیشه زیر بار و فشار عشق او خواهم بود.

چرا رخش گم شده است؟ آیا به دلیل زلف‌های مشکبارش است؟

اگر طعنه‌ای به قدّ و بالای او بزنند، آیا جویبار سرازیر خواهد شد؟

چرا غمزه‌اش مثل تبر ذوالفقار خود را بر روی من می‌افکند؟

موهای مشکی او کج شده و در اطراف صورت زیبای او پخش شده است. آیا این نشانه از شیطانی بودن اوست یا اینکه او یک خدای زیبایی است؟

او به من جفا کرده و وفای من را از کنار خود دور کرده است. آیا او فکر می‌کند که مانند گلی سوری شکوفا شده‌ام و بسیار قوی هستم؟

گل بهاری از زیبایی صورت او مات شده است و در هنگام بهار چهره او شبیه به گل می‌شود.

دل من نیز مانند جادویی است و با مدح شهریار، دوست خود را ستایش می‌کنم.

سپهبد نصر با قوت و حزم خود در کارزار برای پیروزی می‌جنگد.

قدرت و توانایی او مانند یاقوتی است که هرگز نمی‌پوسد و همیشه شاهوار و با شکوه است.

شاعری را می‌توان با شعری به تمجید از او، به شعاری پاسخ داد.

نام او، خورشیدی است که نامش باعث شکست نامداران می‌شود.

او مانند بهاری است که فضای خود را با نعمت و رونق پرورش می‌دهد و هنر و حکمتش همچنان در حال گسترش است.

شخصیت و افتخار او باعث احترام جامعه است و همیشه انتظار زائران را در خود جای داده است.

نام او به ذهن همه جا مانده و هر لحظه از زندگی، تصویر او در ذهن بار می‌آورد.

وقار و شکوه او به طبع نامتعارف است و قرارهایش نیز برای بسیاری بی‌قرار است.

بعد از عدالت، سستی و فساد برایش مثل زهر شده و همچون گرزه‌ی مار، دستگیرش کرده‌است.

اما به خاطر فضل و لطف خداوند، هنگامی که در کنار خرما به دنیا می‌آید، به صورت اشتباهاتی نیز روی می‌آورد.

هرجا که به‌روز شود، مثل خورشیدی که از پشت غبار بیرون می‌آید، جلوه می‌کند.

تیرهای او همچون مژه‌های چشمانش در سرنوشت سوارانش قرار می‌گیرد.

او مختار و قادر است تا با قوت و اضطرار به هر چالشی که در پیش رو دارد، بپردازد.

به‌جز جوانمردی، هیچ چیزی نمی‌تواند کارش را انجام دهد، چون او در دوران مستعاری زندگی می‌کند.

هر کاری که او انجام می‌دهد، به هنر تبدیل می‌شود و در دوران پر افتخار خود، هر چه بیشتر به آسمان تلاش می‌کند.

او با قانون شماری کردن کارهایش، از همه جا بهتر است و حتی به بحر اعتبار رسیده‌است.

افتخارات و لطف‌هایش به قدری بسیار است که حتی سخنگویانی که در سمت راست و چپ او هستند، احساس توقیر و ناامیدی می‌کنند.

هیچ دشمنی نمی‌تواند در برابر قوت او ایمن بماند، همه‌ی منافع و ثروت‌هایش را مثل حصار آهنی محافظت می‌کند.

سپاهش را به دریا می‌سپارد تا به روشنی صبح برسد و تاریکی شب را پشت سر بگذارد.

بقا و پایداری به مجلس گاه‌هایی که شادی و عقار در آن حضور دارد، می‌آورد.

او شرار خود را سوزانده و امیدوار است که اجرای خواسته‌هایش، برای تمامی مردم، روزگار خوشبختی و سعادت به همراه داشته باشد.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۳:

 

🔹شرح ابیات:

 

 

✍️با عاشقان💞 بنشین، در کل ❤️عشق را انتخاب کن.  با کسی که ❌عاشق نیست یک لحظه 💢همنشین نباش.و اگر معشوق پرده تمام قدرت را 💯کشیده است، برو و به چهره بی حجابی👀 بنگر.

 

 

👈آن چهره ای👱 را بنگر که بر گونه هایش آثار🌀 صورت اوست.  به او فکر🧠 کن که آفتاب✨ بر پیشانی او می تابد.از آنجایی که خورشید ☀️دو گونه اش را روی 🥰گونه هایش گذاشته است، ماه 🌓روی زمین از روی گونه هایش 🙈مات می شود.

 

 

✅در درختان🌴 او نسخه ای 💖از توست که ما  به او🙇خدمت می کنیم.  در چشمان👁️ او نگاهی به تو است ما  که برای🙌 کمک التماس می کنیم. بدن او مانند بدن 👻شبح بدون خون و رگ🩸 است.  داخل و خارج همه اش شیر و عسل است.

 

 

⏩ تا آنجا که🌈 زیبایی او را در آغوش می گیرد، بوی 🧚معشوق را گرفته و🌿 بوی گل را رها کرده است.او 🌅صبحی است بی سحر، شامی بی حنا، گوهر بی صفت، 🌟زندگی بی غم و اندوهی است.

 

 

🔚 خورشید🤔 چگونه باید نور🌌 آسمان را قرض بگیرد؟  چگونه بوته رز باید از یاس عطر قرض بگیرد؟مثل ماهی🐠 لال باش و مثل آب دریا 🌊پاک باش تا زود امانت دار خزانه مروارید بشی.

 

 

🔑 یادتان باشد در گوش شما 🗣️صحبت خواهم کرد.  به کسی😘 نگو.  این شخص کیست؟⁉️  شمس ☀️الدین افتخار تبریز

 

 


 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

 

🔹شرح ابیات:

 

 

✍️آنقدر 🍷مستم، امروز آنقدر مستم که امروز از💢 حلقه بیرون پریدم. چیزی که💯 هرگز به ذهن🧠 خطور نمی کند، حتی من نیز هستم، حتی👀 امروز نیز چنین هستم.

 

 

👈با روح💞 و روان به بهشت عشق 🌈رفتم، گرچه امروز در این دنیای💥 پست هستم.عقل را در گوشم گرفتم و گفتم: «عقل برو 🙅بیرون که امروز از دست تو فرار کردم.

 

 

✅ دست هایت👐 را از من بشور، زیرا امروز به ❤️عاشق دیوانه👻 ملحق شده ام. که یوسف یک🍊 پرتقال به دست من داد.  در نتیجه🌀 امروز هر دو دستم🩸 زخمی شده است.

 

 

⏩- آن کوزه ی پر از🥂 شراب مرا به چنان🧚 حالتی رساند که امروز مثل کوزه 🏺شکستم.نمی دانم 🤷کجا هستم، اما جایگاه✨ مبارکی است که امروز در آن هستم.

 

 

🔚 بخت با 💖عشوه به سراغ من آمد.  از سر مستی ⏳امروز در را به🗣️ روی او بستم. وقتی برگشت من به دنبالش🏃 دویدم، امروز حتی💤 یک لحظه هم ننشستم.

 

 

🔑از آنجا که ما 😻نزدیکتر هستیم، امروز دیگر خود را پرستش🤲 نمی کنیم.  شمس الدین☀️ تبریزی  آن روزرا نبیند که من امروز مثل 🐠ماهی در این تور هستم.

 



 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

 

🔹شرح ابیات:

 

 

🔰 خوانندگان گرامی....« محتوای این📚 شعر، ناظر به💢 مرگی است که نه تنها 🩸دردآور نیست، بلکه بسیار 💞شیرین است و اولیای الهی ✨انتظار آن‌را می‌کشند و در آغوش کشیدن آن‌را نهایت💯 آرزوی خویش می‌دانند.

 

 

👈لذا اشعار 👳🏻مولوی نیز می‌تواند اشاره 🤔به این معنا ⁉️از مرگ باشد؛ یعنی 📖مردن‌ اجباری‌ و⏳ طبیعی‌ به‌ سراغ‌📿 شما خواهد آمد، پس‌ شما به‌ سراغ‌ و استقبال‌ آن‌ بروید و برای‌ آن‌ مهیّا 👀و مستعد گردید. و با مردن، روح و جان شما از اسارت 🏃زندان تن و خواسته‌های نفسانی رهایی می‌یابد و در عالم🔮 معنا و ملکوت به🕊️ پرواز درخواهد آمد.  

 

 

✍️اکنون🌀 بمیر، اکنون بمیر، در این ❤️عشق بمیر.  وقتی در این عشق مردید، همگی🌈 زندگی تازه ای 💯خواهید یافت.همین الان بمیر، همین الان بمیر و از این مرگ💢 نترس، که از این🌍 زمین بیرون✨ می آیی و آسمان ها را تصرف می کنی.

 

 

⏩همین الان 👀بمیر، همین الان بمیر و از این نفس👹 نفسانی جدا شو، زیرا این👻 روح جسمانی چون ⛓️زنجیر است و تو🗣️ زندانی هستی که گرفتار شده ای.برای حفاری در زندان تبر⛏️ بگیرید.  وقتی زندان را🧱 شکستید، همگی به فرزانگی و💎 پادشاهی دست خواهید یافت.

 

 

🔚اکنون 🎭بمیر، اکنون در برابر🎎 پادشاه زیبا بمیر.  وقتی در حضور🌀 پادشاه بمیرید، همگی پادشاه و مشهور خواهید شد. حالا بمیر، حالا بمیر و از این☁️ ابر بیرون بیا.  وقتی از این ابر بیرون آمدید، همه 🌛ماه کامل تابناک خواهید بود.

 

 

🔑ساکت 👁️باش، ساکت باش؛  سکوت 🧿نشانه مرگ است  به خاطر🌈 زندگی است که از سکوت🧚 می‌گریزی.

 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

 

🔹شرح ابیات:

 

 

✍️امروز💞 معشوق را دیدم، آن زینت💎 هر امری را.او مانند روح ✨مصطفی به بهشت می ​​رفت.

 

 

👈خورشید ☀️از قیافه‌اش👩‍🦰 شرمنده می‌شد، کره بهشت مثل دل ❤️آشفته است. از طریق درخشش او، آب و گل از آتش 🔥مقاوم‌تر شدند.

 

 

✅گفتم: نردبان را به من👀 نشان بده تا به آسمان 🧚بروم.گفت: «سر تو 💢نردبان است.  سر خود را زیر پاهای👣 خود بیاورید.

 

 

🔚وقتی پاهایت را روی💥 سرت بگذاری، مثل این هست که پاهایت را روی سر 🌟ستارگان قرار  میدهی.وقتی در🌪️ هوا شکافتی، پایت را روی هوا بگذار، پس بیا!

 

🔑صد راه به هوای🌈 بهشت ​​بر تو آشکار می شود.تو هر 🌅سپیده دم مثل یک 🤲دعا به آسمان پرواز می کنی.
 
 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

🔹شرح ابیات:

 

 

🔰این غزل❤️ دارای ابهاماتی برای خواننده است ، ابتدا به نظر میرسد 👳🏻مولانا درباره خودش 🗣️صحبت میکند وبعد متوجه میشویم اینگونه صحبت کردن از مولانا در وصف خودش قابل قبول❌ نیست ،شک میکنیم درباره ✨خداوند یا ☀️شمس است یعنی در مقام 💞معشوق گفته شده و اگر درخصوص خداوندست یک نوع👌 انالحق گفتن است.

 

 

✍️این عاشق💖 از ماهیت عشق خودش صحبت میکنه ومیگه 🌈زیبایی که در چهره منه زیبایی درونی وعشق خدایی است، مثل زیبایی 👱یوسف وقامت سرو تجلی خداوند در من است و درست مثل☀️ خورشید که وقتی میتابه از نور و🔥گرما حسش میکنیم وآنچه حس میکنیم دلیل بروجود خورشید است . آیا 🤔برای خورشید که گرم ودرخشان بدنبال مدرک هستیم ؟

 

 

👈دلیل اینکه ماه 🌛نورانی وباشکوه است وستارگان 🌟نورانی هستند همینه که به آنها نگاه 👀میکنیم ونور رادرک میکنیم. مثل وقتی در باغ یا 🌴گلستان باشیم بوی گل که در🧠 مغز درک میکنیم ورنگ آن که 👁️میبینیم برای حضور گل🌻 کافیه دیگر نیازی به 💢شاهد ندارد ما گل رو میبینیم وبوی گل رو هم حس میکنیم پس گل 💯وجود دارد.

 

 

⭕اگر قبول داریم با عقل 🧠میتونیم قضاوت کنیم ؟ بخاطر وقار وصبوری و💘وفاداری است که در سایه عقل از ما تا نتیجه کار
دیده میشود وبا این 📌مشخصات عقل به مقام قضاوت نایل شده استاگر 💛عشق الهی را نشان💥 محرم بودن به عالم معنا میداند علتش چیه ؟⁉️ جز اینکه هرچه به غیر از دیدار دوست یا معشوق پیش او🎭 هیچ است دیده نمیشود . ارزش ندارد ؟

 

 

⏩دنیا 🌍مثل انسانی👹 هرزه است چون هرلحظه به یک نفر روی خوش 👻نشون میده واین خشنودی و🌞مهرش از روی وفاداری نیست بلکه از هرزه بودن دنیاست یعنی دنیا 😭بیوفاست ونمیشه بهش💓 دل بست وهرلحظه بکام عده ای میگرده.

 

 

✅چه چیزی به ما 😾ثابت میکنه غیر از این دنیا ، دنیایی دیگری وجود دارد؟ این دگرگونی وچرخش 🌀وحرکت به سمت نوشدن در تمام هستی در حال ما ، در روز🌈 ، در شب🌌 ، در سال ، در فصل🍁 ، درفکر و...وجود دارد.در دنیا هیچ چیز 💯ثابت نیست همه درحال حرکت به سمت تغیر به 💥شکل دیگر یا نو شدن هستند واین لحظه🩸 نسبت به لحظه بعد کهنه میشود.

 

 

🔚این نو از کجا🧐 میاد وآن کهنه به کجا میرود ؟ مگر نه اینکه ماورای این دنیا دنیایی دیگر وجود دارد ، عالم مثل جوی🌊 آب میمونه که آب در آن 🌬️حرکت میکند وما که نگاه👁️ میکنیم آب رو در جوی میبینیم ولی نباید غافل شیم آبی که این لحظه جلوی چشم ماست همان آب 💦لحظه قبل نیست در هر لحظه آب در نظر شما نو میشه وآب لحظه قبل از جلوی 👀چشمانتان رد میشه خوب این نو از کجا میاد؟ این نو کهنه 👤کسی است که لحظه ای قبلتر💢 از شما داره به آب نگاه میکنه ونو برای کسی که بعد از شما🥰 نگاه میکنه وهمینطور درتمام 💯هستی این حرکت نو شدن وجود داره تا ما به سرچشمه برسیم .

 

 

🖊️ابیات 📚را تا اینجا 🧿بخداوند نسبت داده که هر چه بخواهد همان میشود واگر دقت کنیم هرکار او دلیل وجود📿خداوند است ، چون وجود هر کاری تجلی خداوند بر روی زمین است .

 

 

🔑اما اینجا گفته شده خاموش باش واز اسرار الهی نگو واین اسرار فقط باید به طالب آن گفته شود گوینده این ابیات میتونه شمس باشد که در غزل 📖گفته شده اصل سخن شمس ☀️است که کلامش🗣️ در ادامه کلام رسول👳🏻 خداست واشاره به یکی شدن❣️ عاشق💚 ومعشوق در اینجا دارد

 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

 

🔹شرح ابیات:

 

 🔰این غزل❤️ را مولوی در وصف ☀️شمس ودر اوج دلتنگی نوشته است و
همانطور که در🔍 جریان هستید شمس به دلیل آزار واذیت حسودان از قونیه
خارج میشود ومولوی💢 دلتنگ این خروج خطاب🗣️ به مریدان وحاسدان میگوید :

 

 

✍️روح وروان من☀️ شمس است او را آزار ندهید ، آن من🤔 یعنی مال من ،
او پادشاه وجود من است ،اورا از من مرتب جدا نکنید.شمس مایه حیات🌈 وزندگی من است برای👳🏻 تکامل وجودم نیاز مند او
هستم ،عالمی را که به من مینمایند از🌴 بهشت هم زیباتر وسرسبزتر است.

 

 

✅مقایسه 🌀بین بهشتی که خود 📿مولانا تا قبل از آشنایی با☀️شمس تصور کرده بود
وعالم 🧿معنا یا بهشت موعودی که شمس ذکر کرده را بیان ⚡میکند ومیگوید
اصلا قابل قیاس نیستند .

 

 

👈متصل ،پیوسته ،ملحق ،در اصطلاح📚 عرفا به کسی که به وصل🤲 خدا
رسیده است متصل یا واصل میگویند .
شمس👳🏻 عارفی واصل وراه ارتباط من با✨خداست .(معتدل، ایجاد کننده اعتدال )
او باعش روشنی ضمیر🧎 انسان میشود اورا به نزد خود فراخوانید.اگر از روی قیل وقال و توهم💥 در این دایره مستی هوی 👀نفس کسی سریر آورد
وخودنمایی کرد. یا ایجاد🌪️ آشوب کرد مانع او شوید (سرببریدش، همانجا آتش
هوس 👹وقال را خاموش کنید.

 

 

⏩صهبا ، همان باد💞 صباست که به ضرورت وزنی به این صورت آمده است.
درست مثل 👁️شخصی که مبتلا به صفرا باشد وصبح ناشتا حالش🧟 بد میشود و
برایش کاسه سکنگبین (سکبا) میدهیم،چون سکنجبین صفرا بر است وبرای
درمان کبد شیرینی🍬 بدون چربی مفید است او را هم درمان کنید . مانع رفتار
ناشایست حاسدان شوید .

 

 

♻️هر انسان👥 با خیالات وتوهمات 🧠ذهن اسیر قال (عام )در این دایره قرار بگیرد باید از
اندیشه رهاشده ودر جرگه خاصان و👳🏻سالکان قرار بگیرد ودر طی طریق سلوک خامی
خود را از دست🩸 بدهد وپخته شده به تکامل 🧚روح برسد.

 

 

🔑الان از عالم🧿 معنا راهبر وراهنمایی مثل شمس☀️ برای ما آمده و به ما👼 بشارت وصل
الهی را میدهد .شمس شمه ای ( زکاتی )از آنچه که مایه شیرینی (نوشین شدن روح )
وحیات 💯جاوید است به ما میدهد تا خودمان با کمک راهنمایی او به مقصد
برسیم ، او💡چراغ هدایت ما شده است.

 

 

🔚هر کس از باده 🍷الست یا می مستی که شمس☀️ داده بخورد برعکس می
انگور 🍇که شخص را به هیجان💖 میاورد ساکت میشود وبه درون سفر میکند
وبرای زلال🌊 شدن درون رنجها میبرد تا در درگاه الهی پذیرفته شود.

 

 

 

۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode