گنجور

حاشیه‌گذاری‌های موسی عبداللهی

موسی عبداللهی


موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید:

🔰شرح قصیده 8 عنصری:«🕊️🌹»

 

سده جشن ملوک نامدارست: قرنی است که جشن و شادی ملوک و نجیبان در آن برگزار می‌شود.

 

ز افریدون و از جم یادگارست: از افریدون و جم، یادگاری باقی مانده است.

 

زمین گویی تو امشب کوه طورست: این شب زمین، همانند کوه طور است.

 

کزو نور تجلّی آشکارست: از آن سو، نور و روشنایی به طور آشکاری ظاهر می‌شود.

 

گر این روزست شب خواندش نباید: اگر این روز است، نباید آن را شب بنامیم.

 

و گر شب روز شد خوش روزگارست: و اگر شب به روز تبدیل شود، زمان خوش است.

 

همانا کاین دیار اندر بهشت است: در واقع این سرزمین در بهشت قرار دارد.

 

که بس پرنور و روحانی دیارست: که بسیار روشن و پر از روح است.

 

فلک را با زمین انبازی آمد: به زمین و آسمان، انبازی و ارتباطی روحانی داده شده است.

 

که رسم هر دو تن در یک شمارست: که هر دو تن در یک روشنایی شمرده می‌شوند.

 

همه اجرام آن ارکان نورست: همه اجسام، اجزای نور هستند.

 

همه اجسام این اجزای نارست: و همه اجسام، اجزای آتش هستند.

 

اگر نه کان بیجاده است گردون: اگر نه که جهان خلق شده است، آسمان چرا وجود دارد؟

 

چرا باد هوا بیجاده بارست: چرا باد هوا خود بیجاد کننده است؟

 

چه چیزست آن درخت روشنایی: آن درختی که روشنایی را در خود جای داده است چیست؟

 

که بر یک اصل و شاخش صد هزارست: که بر پایه‌ی یک ریشه است و صد هزار شاخه دارد.

 

کهی سرو بلندست و گهی باز: گاهی آن سرو بلند است و گاهی باز.

 

عقیقین گنبد زرّین نگارست: دو عقیقه، سقف زرین را زینت می‌دهد.

 

ار ایدون کو بصورت روشن آمد: از آنجاست که ایدون به صورت روشن ظاهر شد.

 

چرا تیره دمش همرنگ قارست: چرا دم تیره‌ی او همرنگ قار است؟

 

گر از فصل زمستانست بهمن: اگر این زمستان است، چرا جهان مانند گلزار است؟

 

چرا امشب جهان چون لاله زارست: چرا امشب جهان شبیه به لاله‌زار است؟

 

بلاله ماند این لیکن نه لاله است: این شبنم ماند، اما نه لاله است.

 

شرار آتش نمرود و نارست: شرارت آتش نمرود و آتش است.

 

همی مر موج دریا را بسوزد: همه موج دریا را می‌سوزاند.

 

بدان ماند که خشم شهریارست: از این می‌توان فهمید که خشم شهریار است.

 

سپهبد میر نصر ناصر دین: سپهبد میر نصر ناصر دین است.

 

که دین را پشت و دولت را شعارست: که پشت دین و شعار دولت است.

 

بجائی کز نیاز آنجا تموزست: در عوض، آنجا نیاز تموز وجود دارد.

 

نسیم جود او تازه بهارست: نسیم بخشش او، بهاری تازه است.

 

بجای زخم او خارا خمیرست: به جای زخم او، خاری است.

 

بجای بخششش دریا غبارست: به جای بخششش، دریا غبار است.

 

بر شمشیر او مغفر شکافست: بر شمشیر او، مغفرت تقسیم می‌شود.

 

سر پیکان او جوشن گذارست: سر پیکان او، جوشن را محافظت می‌کند.

 

به پیش عزم او صحرا و دشت است: در مقابل اراده او، صحرا و دشت است.

 

حصار دشمن، ار چند استوارست: حصار دشمن، هر چند استوار است.

 

امارت را بلفظش اتفاقست: امارت را بر اساس کلماتش تصادفی است.

 

حکومت را برأیش اعتبارست: حکومت را بر اساس اعتبارش تصدیق می‌کند.

 

بکار اندر حکیم پیش بین است: در کار خداوند، حکیم و پیش‌بین است.

 

ببار اندر امیر بختیارست: باران رحمت، بر امیر بختیار است.

 

بشادی در کریم و چیز بخش است: روحانیت در خوشبختی و بخشش الهی است.

بخشم اندر حلیم و بردبارست: خصوصیت من در بردباری و آرامش است.

گر او را بنده باشی عزّ و فخرست: اگر او (خدا) را بنده باشی، شرافت و افتخار است.

جز او را بنده باشی ذلّ و عارست: مگر او (خدا) را بنده باشی، خوار و عار است.

بتیغ قهرش اندر فلسفی را: وقتی قدرت خشمش بر فلسفه غلبه میکند.

نشان جبر و آن اختیارست: علامتی بر اجبار و آن زمانی که اختیار حاکم است.

بحد فضلش اندر هندسی را: به حد عظمت و فضلش، فهم هندسه نیست.

طریق هندسه علم نزارست: راه هندسه علمی نیست.

از آن زردست دایم روی دینار: از آن رنگ زرد است که همواره صورت دینار (ارز) را پوشانده است.

که نزد جود او دینار خوارست: که در برابر بخشش او دینار (ارز) بی ارزش است.

امیر ار خوار دینارست شاید: امیر اگر دینار بی ارزشی داشته باشد شاید،

کزو مدّاح او دینار خوارست: زیرا که مداح از بزرگی و بخشش او دینار خوار است.

شکار خسروان مرغ است و نخجیر: شکار ملوک بازی و بز است.

سپهبد خسرو خسرو شکارست: فرمانده سپاه خسرو جانشین خسرو است.

نشاط شهر یاران روز بزم است: سرمایه نشاط شهر یاران وقتی است که جشن و زندگی روزانه است.

نشاط او بروز کارزارست: اما نشاط او در بروز روزهای جنگ است.

بر او ممتحن را دستگاهست: نظام آزمون بر عهده اوست.

بر او منهزم را زینهارست: اما شکست خوردگان از او دوری کنید!

چنان خواهند ازو خواهندگان چیز: آنچه خواهند از او، خواسته‌های خواهندکنندگان است.

که پنداری که نزدش مستعارست: به نظر بیاور که آنچه در نزد او است مستعار است.

جهان را آسمان پر نوال است: آسمان برای جهان پر از برکت است.

خدم را پادشاه حق گزارست: خدمتکاران را حق است که خداوند آنها را سزاوار پادشاهی می‌داند.

بروز جنگ مر شمشیر او را: در روزهای جنگ، شمشیر او بالاترین است.

دنی تر چیز شیر مرغزارست: شیر مرغزار برترین چیز در دنیا است.

ازو خواهند یمن و یسر کورا: از او همچون یمن و یسر خواهند داشت.

میان یمن و یسر اندر قرارست: میان یمن و یسر در وضعیت خوبی قرار دارد.

همانجا یمن باشد کو یمین است: همانجا که یمن (نعمت) باشد، آنجاست که سمت راست است.

همانجا یسر باشد کو یسارست: همانجا که یسر (خطر) باشد، آنجاست که سمت چپ است.

رسومش مر نکایت را مزاج است: رسوم او برای عذابی است.

مثالش مر جلالت را عیارست: مثال برای عظمت او صفت محققی است.

ز حرص عفو کو دارد بگیتی: از حرص و خودبینی دست بردار، زیرا گناه خطا دارد.

گرامی تر بنزدش اعتذارست: گرامی‌ترین چیز در نزد او عذرخواهی است.

الا تا مایۀ ظلمت ز نورست: برخیزید تا ذات تاریکی ز نورست.

الا تا مایۀ نور از نهارست: برخیزید تا ذات نور از نهار است.

الا تا هر کجا نازست رنج است: برخیزید تا هر جایی که ناز است، رنج است.

الا تا هر کجا خرماست خارست: برخیزید تا هر جایی که خرما است، خار است.

 

 

بقا بادش چنان کورا مرادست:

کور می‌باشد همین امید به بقا، مراد (هدف) است.

 

همی تا دور گردون را مدارست:

همه در تلاشند تا دوران دنیا را به فراگیری خداوند مرتبط کنند

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین:

🔹شرح ابیات:

 

بت که بتگر کندش دلبر نیست: آن بتی که از آن بتگر دلبری به او نمی رسد.

دلبری دستبرد بتگر نیست: دستبرد، دلبیری را به بتگر نمی رساند.

بت من دل برد که صورت اوست: بت من دل را چون صورت او برد.

آزری وار و صنع آزر نیست: او زیبا و خوش صنعت نیست.

از بدیعی ببوستان بهشت: بستان بهشت از پروردگاری است.

جفت بالای او صنوبر نیست: همنشین او، صنوبر نیست.

چیست آن جعد سلسله که همی: آن موهای باز که بوی عنبر می دهد ولی خود عنبر نیست.

بوی عنبرده است و عنبر نیست: موهایی باز که بوی عنبر می دهند ولی خود عنبر نیستند.

هیچ موئی شکافته از بالا: هیچ مویی که از لاغری بر خوردارتر نباشد.

زار تر زان میان لاغر نیست: لاغرتر از او کسی نیست.

بینی آن چشم پر کرشمه و ناز: آن بینی چشم های پر کرشمه و عنایت است که هیچ عبهری در بر ندارد.

که بدان چشم هیچ عبهر نیست: هیچ عبهری که برای آن چشم وجود ندارد.

سیم بی بار اگر چه پاک بود: گرچه از هر نقطه ای عیب ندارد.

چون بنا گوش آن سمنبر نیست: مانند گوش خرما که به باد فشانده نمی شود.

گرد مه زان دو زلف دایره ایست: دایره و کش ماه به علت زلف های او است.

نقطه ای زان دهانش کمتر نیست: لب هایش هرچقدر کمتر نباشد.

بلطیفی دگر چنو نبود: زیبایی دیگری مانند او نبود.

بکریمی چو میر دیگر نیست: هیچ میری مانند بکریم نیست.

مردمی چیست ، مردمی عرض است: مردمی آن است که عرض و طول آن دل پاک است.

جز دل پاک اوش جوهر نیست: جز دل پاکش هیچ معنا و هستی دیگری نیست.

ذات آزادگی است صورت او: ذات آزادگی در صورت او است.

گرچه آزادگی مصور نیست: گرچه آزادگی ظاهری ندارد.

نیست رازی بزیر پرده عقل: رازی زیر پرده عقل نیست که دل پادشاه را می داند.

که دل شاه را مقرر نیست: که دل پادشاه را وا می نماید.

ای بسانیک مخبرا که همی: ای بسیار خوش سخن که مناظر او را بیان نمی کند.

منظرش را سزای مخبر نیست: مناظر او را هیچ سخنی به اندازه او نمی تواند توصیف کند.

شاه را مخبری بداد خدای: خداوند، مخبری را به شاه داد که جز آن منظره ای دیگر نیست.

کش از آن بیش هیچ منظر نیست: بیشتر از آن منظره ای دیگری نیست.

هر کجا کف او گشاده نشد: هر کجا که پیش او کف گشوده نشد.

دعوت جود را پیمبر نیست: دعوت به بخششش را بیان کننده نیست.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی:

🔰شرح قصیده 5 عنصری:«🕊️🌹»

 

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

معنی: شهریار، دادگستر و مالک قدرتمند

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

معنی: کسی که به اندازه دریاست، مهربانی و احسانش در قلب همه است

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

معنی: آسمان بخشش شد و ماه آسمانی شد

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

معنی: خورشید سلطان شد و سلطنت بر آسمان گردان شد

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

معنی: به اکنون به خداوند جهان نگاه کن، او شاه زمین است

هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب

معنی: هر سری که در خراسان هست، زیبایی و سرعت دارد

تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق

معنی: تا زیبایی شتابان خراسان از سوی عراق آمد

چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب

معنی: زیرا که مقدار ملک و جاه و آب بندگان را بالا می‌برد

چون برآرد کاخهای نیکخواهان را بچرخ

معنی: زیرا که قصرهای نیکوکاران را به چرخش در می‌آورد

چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب

معنی: زیرا که خانه‌های بدسگالان را خراب می‌کند

بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت

معنی: بدسگالان اشتباه فکر کردند و گفتند

دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب

معنی: چه کسی به اندیشه‌های نادرست دسترسی پیدا کند؟

ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت

معنی: ناصواب بدسگالان به سوی خود بازگشتند

باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب

معنی: آن به خود بازگردد که خاک را از روی زمین براندازد

این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی

معنی: این شهریار از حکم خدا هیچ وقت خارج نمی‌شود

شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب

معنی: شاد باش ای شاه و از حکم خدا بر نترس

تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو

معنی: تا هر زمانی به این نزدیک تو می‌رسد

بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب

معنی: رودخانه‌های پر طلا و صندوق‌های پر از لباس

کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر

معنی: کوهی بزرگ که به عنوان سپهر بر آسمان است

باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب

معنی: بادی پایانی که به عنوان عقاب برمی‌گردد

باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام

معنی: بادی پایانند و درونشان هر کدام سیم خام است

کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب

معنی: مانند کوهی بزرگ هستند و هر یک در دل زر ناب غرق شده‌اند

هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)

معنی: هر چه بخواهی باید، خداوند به همان شکل به تو برگرداند

بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب

معنی: راه‌ها و تختها و حیوانات زنده را بدان رهنمون و نگهبان کن

ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو

معنی: ای ملک مسعود بن محمود که به وسیله شمشیر تو پیروز شد

عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب

معنی: جهانی است که در آن بسیار صحبت می‌شود و پر از سخنرانی و نقد است

یاد شمشیرت بترکستان گذر کرد و ببرد

معنی: یاد شمشیرت به بترکستان سر زد و آن را برد

از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب

معنی: از دل خاقان درنگ کرد و از دو چشم بال خوابید

تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ

معنی: تا چهل هزار نفر از تو برای دیدار در روز جنگ راهی شدند

دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب

معنی: دست‌ها بی‌عنوان شدند و پاها بی‌رکاب شدند

در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا

معنی: در دست راستشان جای نیزه‌ها را به جای غطا می‌بینم

بر کتفهاشان بجای درعها بینم جراب

معنی: بر روی شانه‌هایشان جای سپرها را به جای جراب می‌بینم

همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست

معنی: مانند دست در باران، ابرهای رحمت تو هستند

زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب

معنی: زیرا که بر هر کسی باران می‌بارد و این عمل ابر است

تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد

معنی: تا سفرهای تو را دیدند ای شاه، همه در نبرد بودند

از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب

معنی: از سفرهای سکندر کسی نگفت، نه شیخ و نه شاب

آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا

معنی: آنچه در جنگ سر جهان برای تو انجام دادی ای خسرو

بیشک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب

معنی: بدون شک از خسروی بر سر افراسیاب نیامد

 

 

و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو

معنی: هر آنچه در جنگ و نبرد از سر شمشیر تو به دست آمد

 

گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب

معنی: اگر بخواهی آنچه را که خود به دست آوردی بنویسی، باید کشوری را به جای آن کتاب کنی

 

چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی

معنی: چون در روز جنگ سر جهان را ببینی، همیشه به آن فکر کنی

 

وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب

معنی: و آن صدای خروش نای و صدای بانگ کوس را بشنوی و پیروزی را بیابی

 

برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال

معنی: با نعل پای خود باد را به پایان هلال بردی و برده هایمان را آزاد کردی

 

روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب

معنی: صورت گردان را از گرد جنگجویانت برگرداندی و آنها را مغلوب کردی

 

خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان

معنی: ای خسرو! ای شاه! از قلب لشکر به طور ناگهانی حمله کردی

 

حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب

معنی: حمله‌ای بر آن لشکر بردی که بیشتر از حساب بد بود

 

هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان

معنی: هر گروهی را از تیغت شرابی دادی که از آن هوششان نرود تا در محشر از آن شراب بخوانند

 

هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق

معنی: هر گروهی را که پیچیدی، مثل گاو حلقشان کردی

 

حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب

معنی: حلقه در حلقه‌شان کردی، مانند حلقه در حلقه کلاب

 

ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری

معنی: ای حاکم جهان، که اگر بر آب و آتش بگذری

 

از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب

معنی: از دل آب آتش بروی و از میان آتش آب بگذری

 

فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی

معنی: باد خوشا و خجسته باشد بر شاهنشاهی تو

 

کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب

معنی: این ملک و تاج جدید و درب است که میراث تو از جهان است

 

تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز

معنی: تا عشاق دیدار معشوقان را نیاز داشته باشند

 

تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب

معنی: تا معشوق با عاشق بی‌دل عتاب داش

 

 

تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز

معنی: تا عشاق نیاز به دیدار معشوقان داشته باشند

 

تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب

معنی: تا معشوق با عاشقی که دلش بی‌دل است عتاب داشته باشد

(معنی عتاب در شعر به معنای سرزنش، تنبیه، یا انتقاد نیز استفاده می‌شود. وقتی در شعر آمده است که معشوق با عاشق بیدل عتاب دارد، به این معناست که معشوق با عاشقی که دلش بی‌دل است، سرزنش یا انتقاد می‌کند.)

 

همچنین بادی بملک اندر بکام دل مصیب

معنی: همچنین بادی در ملکت بکام دلی مصیبت آورد

 

دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب

معنی: دشمنان و آدمهای بدخواه تو، ای خسرو، مصیبتی بر تو آورند

 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی:

🔰شرح قصیده 4 عنصری:«🕊️🌹»

 

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب - گفتم که به خاطر زلفت وجودم را در آرامش نگه دار

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب - گفتم که به خاطر خوشبختی و شادابی تو، من به این شکل می درخشم

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف - گفتم که زلف تو توهمی در دلم ایجاد کرده

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب - گفتم که مشک تو بوی ناب و تأثیری خاص ندارد

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف - گفتم که زلف تو با رخش تابانی زیبا و قدرتی خاص دارد

گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب - گفتم که دود زلف تو با تفّ خود سرخوشی ایجاد می‌کند

گفتم چون مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی - گفتم که زلف تو مانند مشک، در رنگ و بویش فاخر است

گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب - گفتم که رنگ و بوی مشک تو از زلف تو برده شده است

گفتم که من خجسته شده در پی ماهی تو - گفتم که به خاطر زلف تو دلم خجسته شده است

گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب - گفتم خسوفاتو شبیه خجالتم دارد و تو از پوست و فر حجاب در بیایی

گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ - گفتم که لاله و گل زیبایی خود را از رخ تو میگیرند

گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب - گفتم که رنگ ماهتاب، به لاله و گل رنگ خوشبوت می‌دهد

گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور - گفتم چرا ماه نور خویش را از رخ تو می‌گیرد

گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب - گفتم ماه نور خود را از آفتاب می‌گیرد و با نور آفتاب خود را نمایان می‌کند

گفتم که از حجاب نیاری رخت برون - گفتم چرا از حجاب تو پوست و ظاهرم را برون نمی‌آوری

گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب - گفتم که اگر تو در حجاب بمانی، مه پر خواهد شد از شرم و ناامیدی

گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب - گفتم که عشق تو بر دلم مصیبت است، و من بی تو بی نصیبم

گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب - گفتم که عدم شانسی برای من به خاطر ناخوشی‌ها و مشکلات است

گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو - گفتم که همچون تابش زلال عشق تو، کمان عشقم را دراز کن

گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب - گفتم که کمان عشقم دراز شد، و اکنون از ریشه رباب می‌تازم

گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد - گفتم که دلم در آتش می‌سوزد و چشمانم اشک خونین می‌ریزند

گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب - گفتم که تا گل سوخته نشود، نمی‌توان شادی و خوشبوی گلاب را تجربه کرد

گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون - گفتم که تا اشک خونینم مانند ابرها ببارد

گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب - گفتم عجب نیست که اشک خونین از چشمم ببارد مانند باران از ابر

گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست - گفتم که دود زلف تو از عشق دلم برخاست و ابرهای چشمانم از اشک

گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب - گفتم که دود از آتش برخاسته و بخار از آب می‌شود

گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من - گفتم چرا خواب از چشمانم برداشته شده است

گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب - گفتم به خاطر این است که تو مرا در خواب نمی‌بینی

گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی - گفتم که بخوابی یا بی همراهی اما با ناله

گفتا که خواب بهتر است همراه با نالۀ رباب - گفتم که بهتر است با ناله رباب همراه بخوابیم

گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم - گفتم که شرارهای غم را از دلم بردار و بیرون بیاور

گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب - گفتم که شرارهای غم را بجز دریاچه شادی (شراب) نشانی ندارد

گفتم خورم شراب چگویی صواب هست - گفتم چگونه این شراب را بنوشم تا درست باشد

گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب - گفتم که خوردن شراب ثنای دولت و بهترین راه برای خوردن صواب است

گفتم بیمن دولت آن سید ملوک - گفتم که بدون تو، دولت آن سلطان ولیعهد چه بی‌ارزش است

گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب - گفتم به خاطر بخشش و بزرگواری آن خداوندی که آفریدگان را سلطان کرده است

گفتم شه معظم سلطان نامجوی - گفتم که شما شهریار محترم و سلطانی بی‌نام و نشان هستید

گفتا امیر سید محمود کامیاب - گفتم تو آقایان بزرگوار و موفق، امیر سید محمود خوشبختی را به دست آورده است

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین:

شرح قصیده 3 عنصری:«🕊️🌹»

 

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

معنی: هر سؤالی که از آن لب سیراب میپرسیدم، شب گذشته همه به جواب داد.

 

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

معنی: به او گفتم جز شب شما را نمیتوان دید. او گفت، مهتاب در شب پیداست.

 

گفتم از تو که برده دارد مهر

گفت از تو که برده دارد خواب

معنی: گفتم مهر (عشق) را از تو برده دارد. او گفت از تو که خواب (آرزوها و خواسته ها) را برده دارد.

 

گفتم از شب خضاب روز مکن

گفت بر زر ز خون مکن تو خضاب

معنی: گفتم شب را مثل روز نکن. او گفت بر طلا، از خون (کدری) استفاده نکن.

 

گفتم از تاب زلف تو تابم

گفت ار او تافته شود تو متاب

معنی: گفتم از زیبایی و برانگیزشان به شور و هیجان در آیم. او گفت، اگر او تابیده شود، تو متاب.

 

گفتم آن لاله در خضاب شب است

گفت در عشق او شوی تو مصاب

معنی: گفتم آن لاله (زن) در شب ارتباط دارد. او گفت، در عشق او شکسته شوی تو عذاب کشیده شود.

 

گفتم آن زلف سخت خوشبویست

گفت ز آنرو که هست عنبر ناب

معنی: گفتم زلف او بسیار خوشبو است. او گفت، از آنرو که عنبر جمیلی در آن است.

 

گفتم آتش بر آن رخت که فروخت

گفت آن کو دل تو کرد کباب

معنی: گفتم آتش بر آن رخت (زن) که میفروشید. او گفت آن کسی است که دل تو را داغ کرده است.

 

گفتم از حاجبت بتابم روی

گفت کس روی تابد از محراب

معنی: گفتم از حاجب (اخم)ت بتابم روی (زیبایی و نور چهره)ت. او گفت، هیچ کسی به خاطر محراب (پرستشگاه) به تابش نمیفتد.

 

گفتم اندر عذاب عشق توام

گفت عاشق بلی بود بعذاب

معنی: گفتم من در عذاب عشق تو هستم. او گفت، بله، عاشق بودن عذاب دارد.

 

گفتم از چیست روی راحت من

گفت در خدمت امیر شتاب

معنی: گفتم چرا روحیتم هنوز راحت است. او گفت، در خدمت امیر، تعجیل کن.

 

گفتم از خدمتش مرا خیرست

گفت ازو جز بخیر نیست مآب

معنی: گفتم از خدمت او بهره‌مندی خوب است. او گفت، به جز بخیر (نیکی)، چیزی را نمی‌توان یافت.

 

گفتم آن میر نصر ناصر دین

گفت آن مالک ملوک رقاب

معنی: گفتم آن حاکمی است که انتصار و موفقیت دین را دارد. او گفت آن کسی است که حاکم و سالاری بر ملوک دارد.

 

گفتم او را کفایت و ادبست

گفت کافی بدو شده آداب

معنی: گفتم او از نظر کفایت و ادب بلندپرواز است. او گفت، بوجود آمدن ادب و بالا بردن از او به حد کافی است.

 

گفتم او را بفضل نسبت هست

گفت فاضل ازو شده است انساب

معنی: گفتم او به دلیل نسبت برتر است. او گفت، او یک استاد علوم بزرگ شده است.

 

گفتم ارزاق را کفش سبب است

گفت واقف شده است بر اسباب

معنی: گفتم علت رزق، کفش (ابزار) است. او گفت، او به دلیل شناخت دقیق درباره علت ها و عوامل رزق شده است.

 

گفتم آثار او چه کرد به آز

گفت بر کند آز را انیاب

معنی: گفتم آثار او چه کرد به آرزو. او گفت او آرزو را به دست میآورد.

 

گفتم آگاهی از فضایل او

گفت بیرون شد از حد و ز حساب

معنی: گفتم آگاهی از خوبی ها و فضایل او. او گفت، از حد و حساب خارج شده است.

 

گفتم از وی بحرب ، کیست رسول

گفت نزدیک تیغ و دور نشاب

معنی: گفتم از او بیشتر دریا است؟ کیست رسول (پیامبر)؟ او گفت نزدیک تر به تیغ و دور نشاب (نابودی) است.

 

گفتم او را زمانه بایسته است

گفت بایسته تر ز عمر و شباب

معنی: گفتم او در زمانه لازم است. او گفت، از لحاظ بایستگی، بالاتر از عمر و جوانی قرار دارد.

 

گفتم او را درست که شناسد

گفت اشناسدش طعان و ضراب

معنی: گفتم او را درست بشناسد. او گفت، دغدغه‌مداران و افراد تلخ به او شناخت می‌دهند.

 

گفتم اندر جهان چنو دیدی

گفت نی هم نخوانده ام بکتاب

معنی: گفتم در جهان چه چیزهایی دیدید؟ او گفت، نه، هنوز همه را در کتاب نخوانده‌ام.

 

گفتم اندر کفش چه گوئی تو

گفت دریا بجای او چو سراب

معنی: گفتم درباره کفش چه میگویید؟ او گفت، به جای او تاج خلیج کفش است.

 

گفتم ار لفظ سائلان شنود

گفت پاسخ دهد بزر و ثیاب

معنی: گفتم اگر لفظ سئوال کنندگان را بشنود. او گفت، با پاسخ دادن به آنها، امتیاز و ثروت کسب میکند.

 

گفتم از خدمتش جزا چه برم

گفت ازو زر و از خدای ثواب

معنی: گفتم از خدمت او چه پاداشی ببرم. او گفت، او بیشتر از طلا و از معبود پاداش است.

 

گفتم آزاده را بنزدش چیست

معنی: گفتم که آزاده او را به چه چیزی می‌شناسد؟

 

گفت جاه و جلالت و ایجاب

معنی: گفت که برتری و عظمت و وجدان او این است.

 

گفتم او را سحاب شاید خواند

معنی: گفتم ممکن است او را سحاب (ابر باران) بنامد.

 

گفت شاگرد کف اوست سحاب

معنی: گفت که او دستیار (شاگرد) سحاب است.

 

گفتم از تیر او چه دانی گفت

معنی: گفتم تو از قدرت و توانایی او چه می‌دانی؟

 

گفت همتای صاعقه است و شهاب

معنی: گفت که از لحاظ قدرت و نبرد، همتای او صاعقه و شهاب است.

 

گفتم آتش رسد بهیبت او

معنی: گفتم که آیا آتش به شکوفایی و فرمانروایی او می‌رسد؟

 

گفت گنجشک چون رسد بعقاب

معنی: گفت این مثل گفتمانی است که می‌گوید چگونه یک پرنده کوچک می‌تواند به سلطنت بلندپروازانه رسید.

 

گفتم آنرا که بد کند چه کند

معنی: گفتم که اگر او بدی کند، چه اتفاقی می‌افتد؟

 

گفت شمشیر او بس است عذاب

معنی: گفت که شمشیر او تنها کافی است برای تحمل درد و زجر.

 

گفتم آن تیغ چیست ، دشمن چه

معنی: گفتم آن تیغ چیست، و دشمن چه تواند بر آن تیغ ایجاد کند؟

 

گفت آن آتش است و این سیماب

معنی: گفت آن تیغ آتش است و این سیماب (سلاح دشمن) مطابقت ندارد.

 

گفتم از حکم او برون جاییست

معنی: گفتم که از قدرت و تصمیم او، خروجی و راهی وجود دارد؟

 

گفت اگر هست ضایع است و خراب

معنی: گفت اگر هم خروجی وجود داشته باشد، ضایع و خراب است.

 

گفتم اعدای او دروغ زنند

معنی: گفتم دشمنان او دروغ می‌گویند.

 

گفت همچون مسیلمه کذاب

معنی: گفت که همانند مُسَیلْمَه (شخص دروغین) می‌گویند.

 

گفتم اعجاب دین و ملک بیکی است

معنی: گفتم تعجب و شگفتی دین و سلطنت یکی است.

 

گفت هر دو بدو کنند اعجاب

معنی: گفت که هر دو با یکدیگر تعجب و شگفتی می‌آفرینند.

 

گفتم از جود او عنا بر کیست

معنی: گفتم به خاطر بخشش و سخاوت او، هنرمندی ورزنده کیست؟

 

گفت بر جامه باف و بر ضرّاب

معنی: گفت که بر جامه‌دوز و بر بافنده ابریشم.

 

گفتم آنچ از همه شریفترست

معنی: گفتم آنچه از همه‌ی شریف‌تر است.

 

گفت دادستش ایزد وهّاب

معنی: گفت خداوند این را به او عطا کرده است.

 

گفتم ار آفرینش بنویسند

معنی: گفتم اگر آفرینش‌ها را بنویسند.

 

گفت مشکین شوند خطّ و کتاب

معنی: گفت که ممکن است خط و کتاب (عالمان) در مورد آفرینش‌ها اشتباه کنند.

 

گفتم آزاده گوهری وقف است

معنی: گفتم که آزاده مالکیت و مشتاقانه است.

 

گفت آری ز نسل و از ارباب

معنی: گفت بله، از نسل و از بابت.

 

گفتم این اورمزد خردادست

معنی: گفتم این اورمزد (یکی از خدایان در اعتقاد زرتشتیان) مربوط به خرداد است.

 

گفت وقت نشاط با اصحاب

معنی: گفت وقت خوشحالی با دوستان است.

 

گفتم او ملک را کجا دارد

معنی: گفتم او سلطنت را کجا دارد؟

 

گفت زیر نگین و زیر رکاب

معنی: گفت زیر تاج و زیر استبداد.

 

گفتم او همچو باد میگذرد

معنی: گفتم او شبیه باد می‌گذرد.

 

گفت در مدح زودش اندر یاب

معنی: گفتم تسریع کنید و درستی را در مدح او بیابید.

 

گفتم آفاق را بدو ندهم

معنی: گفتم که آفاق را به او نسبت نمی‌دهم.

 

گفت خود کس خطا دهد بصواب

معنی: گفتم که هر کس خطا می‌کند و اشتباه به صواب می‌رسد.

 

گفتم از مدح او نیاسایم

معنی: گفتم که من از مدح او پرهیز می‌کنم.

 

گفت چونین کنند اولوالباب

معنی: گفت که چنین می‌کنند کسانی که دارای فهم و عقل هستند.

 

گفتم او را چه خواهم از ایزد

معنی: گفتم که من از خدا چه می‌خواهم؟

 

گفت عمر دراز و دولت شاب

معنی: گفت عمر طولانی و ثروت و توفیق است.

 

 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امیر نصر بن سبکتگین:

🔰شرح قصیدهٔ 2عنصری:«🕊️🌹». 

 

                          چنان باشد بر او عاشق جمالا: امیدوارم عاشق زیبایی او شوم

 

که خوبی را ازو گیرد مثالا: که زیبایی او را به عنوان مثال بگیرم

اگر خالی شد از شخصش کنارم: اگر از حضور او دور شوم

خیالش کرد شخصم را خیالا: تصور می‌کنم که او من را تصور کند

بدی را از که رنج آید که خوبان: که بدی به کسی رنج و سختی برسد که خوبان

بیارامند در ظلّ ظلالا: به آرامش در سایه‌ی سایه‌ها برسند

من از بس حیلت چشمش ، بدانم: به خاطر حیله‌های چشمانش، به زیان نرگس چه در دست دارد

که نرگس را چه در دست احتیالا: که چه حیله‌ای برای نرگس در نظر دارد

دل من دایره گشت ای شگفتی: دل من چرخش کرد، ای عجیب‌ترین

مر او را نقطه آن دلبند خالا: او را نقطه‌ی آن دلبند خاله می‌دانم

دلا گشت از فراق سر و سیمین: دلم از جدایی سر و سیمین شد

تن سروت شد از ناله چو نالا: بدنم از ناله مثل ناله‌کننده شد

اگر چه من ز عشقش رنجه گشتم: اگرچه من از عشقش رنجیده شدم

خوشا رنجا که نفزاید ملالا: خوشا به رنج که نخواهد خسته شدن

خیانت را ز زلفش اعوجاجست: زلفش خیانت را دربر دارد

امانت را ز قهرش اعتدالا: قهرش امانت را در اعتدال نگه می‌دارد

اگر زلفش برد آرام جانم: اگر زلفش آرامش جانم را ببرد

که بردار زلف او آرام حالا: که ببردار زلف او آرامش حالم را

چرا از یار بد عشرت سگالی: چرا از یار بد بدبختی می‌جویی

ز مدح شاه نیک اختر سگالا: از ستایش شاه و خوبی او سخن.

 

 

سپهبد میر نصر ناصر الدین: فرمانده میر نصرالدین است

که رسمش پادشاهی را کمالا: که به طور کامل پادشاهی را رعایت می‌کند

همه گفتار او فصل الخطابست: تمام سخنان او مفصل و معنی‌دار است

همه کردار او سحر حلالا: کلیه اقدامات او قابل قبول و مجاز است

نه در گیتی مقالش را مقام است: نه در تئوری و نظریه، بلکه در عمل و کردار او مقام و جایگاه دارد

نه در فکرت مقامش را مقالا: نه در ذهن و اندیشه، بلکه در عمل و کردار او مقام و جایگاه دارد

همه دانش بلفظش بر عیانست: همه دانش و علم او در سخنانش آشکار است

همه صورت بجودش بر عیالا: همه زیبایی و جلال او در وجودش آشکار است

بنظم مدح او بر طبع شاعر: با سرودن قصیده‌های تمجیدی درباره او، شاعر احساسات خود را بیان می‌کند

سخن گیرد بمعنی بر دلالا: سخن او بر معنا و احساس می‌گیرد

ز شرح جود شکرش بس نماندست: از توصیف بخشش و سخاوتش کم نمانده است

که جان بر جانور گردد و بالا: که با بخششش جان جانور بالا می‌رود

بپای همت او بر نساید: با تلاش و اراده او، هیچ مانعی قابل پیش روی نیست

اگر فکرت بر آرد پرّ و بالا: اگر اراده و تفکر بالا برود

منال از بینوایی کز نوالش: از انعام و بخشش او بهره‌برداری کنید

نماند هیچ دانا بی نوالا: هیچ دانا و دانشمندی بدون انعام و بخشش او نمی‌ماند

زهی کفّش که از درویش بر مال: چه کفشی است که از درویش به سوی ثروت برود

بسی عاشق تر آمد بر منالا: بسیاری عاشق‌تر از درویش به سوی ثروت رفتند

ز بس بر صورت بدخواه رفتن: از این‌که به سوی چهره‌ی بدخواه رفتند

مر اسبش را بصورت شد نعالا: اسبش را به شکل نعل پوشاندند

چه با آتش گرفتن بند کشتی: چه با شمشیر او جنگیدن

بتیغ آنگه سر گردنکشان را: سپس به قلاب سر گردنکشان را برید

هی زد تا بیاسود از قتالا: تا به اوج قدرت خود برسد و از جنگ خسته نشود

ز تیرش گر مخالف دیده جوید: اگر تیرش به چشم دشمن بخورد، آن را بچشاند

بداند حد فضلش را کسی کو: کسی که حد فضل و بخشش او را بداند

بسنجد کوه و بشمارد رمالا: کوه را سنجیده و شمارش کند

چو سایل دید چونان شاد گردد: مانند جویباری شاد می‌شود که از او سؤال می‌کنند

که گویی عاشقستی بر سؤالا: به نظر می‌رسد که عاشق سؤال شده است

فلک باشد بجای کامرانی: آسمان جایگاه کامرانی است

زمین گردد بوقت احتمالا: زمین نیز در زمان مناسب تحت تأثیر قرار می‌گیرد

بحلمش گر جبل نسبت نکردی: اگر به بزرگی و بخشندگی او ارزش ندادی

جواهر نیستی اندر جبالا: هیچ جواهری در کوه‌ها نیست

بر آثارش بقا را اعتمادست: بر اثر و اثرگذاری‌هایش اعتماد به بقا است

بر انگشتش سخا را اتکالا: به سخاوت و بخشش او اتکا است.

 

جهان را خدمتش آب زلالست (آب خوش طعمی نوشیدنی در دسترس دارد)

 

کرا چاره بود ز آب زلالا (هر کسی را که آب زلال در دسترس دارد چه چاره ای دارد؟)

 

ستوده صد طمع باشد بجودش (آنچنان که آب زلال را ستودارند، صد طمع برای آن دارند)

 

طمع مالیده و مالیده مالا (هر چه بیشتر طمع کنی، بیشتر حاصلش را می‌خوری)

 

در آن دوده که با او جنگ جویند (در آن دورانی که با او جنگ می‌کنند)

 

نسارا فضل آید بر رجالا (نیروی او بر مردان برتری دارد)

 

نزول مرگ باشد بر معادی (نزول مرگ بر دشمنانش باشد)

 

سر شمشیر او روز نزالا (شمشیر او مراحل جنگ را طی می‌کند)

 

بنبرده مرکبش ، چون تیز گردد (مرکبش به سرعت حرکت می‌کند)

 

بشاگردی رود باد شمالا (به عنوان یک شاگرد، باد به سمت شمال حرکت می‌کند)

 

سلیمان باد را گر بسته کردی (اگر سلیمان باد را محدود کنی)

 

بزیر تخت وقت ارتحالا (در زیر تخت در هنگام رحلت)

 

امیر اندر سفر هم بسته کرده (امیر نیز در سفر محدودیت دارد)

 

سر باد وزان اندر دوالا (باد به سر و صدر خود حرکت می‌کند)

 

فراوان قاصد جودش که برجای (این قاصدان فراوانی از جود و کرامت را به جا می‌آورند)

 

فرو ماند از رحیل از بس رحالا (از رحلت خود به حدی باقی می‌ماند که حیرت‌آور است)

 

نشاید بود کز خاک آتش آید (نمی‌شود انتظار داشت که آتش از خاک بیرون بیاید)

 

نشاید بودن او را کس همالا (نمی‌شود انتظار داشت که هیچ کس او را بفهمد)

 

نگنجد زرّ او اندر زمانه (ثروت او در این دنیا جا نمی‌شود)

 

کجا گنجد صواب اندر محالا (آیا در محالت، استدلال جا می‌شود؟)

 

همی تا عاشقان جوینده باشند (تا عاشقان همواره به دنبال عشق باشند)

 

بهر وقتی ز معشوقان وصالا (هر وقتی با معشوق خود در آشتی باشی)

 

همی تا مر کواکب را بباشد (تا کواکب همواره در قدرت باشند)

 

بیکدیگر مزاج و اتصالا (بدون همدیگر همسانی و ارتباط)

 

بقا بادش ز پیروزی و شادی (بقا از پیروزی و شادی اوست)

 

نهاده پای بر عزّ و جلالا (پایش را بر روی عزت و جلال گذاشته است)

 

بدل بیغم بدولت بی‌نهایت (بدلیل ملیت بی‌نهایت در سعادت)

 

بتن بی‌بد بنعمت بی‌زوالا (بدان نعماتی که بی‌نهایت بی‌خطا و پایان ناپذیر است)

 

مبارک باد عید و همچو عیدش (جشن عید و جشن نسیم یلدا را به شما تبریک می‌گویم)

 

مبارک روزگار و ماه و سالا (روزها، ماه‌ها و سال‌های برکت‌بخش)

 

گر ارزان بود فضلش اندر آفاق (اگر بزرگی و فضلش در جهان قیمتی داشت)

 

نماند آنچه فکرت را محالا (هیچ چیزی در نظرت محال نمی‌ماند)

 

 

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود:

🔰شرح قصیدهٔ 1 عنصری:«🕊️🌹»

 

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا - من عجیب می‌یابم که دلم همیشه به هوا وابسته است

که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا - بوی مشک به دلیل باد صبا از من گرفته شد

ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک - من همه رنگ و بوها را می‌شناسم ولی نمی‌دانم که آیا هوا از صبا به وجود آمده است یا صبا از هوا

چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا - آیا هوا به دلیل صبا شده است یا صبا به دلیل هوا

درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست - اگر درخت برگ‌های طلایی بیاورد، آن را به راحتی می‌پذیرند

که خاک باز کشیدست مفرش دیبا - زمین پارچه‌ی بافته را کشیده است

به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی - زمین و ابر همیشه در نور و تاریکی می‌مانند

به درّ و مینا ماند سرشک ابر و گیا - سرشک ابر و گیاه همیشه در درّ و شیشه می‌مانند

فریفته است زمین ابر تیره را که ازو - زمین از ابر تاریک فریب خورده است، زیرا که

همی ستاند درّ و همی دهد مینا - زمین را درخشان می‌کند و شیشه را به آن می‌دهد

به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع - زیر گوهرهای مختلف و زیر نقش‌های زیبا

نهفته گشت دِرازای عالم و پهنا - درازا و پهناهای جهان پنهان شده است

اگرچه گوهر و نقش جهان فراوانست - اگرچه گوهر و نقش جهان بسیار است

همه صناعت ابرست و دستبرد صبا - همه صنایع ابر است و تأثیر صبا است

چه فایده‌ست ز نقش بهار و پیکر او - چه فایده‌ای دارد از نقش بهار و زیبایی او

که از هواش جمالست و از بخار نوا - زیبایی او از هواست و صدای او از بخار

اگر هواش بدین روزگار تازه کند - اگر هواش این زمانه را تازه کند

به روزگار خزان هم هوا کندش هبا - در زمان خزان هم هوا به او هبا می‌کند

بهار نعت خداوند خسرو عجم است - بهار صفت خداوند خسرو عجم است

که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا - بهار باعث شد که باغ‌ها و طبیعت شاعران را شاد کند

بهار عقل ثبات و بهار کوه بقا - بهار نمایانگر پایداری و استواری عقل است و بهار نشانگر دوام و بقای کوه است.

 

بلی بدین صفت و جایگاه و مرتبت است - بله، او دارای این ویژگی‌ها و مقامات و منزلت است.

 

مدیح شاه جهان شهریار بی‌همتا - تسبیح می‌گویم از شاه جهان، شهریار بی‌همتا.

 

یمین دولت مجد و امین ملت صدق - او در سمت راست قدرت و حکومت، با عظمت و در خدمت ملت با درستی و امانت است.

 

امیر غازی، محمود، سیّدالامرا - او امیر غازی، محمود، سرور امور است.

 

از آفتاب جهان مردمیش پیداتر - او از همه مردم، به دلیل نور و تابش آفتاب جهان، برتر است.

 

از آنکه در همه احوال در خلا و ملا - او همواره در تمام شرایط و در هر مکانی، در خلاء و جمعیت، با مردمش بوده است.

 

بود پدید شب و روز مردمیش همی - در هر لحظه و در شب و روز، او همراه مردمش بوده است.

 

به شب ز دیده بود آفتاب ناپیدا - تا حدی که آفتاب در حالی که شب است، از دید گم شده است.

 

چهار وقتش پیشه چهار کار بود - در هر چهار زمان، وظیفه‌های مختلفی داشته است.

 

کسی ندید و نبیندش ازین چهار جدا - هیچ کس نتوانسته است او را از این چهار زمان جدا کند و خالی از این چهار زمان ببیند.

 

به وقت قدرت رحم و به وقت زلت عفو - در زمانی که او توانایی و قدرت دارد، رحمت و مهربانی نشان می‌دهد و در زمان خطا و اشتباه، عفو می‌کند.

 

به وقت تنگی رادی به وقت عهد وفا - در زمان تنگی و دشواری، او راضی است و در زمان عهد و وفاداری، پایبند به وعده‌ها است.                                                                                                    اگرچه جود و سخاوت ز قدر بر فلکند - هرچند بخشش و سخاوت او بی‌منتهاست و بر مرزهای آسمان است.

 

فرود سایۀ انگشت اوست جود و سخا - بخشش و سخاوت او به اندازهٔ سایهٔ انگشت اوست.

 

مدیح بازوی او کن که پیش بازوی او - تسبیح کن از توانایی و قوای او، زیرا که بازوی او از بین همه ضعفا و ناتوانان، قوی‌ترین است.

 

قوی‌ترین کس باشد ز جملهٔ ضعفا - او از همه ضعفا و ناتوانان، قوی‌ترین است.

 

خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست - خداوند هرچه را که مناسب و درست باشد، به او عطا کرده است.

 

مثل زنند که درخور بود سزا بسزا - همچنین مانند آن زنندگانند که پاداش و جزا درست و شایستهٔ آنهاست.

 

شناخته است که منّت خدایراست همی - شناخته است که عطا و نعمت خداوند از آن است و نه از ارزش وقتیة انسان.

 

به خلق برننهد منّت او ز بهر عطا - به خواست و کار خلق نیست که نعمت و عطای او را از آنها بازدارد.

 

به عزم کردن او کارهای خرد و بزرگ - با عزم و تصمیم او، اعمال کوچک و بزرگ به انجام می‌رسد و به نظر می‌رسد که عزم او حکم مقدر است.

 

چنان برآید گویی که عزم اوست قضا - به گونه‌ای پیش می‌روند و صورت می‌گیرند که گویی این عزم و قضا است.

 

رضا دهند به امرش ملوک، وین نه عجب - پادشاهان به فرمان و امر او راضی‌اند و این چیزی عجیب نیست.

 

بدو شوند بزرگ ار بدو دهند رضا - اگر او راضی باشد، افراد بزرگ و قدرتمند شده و مورد رضایت او قرار می‌گیرند.

 

سما چو بنگری اندر میان همت اوست - اگر به آسمان نگاه کنی، خواهی دید که همت او در بین ستارگان است.

 

اگرچه پیکر او هست در میان سما - هرچند که جسم او در میان آسمان است.

 

مبارزان را شمشیر او طلسمی شد - شمشیر او توانسته است بر سربازان، جادویی کند تا جز به سوی او نروند.

 

که سوی او نبودشان مگر که پشت و قفا - زیرا کسی جز به سوی او نمی‌روند، جز به عقب و تنها زمینه است.                                                                                                                                          بزرگواری و آزادگی و نیکی را - این بیت به معنای بزرگواری، آزادی و نیکی است.

 

ز هر که یاد کنی مقطع است ازو مبدا - هر چه کسی را یاد کنی، او را از مبدا و منشأ می‌شناسی.

 

گرش بتانی دیدن همه جهانست او - اگر او را بتوانی ببینی، همه جهان در اوست.

 

برین سخن هنر و فضل او بس است گوا - در این سخن، هنر و فضیلت او بسیار است.

 

کس از خدای ندارد عجب اگر دارد - عجیب نیست که هیچ کسی از خداوند ندارد.

 

همه جهان را اندر تنی همی تنها - در یک بدن، همه جهان را تنها می‌بینی.

 

صلاح دین را امروز نیّت و فکرش - صلاح و نیکوکاری در دین، امروز در نیت و اندیشه اوست.

 

ز دی به است و ز امروز به بود فردا - از دی به امروز است و از امروز به فردا خواهد بود.

 

به نام ایزد چونان شده‌ست هیبت او - هیبت و ترس از او به همان شیوه‌ای است که برای نام خدا است.

 

که نیست کس را کردن خلاف او یارا - هیچ کسی قادر نیست به خلاف او عمل کند.

 

بهای او نه به ملک است نی معاذ الله - ارزش و قیمت او نه در ملک است و نه در مال و ثروت.

 

که ملک را به بزرگی و نام اوست بها - زیرا که ارزش و قیمت ملک به بزرگی و نام اوست.

 

گهر بدست کسی کو نه اهل آن باشد - گرانبهاست گهری که در دست کسی است که شایستگی آن را ندارد.

 

چو آبگینه بود بی‌بها و پست‌نما - همچون آینهٔ آب، بی‌ارزش و پست‌نما است.                                                                                                                خدایگانا هر جا که در جهان ملکی است - ای خدایان! هر جا که در جهان یک پادشاهی می‌باشد.

 

بطاعت تو گراید همی بخوف و رجا - همه به پیروی از فرمان تو تمایل دارند و از ترس و امید به تو باشند.

 

تو رنجه از پی دینی نه از پی دنیا - تو با رنج و مشقت به دنبال خداپرستی هستی، نه به دنبال بهره‌وری از دنیا.

 

ز بهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا - به خاطر آنکه به رنج و مشقت تو در دنیا می‌افتد.

 

چو کم ز قدر تو باشد جهان و نعمت او - هر چند جهان و نعمت او در مقابل تو کم است و ارزش دارد.

 

به کم ز قدر تو چون تهنیت کنیم تو را - چگونه می‌توانیم تورا تبریک و تهنیت کنیم چون ارزش تو از اینکه تو را تبریک کنیم کمتر است.

 

به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم - صرفاً با تبریک و دعایی که بر تو بفرستیم راضی باشیم.

 

به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا - هیچ چیزی به جز تبریک و دعا نمی‌توانیم به تو عمل کنیم به دست بنده.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:

اگر مدد پیش از بارگاه (شاه) حاضر شود، چار در چار شانزده می‌شود و تحقق می‌یابد. جبرئیل نیز قلمی به چینی دستم را می‌کشد و به همین شیوه رقمی روی صحیفه می‌نویسد. پس از آموختن این فصون (فن) چینی، جامه را نو کن، زیرا که فصل نوروز است. به گونه‌ای از دیو (شیطان) پنهانش کن که جز سلیمان (پادشاه خاتم) او را نبیند. از او بخواه که فخر من است. من که باقیم، لختی پوستم هست. ساده‌سازی مومم به واسطهٔ خاتم (مهر) دور شده است و خالی از زنبور و علامتی نیست. تا سلیمان این خاتم را از جنبه شکل و صورت خود بگیرد و روی آن اگر قرمز یا سیاه باشد، نقشبندش دبیرِ شاه است و برای من آن شخص می‌شود که او به سخن‌سنجی درآید و ده دهی زر به او بدهم نه ده پنجی. اگر کسی عبیر (عطر خوشبو) من را نخرد، مشکم مایهٔ بسیاری از حریر است. از آن نمطها که پیش از ما آمده‌اند، هیچ‌کس نوبری بیشتر از ما نداده است. گویندگانی که سخنانی بزرگ گفتند، در نهایت فرو رفته‌اند و به سرانجامی درازخوابی روی آورده‌اند.
ما که اجری تراش آن گره هستیم و پند و نصیحت به شما می‌دهیم، اگرچه در بیان خود به نقصی دچاریم، اما در معانی و برنامه‌ریزی همه جانبه هستیم. ما را می‌بینید مثل پوست بی‌مغزی که مثل خواب دیده شده است و با مغز بی‌پوستی به مانند آب رفتار کرده‌ایم. با همهٔ این نادری و سخن‌های نو، رویمان را از آن کهنه‌ها نمی‌تابانیم برگرداند. حاصلی جز از میان آوردن به پیمانه و تناول باد نیست. من به عنوان یک جواهرسنج، هر آنچه را که دارای گرانبها و گنجینه‌هاست، با دقت سنجیده نکردم. بسیاری از صندوق‌های خاص را باز کردم، اما هیچ کلیدی برای خلاص شدن یافت نکردم. با همهٔ طلوع‌های صبح، همچنان به استغفار و التجاء به خدا مشغول هستیم. ای نظامی مسیح، دم به دم تویی کهانه این دستگاه است و دانش تو درختی است که مریم (مادر عیسی) به نمایندگی از او است. مانند بادی خوب، روزگارت خوشبختی به همراه دارد

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:

🔰شرح هفت پیکر:« سبب نظم کتاب»

 

زمانی که اشاره‌ای پنهانی رسید، به سرا (قصر)ی سلیمانی پرده‌ای برافکندم و مثل یک پرنده بال‌هایم را باز کردم تا در برابر در قصر سلیمان بایستم. در این اشاره، به گونه‌ای عمل کرد که همچون هلالی که از شب عید بروز می‌کند، آشکار شود. او این اشاره را به گونه‌ای نمود که آنقدر از پشت حجابی تاریک، کسی در آن چهار باریک باری نبیند. او این کار را به منظور صید و جادوگری خود انجام داده است، و این توهمی است که او را برای همیشه بی‌مرگ می‌کند. او چند تا کپک را بر روی آتش می‌ریزد و با غلغله‌ای به آتش تیز فکنده است. او مومی افسرده را در این گرما نرم و لطیف می‌کند تا به خاطر دل نرمی (عشق و مهربانی) به سوی من آید. این راه بسیار تنگ است و اگر پای خود را بر روی چوپان لنگه‌ای بکوبم، کافی است.

 

از کلک صورت شده‌ای عطسه‌ای بینداز تا باد صبح حال و هوای خوشی ایجاد شود. باد را بگو تا رقصی بر روی عبیری (عبیر درختی خوشبو که آن را باد به رقص در می‌آورد) انجام دهد و با مشک حریر مرغوبی، گیاهان را سبز کند. تو در زمان درد و رنج بردنی هستی و گنج شهر را با ابراز درد و رنج شماری می‌یابی. تو رنج می‌کشی و راه به سوی گنج برده‌ای و هر کسی که رنج بکشد، گنج را به دست می‌آورد. انگور که تا زمانی گریه نکند، در پایان کار خنده‌ای نمی‌آورد. هیچ کس استخوانی بدون مغز ندیده است و هیچ نحلی (عسل‌گرده) بدون پرواز مگس نیست. چه مدت بدون آب می‌مانی؟ اگر دائماً تنور نان را گرم داری، زمانی که نان در آن است خوشحال باش و پرده‌ای برافکن و چابکی خود را نشان ده و در حضور بکران بپرداز.

زمانی که این هدف را از من درخواست کرده و بریده شد، شادی پیدا کرد و غم برخاست. من از نامه‌هایی که شامل مطالب باارزش و دلگشا بودند فراری یافتم و آنچه می‌توانست دل را گشاده کند به عمل آوردم. هر چیزی که تاریخ دوستان شهر را تشکیل داده بود، در یک نامه قابل دسترسی بود. در آغاز، اندیشه‌ای چابک به سراغم آمد و به همه مردم نظم و ترتیبی صحیح بخشید. من از آن لعل‌های خردی که به صورت خرده‌ای پراکنده بودند، هریک را جمع آوری کردم و به گونه‌ای برشته و ارزشمند کردم. تا بزرگان بتوانند همه طلاعاتشان را بیان کنند و از همه اطلاعاتشان بهره ببرند. آنچه از او نصف گفته بودم، روشن و صحیح گفتم و نصف طلاعات را به طور کامل ارائه دادم. و آنچه را که درست بود و به نفع ما بود، همان‌طور باقی ماند و تغییری نکرد. تلاش کردم تا در این ترکیب غریب، زیبایی‌هایی را از جزئیات بسط دهم. دوباره به دنبال نامه‌های پنهان بگشتم که در سراسر جهان پراکنده بودند. از آن سخنانی که تازه و منحصر به فرد بودند در کتاب‌های بخاری و طبری و دیگر نسخه‌های پراکنده، هرگاه که یک ورق از آنها در دستم می‌افتاد، همه آن را در یک خریطه می‌بستم. وقتی همه اینها در کتاب سواد قلم جمع شدند، از بین همه آنها، مطالب منتخب و عاقلانه را انتخاب کردم تا بپسندند و نه تنها خودم، بلکه همه مردم بر آن خندیدند. این نامه را دیر چون مجوس زنده نگه دارید و به هفت عروسان (هشتاد و یک نامه) جلوه‌ای از آن نشان دهید، تا اگر همه عروسان یک راه را در مورد عروسان من بپیمایند، به سود خودشان ببینند. از همکاری و هماهنگی همه در آرایش و کار، هرکسی یاری ببرد.

آخرین خط از هفت خط، که موجب یاری و کمک شود، باید به‌عنوان نقطه‌ای بر روی نشان کار قرار بگیرد. نقشبند اگرچه نقش ده دارد، اما سر یک رشته را نگه نمی‌دارد. اگر سر رشته‌ای گردد، تمام سررشته‌ها بهم می‌خورند و غلط می‌شوند. هرچند کسی در این رشته به‌طور مستقیم پیشرفت نکرده است، اما درستی در میان ما وجود دارد. من مانند یک رسام رشته، از سر رشته عبور می‌کنم و پایم را نمی‌گذارم فراتر برود. رشته یکتاست و از خطر آن ترسیده‌ام، به ویژه در اندازه‌گیری و جمع‌آوری گنجشک. باید در هزاران نبرد با آب‌ها، تا به آبی برسی که ممکن است برای آشامیدن استفاده شود. آب را به آنها داده‌اند و افرادی آن را گم کرده‌اند. من می‌توانم از آن آب مانند صدف عمیق بروید و در پایان با یک مشت آب و علف ثروتمند شوم. سخنی خوشتر از نواله نوش دارم؛ کسی که گوشش به سخن من نرسیده است، چه سخنی دارد؟ در اعتداد و سخاوت، چرا پیچش می‌دهم؟ کار بستگی به سرنوشت دارد و من هیچ قدرتی ندارم. نسبت بین عقرب و قوسی است. بخل محمود به بذل فردوسی است. یک اسد (شیر) است که به هم می‌خورد و طالع و مصیرم در هم تنیده شده‌اند. من چه می‌گویم؟ این چه گفتم من است؟ ابر از جانب صدف به سخاوت نگاه می‌کند و همچنین صدف نیز از ابر به وفا نگاه می‌کند.کابر هر چیزی را که از هوا برایش نثار کند، صدفش دربارهٔ شاهوار می‌کند و به تبع آن سخنی را که جاه می‌خواهم، از فیض و کمک شاه می‌خواهم. هرچه که او عیار یا عددی داشته باشد، سبب استقامت و پایداری اوست و این است که مددی از شاه دریافت کند.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم:

🔰شرح هفت پیکر:« در نعمت پیامبر اکرم»

 

"نقطه خط اولین پرگار": این بیت، به مفهوم این است که همه چیز با نقطهٔ شروعی آغاز می‌شود و این پرگار (یعنی آغاز) قدرت و تأثیر بی‌نهایتی دارد.

 

"خاتم آخر آفرینش کار": این بیت به این معناست که تمام خلقت‌ها و فرآیندها به یک پایان نهایی می‌رسند و همه چیز با خاتمهٔ آفرینش کار به پایان می‌رسد.

 

"نوبر باغ هفت چرخ کهن": این بیت به این مفهوم است که باغ هفت چرخ که در وجود عالم‌های بزرگ‌تر و عمیق‌تر وجود دارد، با استفاده از این نوبر (یعنی راه و روش) می‌توان به حقایق و اسرار بزرگ‌تر و عالی‌تر دست یافت.

 

"دره‌التاج عقل و تاج سخن": این بیت به این معناست که در این دره (یعنی دامنه‌ای وسیع)، عقل و قدرت بیان و سخن به شکل قدرتمندی بروز می‌کنند.

 

"کیست جز خواجهٔ مؤید رای": این بیت به این مفهوم است که هیچکس به جز خدایی که توانایی بی‌نهایتی در حمایت از حق و اثبات آن دارد، نمی‌تواند تصمیم‌گیری کند.

 

"احمد مرسل آن رسول خدای": این بیت به این معناست که احمد (یعنی پیامبر اسلام)، فرستادهٔ الهی و رسول خداست.

 

"شاه پیغمبران به تیغ و به تاج": این بیت به این معناست که پیغمبران به عنوان شاهان، با تیغ (نماد عدالت و مقابله با ستم) و تاج (نماد قدرت و مقام) ظاهر می‌شوند.

 

"تیغ او شرع و تاج او معراج": این بیت به این مفهوم است که تیغ او (یعنی پیامبر) نمایانگر قوانین و احکام شرع است و تاج او نماد رسیدن به درجات عالی الهی است.

 

"امی و امهات را مایه": این بیت به این معناست که مادران و زنان، منبع نور و آرامش خانواده هستند.

 

"فرش را نور و عرش را سایه": این بیت به این مفهوم است که نور، زندگی و روشنایی بر زمین است و عرش، سایه و پوشش بزرگترین وجود الهی است.

 

 

چار بالش نه ولایت خاک

 

معنی: پنج بار زن شرعیت پاکراه می‌گشود

و چهار بار به روح وجدان و اصول ولایت پاک سر می‌برد.

 

همه هستی طفیل و او مقصود

او محمد رسالتش محمود

 

معنی: تمام وجودها به او وابسته و مقصود اوست. او محمد است و رسالت او مورد تحسین است.

 

ز اولین گل که آدمش بفشرد

صافی او بود و دیگران همه درد

 

معنی: از اولین گلی که دست او آن را فشرد، صافی او بود و سایر مردم همه دردها را تجربه می‌کردند.

 

و آخرین دور کاسمان راند

خطبه خاتمت هم او خواند

 

معنی: او مسئول آخرین دوره کاسمان بود و حتی سخنرانی خاتمت را هم او انجام داد.

 

امر و نهیش به راستی موقوف

نهی او منکر امر او معروف

 

معنی: دستورات و امرهای او واجب به اجرا است و نهیهای او مخالفت با دستورات او شناخته می‌شود.

 

آنکه از فقر فخر داشت نه رنج

چه حدیثیست فقر و چندان گنج؟

 

معنی: کسی که از فقر به فخر می‌رسد، رنج و سختی برایش مهم نیست. حدیثی است فقر و چندان ثروت؟

 

وانک ازو سایه گشت روی سپید

چه سخن سایه وانگهی خورشید؟

 

معنی: هر کس از او سایه‌ای یافت، روحانیت پیدا می‌کند. چه سخنی می‌تواند سایه را و چه سخنی می‌تواند خورشید را بیان کند؟

 

ملک را قایم الهی بود

قایم انداز پادشاهی بود

 

معنی: در حکومت، قائم الهی (امام زمان) حاکم است و قائم پادشاهی را برپا می‌کند.

 

هرکه برخاست می‌فکندش پست

وانکه افتاد می‌گرفتش دست

 

معنی: هر که برخاست، به او فرو می‌رود؛ و هر کس فروافتد، او را می‌گیرد.

 

با نکو گوهران نکو می‌کرد

قهر بد گوهران هم او می‌کرد

 

معنی: با آنکه با گوهران نیکویی می‌کرد، با بدیهای گوهران نیز مقابله می‌کرد.

 

تیغ از سوی انسان به دست قهر و خشم خونریزی می‌کند؛ دوست از سوی او به شفابخشی و مراقبت تبدیل می‌شود و مرهم او برای دل تنگ و غم‌ناکان دلپذیر است؛ آهن او را نیز سنگدلان پابند می‌کند.آنانی که با او همراه شده‌اند، بر اسب خود نشسته و در راه او جنگیده‌اند؛ اکنون، پس از چندین سال، همه به تنبیه و عوامل او متکی شده‌اند و در پی تنبیه و عوامل او هستند.گرچه خداوند او را بر جمیع مردم برگزیده است و این جهان را به خاطر او آفریده است. چشم او که نشانه مهر و عشق ماست، جای آرامش و امنیت در خارج از این باغ (دنیا) است.حکومت او به مدت هفصد هزار سال شمرده می‌شود و همه انسان‌ها تابع حکم و فرمان او به تعداد هفت هزار نفرهستند.افرادی که حلقه در گوش خود دارند و لباسی به رنگ کحلی پوشیده‌اند، در راه بندگی او حلقه در گوششان است.او چهار یار برگزیده را در اصول و جزئیات نظام قرار داده است و چهار دیوار مانند حفاظت‌های خانه شرع است.نور و بینش از آفرینش وی ایجاد شده است و کافران ناراضی‌اند از آفرینش او.با آن جان که هر لحظه به او مددی و کمکی است، از زمین تا آسمان جسدی وجود دارد. این جسد حیات و روح از این جان است؛ همه امور بر اطاعت و فرمان اوست و او مانند سلیمان است.نفس او چون عطر مشک را به هوا پراکنده می‌کند و خوشبوتر از نخل خشک، احساس می‌شود.معجزه او این است که خار خشک را به رطوبت تبدیل می‌کند و رطب خشک دشمن است.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲:

 

🔹شرح ابیات:

 

✍️با چشم آشکار، نمی‌توان جهان پنهان را دید. اما با چشم دل و فهم، می‌توان جهانی را که پنهان است، دید.پنهان در جهان چه معنا دارد؟ معنای آزادی مردم است. اگر نگاه کنی به آنچه پنهان است، نمی‌توانی آنچه آشکار است را ببینی.نمی‌توان جهان را با آهن و زنجیر حکمت محدود کرد. بلکه باید با حکمت، این جهان را در بستر خود نگه داشت.دو چیز علم و طاعت، بندهایی بر جهان است.

 

✏️ اگرچه هر دو به سختی قابل دستیابی هستند.تنت بشکل مانند خاک و جانت نانوازیدهٔ علم و طاعت است. همین دو را در تن و جانت یکسان شمار.روز جوانی همچون گمانی است که سرانجام آن را ندیده‌ایم. هرگز قراری برای گمان نبوده است.چگونه می‌توان آسمان را پایدار کرد؟

 

 

⏩ زیرا که خود ثابت و پایدار نیست، نمی‌تواند آسمان را در بر داشته باشد.نردبانی که به سمت جهان دیگر پیش می‌رود، در واقع نردبانی است برای رسیدن به آن جهان. باید سر بردن از این نردبان تا به آن جهان.

 

👈در این بامی که گردان است و این زمینی که ساکن است ببین صنعت و حکمتی که از غیب می‌آمده است نگه دارش، زیرا که بدون هیچ نیازی این خلق را به وجود آورده است روح را سبک و جسم را سنگین ساخته است!این سبزهای گنبد را بالا کشیده است


✅این نجابت‌پوش بلند و درشت را
چه می‌گویی؟ چگونه این چرخ گردان
سال‌ها را بدون محدودیت و شمارش شده است.این آسمان را نه فرسودگی فرا می‌گیرد
نه آب روان و نه باد آن را تحت تأثیر قرار می‌دهدزیرا او حکیم است و خلاقیت و حکمت دارداین سخن را به جز برای کسانی که قادر به بیان هستند نگو.زیرا سرنوشت اسرار حکمت قابل فهم نیستاهل نادان و بی‌راهنما را به مفهوم نمی‌رساندچه می‌گویی؟ چگونه مستندی به کمک جستن کمکی باشداگر این کمک‌جویی در دسترس نباشد؟

 

🔑اگر شتر، اسب و استر حضور نداشته باشند.کجا قهرمانی برای قهرمان خواهد بود؟مکان و زمان هر دو بخشی از اقدام خلقت است.محدودیتی برای زمین و زمان وجود ندارداگر بگویی "این در قرآن ذکر نشده است"، می‌گویم بی‌تردید تو نمی‌دانی قرآن را به خوبی قرآن یک خزانه‌گاه است که مردم و جان را به سوی آن می‌کشد.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲:

 

🔹شرح ابیات:

 

✍️اشتیاق💖 برای صحبت با درویشان، همچون اشتیاق و علاقه💢 به دوست محسوب می‌شود.اگر کسی قدمی برای دستیابی به👳🏻 درویشی برمی‌دارد، آن درویشی خود را با دولت و🌈 خوشبختی می‌بیند.قلبم 💔شکافته شده و دلم سوزان است، همچون خونابهٔ💥 عشق درونم فروغ می‌دهد.

 

 

👈گل‌های🌻 عیش و لاله‌های🌴 شادمانی نصیب درویشان است.پای خود را بر چشم فقیران🙇 نگذار و به آنها فکر نکن،زیرا🔍 این مراقبت و احترام🌟 باعث حرمت درویشان است.نعمت🤲 وصل تو همراه با خوشبختی و امید به آینده به دست می‌آید.

 

 

✅حتی 🧠فکر کردن به تو نیز برای درویشان نعمتی است.لطفاً از 👀چهرهٔ من، که درویشی با جذابیت🎉 سلطانی هستم، دوری کن.زیرا که صفا و 🌊پاکی نگاه و تمرکز🌀 درویشان است.چه کسی جز این👥 گروه است که وضعیت خود را می‌شناسند؟

 

🔑کیست🤔 کورا خبر از حالت درویشان است؟گرچه صد بار📖 نامه‌های تیره و پراز شکایت💢 از گناه نوشته شده است.نظرش بر کرم و رحمت💚 درویشانست.



        

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰:

 

🔹شرح ابیات:

 

✍️ای عزیزم، تا چه زمان از جدایی تو در این محنت زنده خواهم بود؟دلم تا چه زمان در غم عشق تو رسوا و تمسخر جهان خواهد بود؟

 

 

✏️وقتی که جان و دلم به خاطر فاصله‌ای که بینمان ایجاد شده است، خونین شده‌اند، تا چه زمان منتظر بوی وصال تو خواهم بود؟
آیا آن روزی خواهد آمد که تو از پرده‌ها برون آیی و آن زیبایی خود را در پرده‌ای پنهان کنی؟ تا چه زمان در انتظار آن روی زیبا در پرده باقی خواهم ماند؟

 

👈در آرزوی دیدار تو، ای آرزوی جانم، دلم تا چند زمان نوحه می‌کند و جانم تا چه زمان فریاد می‌زند؟
به سر زلفانت این بند سنگین از دلم بشکن. تا چه زمان این بند سنگین بر پای دلم مسکین باقی خواهد ماند؟
تا چه زمان عاشقان به خاطر غیرت خود دل خواهند برد؟ تا چه زمان این دلشدگان خون خواهند خورد و ساکت خواهند بود؟

 

⏩ای پیر مناجات در میکده بنشین و درباز دو جهان را با این سود و زیان تا چه زمان گردانیده خواهی؟در حرم معنویت، هیچ کس حق ندارد ادعا کند. پس تا چه زمان این مدعیان خرقه خود را بر آتش انداخته خواهند؟

 


🖋️اگر به دنبال دلداری هستی و از دنیا و مکان عبور می‌کنی، او از هر مکان برتر است. تا چه زمان به دنبال نام و نشان خواهی رفت؟
اگر عاشق دلداری هستی و اگر عاشق یاری سوخته‌ای، بی‌نام و نشان می‌روی؛ تا چه زمان از این نام و نشان فاصله خواهی گرفت؟

 

✅تو گفتی به امید تو بار من را از جان بکشم، پس اگر شجاع هستی، تا چه زمان باید این فریاد و فغان را بکشم؟...عطار می‌بیند که از بار غم عشقش، عمر ابدی به دست می‌آورد. تا چه زمان عاشقانه از عمرش سپری خواهد کرد؟



 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲:

🔰شرح غزل 22 بابا فغانی:«🕊️🌹»

 

نظر بغیر نباشد اسیر بند ترا

معنی: ارزش نظر کسی غیر از تو را محدود و مقید می‌کنم.

 

بناز کس نکشد دل نیازمند ترا

معنی: هیچکس نتواند قلب نیازمندت را کشتگی کند.

 

شکر لبان همه دارند بر کلام تو گوش

معنی: همهٔ لبها به سخنان تو قدردانی می‌کنند و آن را گوش می‌دهند.

 

چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا

معنی: خدا چه نعمتی به تو عطا کرده است با لبخند زیبایت.

 

مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود

معنی: همانطور که ماه از دست یوسف زیبایی را دزدید، هزاران بوسه برای زیبایی تو می‌دهد.

 

هزار بوسه دهد جلوه ی سمند ترا

معنی: هزاران بوسه‌ای به تو می‌دهد تا زیباییت برجسته شود.

 

نگاه بر کمر لعل و تاج زر نکنی

معنی: نگاهی به لبهایت و تاج طلایی نکن.

 

چه احتیاج بود همت بلند ترا

معنی: چه نیازی به شکوه و بزرگواری تو بود.

 

کنند دام رهم عاقلان کلاله ی حور

معنی: عاقلان دامی برای آزادی من گسترده‌اند که زیبایی تو را در خود دارد.

 

زهی جنون که گذارم خم کمند ترا

معنی: چه دیوانگی است که برای رسیدن به تو، خود را به بند تو می‌اندازم.

 

ترا رسد که لب از شیر شسته می نوشی

معنی: تو می‌توانی لبت را با شیر شسته نوشید.

 

کسی بهانه نیارد گرفت قند ترا

معنی: هیچ کس نمی‌تواند بهونه‌ای بیاورد تا شیرینی تو را بگیرد.

 

پری باینهمه افسونگری نیارد تاب

معنی: حتی جادوگری هم نمی‌تواند دلتنگی تو را مانع شود.

 

که روز بزم بر آتش نهد سپند ترا

معنی: که در روز شادمانی، بر آتش، آواز تو بخواند.

 

بوعده صبر نکردیم و تلخکام شدیم

معنی: ما به وعدهٔ صبر ایستادگی نکردیم و به تلخی رفتار کردیم.

 

بکش بناز که نشنیده ایم پند ترا

معنی: لطفاً بگذار بنازم، زیرا نصیحت‌های تو را نشنیده‌ایم.

 

صبا زمجلس گرم تو داستانی گفت

معنی: باد صبا در جمع گرم تو یک داستان گفت.

 

که تن گداخت فغانی دردمند ترا

معنی: که بدنم به فغان و فریاد درآمد، دردمندی تو را.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۵ دربارهٔ بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱:

🔰شرح غزل 31 بابافغانی:«🕊️🌹»


بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا
"تو به سوی من عشق و توجه نداری، ای ماه من"

هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
"هنوز خودبینی درونم باقی است، ای کلاه من"

هزار پارهٔ الماس از گلم سر زد
"بسیاری از برجستگی‌ها و جلوه‌های من از روی گلم بروز کرده‌اند"

اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا
"اما هنوز اثر آنها ظاهر نشده است، برق افسانهٔ من را"

که برفشاند قبا بر من جراحت ناک
"که صدمه‌ای ناچیز به من وارد کند و قبایم را برافکند"

که گرد نافه چین ریخت تکیه‌گاه مرا
"که بوی خوش عطر از نافه‌هایم بر تکیه‌گاهم پخش شود"

فرشته وار از جلوی جنازه‌ام عبور کن
"مثل یک فرشته از جلوی جنازه‌ام عبور کن"

با آب خضر بشو نامهٔ سیاه مرا
"با آب پاکیزهٔ خضر تمیز شو، نامهٔ تیره من را بشوی"

سحرگه از جگر خسته خاست طوفانی
"صبحگاهی از دلم خسته و بی‌حال برخاست مثل یک طوفان"

که راه خانه غلط گشت خضر راه مرا
اینطور که راه بازگشت به خانه را اشتباه گرفتم، همچنانکه خضر راه من را اشتباه گرفت

لب تو نام من را از لوح زندگانی برد
لبان تو نام من را از صفحهٔ زندگی پاک کرد

بهر بهانه قلم زد خط گناه مرا
بهانه‌ای پیدا کرد و با قلم گناه من را نوشت

چه ذره‌ای تو فغانی که لاف مهر زنی
چه بهانه‌ای است که تو دربارهٔ عشق تکبر می‌آوری

برو که پایهٔ بلند آمده است ماه مرا
رو، زیرا ماه من به شکوه و بزرگی بلند شده است

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱:

🔰شرح غزل 41 حضرت- بابافغانی:«🕊️🌹»

 

۱. "چندم خراشی از سخن تلخ سینه را"
معنی: تا کی این درد و آزار سخن تلخ در دل را تحمل کنیم؟

 

۲. "آزار تا کی این دل چون آبگینه را"
معنی: تا کی این دل را مثل آینه‌ای آزار دهد؟ (آبگینه: آینه)

 

۳. "انگیز خار خار دل ریش عاشقست"
معنی: درد و زخم‌های قلب عاشق، نشانه‌ی عشق است.

 

۴. "دادن بدست باد، گل عنبرینه را"
معنی: هر چه داده شود به باد، عطر گل عنبرین را می‌برد. (گل عنبرینه: گلی با عطر معطر)

 

۵. "صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب"
معنی: روز رسیده است و در پیاله‌ای شراب، مانند خورشید است.

 

۶. "ساقی بیار باقی نقل شبینه را"
معنی: ساقی، بقیه‌ی می شبانه را بیاور. (نقل شبینه: موزون و زیبا)

 

۷. "در کش بحرف رفته قلم هر چه رفت رفت"
معنی: در حالی که قلم به خط سفره رقص کرده، هر چه رفت رفت. (در کش بحرف رفته: قلم راه خود را پیدا کرده، قدم برمی‌دارد)

 

۸. "ما لوح ساده ایم چه دانیم کینه را"
معنی: ما به سادگی قضاوت می‌کنیم، چگونه می‌توانیم کینه را درک کنیم؟

 

۹. "مستانه آمدی بکنار محیط فیض"
معنی: به طور مستی و شادی، در کنار دریای عظمت و فیض آمدی.

 

۱۰. "پر کن فغانی از در مکنون سفینه را"
معنی: فغان خود را از درون کشتی پرکن و آن را به سفینه بده. (در مکنون سفینه: درون کشتی نهفته)

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۲ - در وصف نوروز و مدح (ملک محمد) قصری:

🔰شرح قصیده 62 منوچهری دامغانی

 

نوروز وارد شد، ای منوچهر، با لاله‌هایی از لعل و گل خمری. مرغان زبانشان را به هم پیوسته و زبان‌های رومی و عبری را باز کرده‌اند. یک مرغ سرودی به فارسی و دیگری به زبان ماوراء النهر (عربی) خواندند. آنها مثل مطربان زمجره و موبدان زمزمه شدند. کبک‌های شبگیر در دامن کوه به همراه کدری رقصیدند. یک پرنده با نشاط پرواز کرد، اما بر پربالش خم شد و خمیده الف را نتوانست بکشاند. او هفت هزار الف را با خود بکشید، اما بی قلمی و حبری جانش را گرفت. یک طوطی با مردم شهر و روستا به حدیث و قصه پرداخت. او یک پیراهنک قرمز با شلوار جورابی داشت. هدهد یادآور یک دوشیزه با زلف‌های ایازی و دیدهٔ فخرآور بود. شانه او بدون گیسوی دراز به سوی پایین بود. یک بلبل بر شاخهٔ درخت ارغوان ماند و شعری را بی‌وزن خواند. او مشهور به شعرنویسی نبود، اما شعری زیبا سرایت کرد.

طاووس، مدیحه‌ای به عنصری سر داد و منوچهری دراج مسمط شد. برگ یاسمین سپید روی زمین افتاد و قرابهٔ خمر روی آن ریخت. طاووس سرش را جنباند، اما نتوانست گردن کوتاهش را از پر عطرش بلند کند. خون لاله‌ها در دل خود افسرده شدند از ترس کم عمری. صد گردنک زبرجدین روی یک تن کوچک نرگسی دیدند. زرین سرکی با شش گوش بر روی هر گردنش بود. شما می‌توانید به نزدیکی بهار پدرامی را با لباس دره و زیورات عصری، که با رنگ و نگار بهشت العدن و نور لیلةالقدر پر شده‌اند، ببینید. از بوی خوش و نسیم خنک، مانند بوی مشک و عنبر، تنفس کنید. با نگاه به رنگ و نگار و زیبایی، می‌توانید قصر محمد را مشاهده کنید. میراث اجل، صاحب شرف و نسبت، با چهرهٔ زیبای ماه و تأثیر زهره، و با شیر و عفت زهری، از پستی برتری به دست آورده است. او زرق مهتر و کهتر را به همراه طبع بری و بحری دریافت کرده است. او به شرف شرق و غرب و نسب تیمی و بکری افزوده شده است.

چون طبع مؤمن از مرتد بریده شده، به دلیل بددلی، بدی و بدمهری، با مهرهٔ آهنین دبوس خود، بر مهرهٔ پشت یک شیر نر قرار داده است. اگر سنگ ده آسیا فروافتد، در مقابل رخ او که از کوکب دری است، هیچ‌کس ذره‌ای تلاش نکند تا او را از پس بر بیاورد. ولی اگر زمانی از حالت عصبانی خود روی می‌آورد، پیرامن او شبیه پلنگ یا ببر خواهد شد. به هیچ وجه نگاهی به خود از نظر حقارت و بی‌قدری نکنید. ای میرا و ملکا، ستاره و بدرا! اگر کسی به دنبال یمن است، یمنی خواهد دید، و اگر کسی به دنبال یسر است، یسری خواهد دید. چنانکه دیوانه‌ای کاغذین طناب نمی‌کشد، به همان شکل که تو با مهره آهنین در سپر آهنین دفاع می‌کنی. چون تیغی که شاخ گندنا را قطع می‌کند، به عنوان سنگ بزرگی از آسیای دریده عبور می‌کنی. وقتی به شعر تازه‌ای پرداخته‌ای، همتای تو لبید و اوس بن حجری خواهد بود. اگر شعری به زبان فارسی بگویی، استاد شهید و میر بونصری خواهی بود. در جشن با جام، خیر بر خیر خواهی بود، اما در جنگ با تیغ، شر بر شر خواهی بود. شما هزارها کیمیا را در جنگ خواهید دانست، مثل حارث ابن ظالم المری. تا وجود دارد خلاف شیعی و سنی و وفاق طبعی و دهری، همه «فاتحة الکتاب» را به یک صوت و یک مقام در عربستان و ایران خواهند خواند. در دوران فرخندهٔ آزادی و در دایرهٔ سپهر بی‌غدری.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - گله از اختران آسمان و توصیف صبح:

🔰شرح قصیده 61 مسعود سعد سلمان

 

وقتی که آسمان را باز می‌کنند، توده های هوا به همراه خود می‌آورند، کوه‌ها به شدت درگیر می‌شوند و دشت‌ها را چون طلا می‌بینند. زنگ تاریکی با تحمل تابش خورشید از بین می‌روند و همچون آینه پاک، نور خورشید را منعکس می‌کنند. صبر از غم و اندوه فرار می‌کند، برخی از غم می‌کاهند و برخی دیگر آن را بیشتر می‌کنند.

 

ستارگان نور مهر را دزدیده‌اند، بنابراین هیچ روشنایی نشان نمی‌دهند. زمانی که عشق شبانه روز را به دل بسته، ستارگان شب بیشتر و بیشتر پدیدار می‌شوند. در سپیده دم، چشم‌ها به نهیب تکیه می‌زنند، چونکه لرزه‌ای بر آنها حکمفرماست. همه به دنبال فرار هستند و تابش آفتاب را پایین می‌آورند.

 

در شکست نور و تابش خورشید، هرچه کسب کرده‌اند را بدزدیده‌اند. چه عجب که جواهرات خوب و بدی، نه با یک طبع و نه با یک رای است.

 

آنچه از دستان گرانشان بیرون آمده، بسیار مهمتر است و ارزشمندترین چیزها را در دست دارند. آنچه که به سبکی آسوده و سبکپایی پیش می‌روند، حتی بهتر از آنچه که به سختی و تلاش زیادی دارند.

 

آنها از ارتفاع شب طالع می‌گیرند و همه چیز را به شکل شب زیبا و قابل توجهی تولید می‌کنند. عقل و هنر، پدر و مادر هر فرد هستند، پس چرا باید از یکی از آنها دوری کنیم؟

 

همه نقره را به یک شکل خراب می‌کنند و آن را با ضرر و سود پاک نمی‌کنند. آنها به دل و جگر ما زیان وارد می‌کنند و ما را مثل مارها به هیجان می‌آورند و خلق را مثل مارها فریب می‌دهند. ما با اینکه پوشیدار ظاهر عالی داریم، در روز آخر به شکل مارها ظاهر خواهیم شد.

 

ما نمی‌توانیم از آنچه که برای ما تعیین شده، فرار کنیم و هر چیزی را که می‌خواهند انجام دهیم. ما باید زندگی کنیم و برای زندگی، غذا بخوریم و عمرمان را تلف کنیم. همه چیز را که داریم، باز کنیم و دلمان را به آنچه پوشیده شده باز نکنیم.

 

گاهی اوقات به دور اینان خندیده، و گاهی دندان‌هایشان را بر هم می‌کنند. آنها از پی عبیر و حنوط فرار می‌کنند و به دورها چرخ را می‌گردانند، قرن‌ها می‌گذرانند.

 

آنها آنچه که رضایت و دلخوشی دیگران است را انجام نمی‌دهند، زیرا خودشان تصمیم‌گیر و راضی کننده خود هستند. آنها نباید یک قطرۀ آب و خاک را به شکل خون، روی گل بریزند.

 

آنها گناه خود را از دیگران پنهان نمی‌کنند و عذر خود را نمی‌گویند. آنها خلق را در بند تکه تکه می‌کنند و بعد آن را به صورت تکه تکه باز می‌کنند.

 

برای خود رنجه نشو، همانگونه که سعد مسعود بود. پس همه فرمان‌ها به خداوند تعالی تعلق دارد و باید از کاری که او می‌خواهد، آگاه شویم.

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲:

🔰ادامه شرح قصیده 2 منوچهری دامغانی

 

"به پیش خشم او، همواره دوزخ‌ها چو کانون‌ها
به پیش دست او جاوید دریاها چو فرغرها"

به معنای "پیش خشم او، دوزخ ها همیشه مانند چشمه های آتشین هستند، و پیش دست او، دریاها به مانند موج های درخشان هستند."

"خرد را اتفاق آنست با توفیق یزدانی
که فرمان می‌دهند او را برین هر هفت کشورها"

به معنای "برای خرد، پیوستن به توفیق الهی رویداد است، که فرمانروایی او را در هفت کشور می‌دهند."

"مه و خورشید، سالاران گردون، اندرین بیعت
نشستستند یک جا و نبشتستند محضرها"

به معنای "ماه و خورشید، حکام آسمان، در این قرارداد قرار گرفته اند و در یک محل نشسته اند و شاهنامه ها را نوشته نمی کنند. "

"چه دانی از بلاغت‌ها، چه خوانی از سخاوت‌ها
که یزدانش بداده‌ست آن و صد چندان و دیگرها"

به معنای "چه خودآگاهی از زیبایی های خطابه و چه خواندن از بخشندگی های الهی دارید، که خداوند بزرگ آن را به شما عطا کرده است و صد و چند بار دیگر."

"فریش آن منظر میمون و آن فرخنده‌تر مخبر
که منظرها ازو خوارند و در عارند مخبرها"

به معنای "آن چشم انداز تازه و آن خبرنامه بسیار جالب ترین است، که تمام مناظر از آن خجالت می کشند و خبرنگاران در عذاب هستند."

"الا یا سایهٔ یزدان و قطب دین پیغمبر
به جود اندر چو باران‌ها، به خشم اندر چو تندرها"

به معنای "ای سایه الهی و قطب دین پیامبر، با لطف شبانه روزی مانند باران، و با خشم شدید مانند توفان."

"بهار نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحین‌ها
بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها"

به معنای "بهار پیروزی و جلال و اخلاق تو مانند بادهای بهاری هستند، بهشت حکمت و فضایل و انگشتان شما مانند چشمه های کوثر هستند."

"ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت
همه سرها به چادرها، همه رخ‌ها به معجرها"

به معنای "ظالمان و ستمگران باید از ستم شما پوشیده شوند، همه سرها به زیر چادرها و همه رخ ها به جراحات پنهان شوند."

"بود آهنگ نعمت‌ها، همه‌ساله به سوی تو
بود آهنگ کشتی‌ها، همه‌ساله به معبرها"

به معنای "آهنگ نعمت‌ها همه ساله به سوی تو است و آواز کشتی‌ها همه ساله به سوی مقصدشان در معابر می‌رسد."

"کف راد تو بازست و فرازست این همه کف‌ها
دربارت گشاده‌ست و ببسته‌ست این همه درها"

به معنای "زمین باز و آسمان بلند تو را باز است، همه کف‌ها شما را پاسخ می‌دهد و همه درها باز و بسته شما را منتظرند."

"مکارم‌ها به حلم تو گرفته‌ست استقامت‌ها
که باشد استقامت‌های کشتی‌ها به لنگرها"

به معنای "اخلاقیات زیبا با بهره‌وری از صبر شما، پایداری را جلب کرده اند، همانطور که کشتی ها به لنگر خود پایبند می‌مانند."

"همی تا بر زند آواز بلبل‌ها به بستان‌ها
همی تا بر زند قالوس خنیاگر به مزمرها"

به معنای "آواز بلبل ها در باغ ها و چمن ها، و دف گوینده در حلقه های مجلس."

"به پیروزی و بهروزی، همی‌زی با دل‌افروزی
به دولت‌های ملک انگیز و بخت آویز اخترها"

به معنای "همواره با پیروزی و روزافزونی، همراه با دل فریب کننده، به سرنوشتهای پادشاهان و شانس نجیب ستارگان."

 

موسی عبداللهی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲:

🔰شرح قصیده 2 منوچهری دامغانی

 

"همی‌ریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها" به معنای "لوله ها در میان باغ از لؤلؤ ها فراوانی ریخته شده اند".

 

"همی‌سوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها" به معنای "عطر عنبر در منطقه ی راغ به شدت مشتعل شده است".

 

"ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالش‌ها" به معنای "بالش ها در جاده های قرقویی به سمت صحرا پراکنده شده اند".

 

"ز بوقلمون به وادی‌ها، فروگسترده بسترها" به معنای "بسترهای وادی ها در مسیر بوقلمون کاملاً پوشیده شده اند".

 

"زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمن‌ها" به معنای "یاقوت های قرمز به صحراها و خرمن ها زده شده اند".

 

"فشانده مشک خرخیزی، به بستان‌ها به زنبرها" به معنای "عطر مشک از بستان ها و لوله ها پخش شده است".

 

"به زیر پر قوش اندر، همه چون چرخ دیباها" به معنای "زیر پر قوچ، همه مانند چرخ در حرکت هستند".

 

"به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها" به معنای "روی پر کبک، خطی سیاه مثل خطوط نوشتاری رسم شده است".

 

"چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبن‌ها" به معنای "با باد روزانه، گلبن ها با لاله های قرمز جور شده اند".

 

"جهنده بلبل و صلصل، چو بازیگر به چنبرها" به معنای "بلبل و صلصل مانند بازیگران به لاله های قرمز میچرخند".

 

"همه کهسار پر زلفین معشوقان و پر دیده، همه زلفین ز سنبل‌ها، همه دیده ز عبهرها" به معنای "تمام عاشقان و معشوقان با موهای بلند خود و چشم هایشان، همه با سنبل های آرایش شده و همه با عبیره های خود هستند".

 

"شکفته لالهٔ نعمان، بسان خوب‌رخساران به مشک اندر زده دل‌ها، به خون اندر زده سرها" به معنای "گل لاله نعمان به مانند رخسارهای زیبا با عطر مشک ، دل ها را شاد کرده و سر ها را با خون آغشته کرده است".

 

"چو حورانند نرگس ها، همه سیمین طبق بر سر" به معنای این است که چون چشمان حوریان آبی و رنگارنگ هستند، گل های شبیه به نرگس ها روی تخت های سیمین قرار داده شده است.

 

"نهاده بر طبق‌ها بر ز زر ساو ساغرها" به این معنی است که پر کردن ساغرها با نوشیدنی های الکلی و قرمز عنبر، بر روی صفحات طبق ها قرار داده شده است.

 

"شقایق‌های عشق‌انگیز، پیشاپیش طاووسان" به معنای این است که گل های شقایق در جلوی پرندگان زیبا به نام طاووس ها قرار دارند.

 

"به سان قطره‌های قیر باریده بر اخگرها" به معنای این است که اشک های عاشقانه بر روی خطوط چین و چروک روی صورت ها به نظر می رسند.

 

"رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت‌رویان" به معنای این است که رنگ صورت های زیبا با رنگ گلنار تطابق دارد و از بت های زیبا پشتیبانی می کند.

 

"گل دورویه چونانچون قمرها دور پیکرها" به معنای این است که گل های دورویه در دوری از پیکرهای زیبا مانند قمر قرار دارند.

 

"دبیرانند پنداری به باغ اندر، درختان را" به معنای این است که درختان باغ توسط دبیران پنداری مورد مطالعه و آزمایش قرار می گیرند.

 

"ورق‌ها پر ز صورت‌ها، قلم‌ها پر ز زیورها" به معنای این است که کتاب ها پر از تصاویر صورت ها هستند و قلم ها پر از زیور های زیبا.

 

"به سان فالگویانند مرغان بر درختان بر" به معنای این است که پرندگان روی درختان مشابه چاپ آثار هستند.

 

"نهاده پیش خویش اندر، پر از تصویر دفترها" به معنای این است که آثار مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته در دفتر ها حاضر شده اند.

 

"عروسانند پنداری به گرد مرز، پوشیده" به معنای این است که عروس ها در مرزهای سبز پوشیده شده اند.

 

"فروغ برق‌ها گویی ز ابر تیره و تاری

که بگشادند اکحل‌های جمازان به نشترها"

 

به معنای "چون برق ها روشن شده اند، از بین ابر های تاریک با ظلمت، خطوط راه حرکت کشتی ها باز شده است"

 

"زمین محراب داوودست، از بس سبزه، پنداری

گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها"

 

به معنای "زمین مسجد داود است که با سبزیجات فراوان پوشیده شده است، و صداهای مرغ ها بر شاخه ها مانند نوای حنجره های داود درآمیخته است"

 

"بهاری بس بدیعست این، گرش با ما بقا بودی

ولیکن مندرس گردد به آبان‌ها و آذرها"

 

به معنای "این بهار بسیار ناب و بدیع است، اگر با ما بماند، پایدار خواهد بود، اما با رسیدن به آبان و آذر، زیبایی آن کاهش می‌یابد."

 

"جمال خواجه را بینم بهار خرم شادی

که بفزاید، به آبان‌ها و نگزایدش صرصرها"

 

به معنای "زیبایی خداوند را می‌بینم که بهار خرم و شادی است، و با رسیدن به آبان، افزایش پیدا می‌کند، و صرصرها آن را نمی‌کاهانند."

 

"خجسته خواجهٔ والا، در آن زیبا نگارستان

گراز آن روی سنبل‌ها و یا زان زیر عرعرها"

 

به معنای "خداوندی که بسیار بزرگ است، در آن باغ زیبا و شادی حضور دارد، و روی سنبل ها و یا زیر عرعرها آن را می‌توان دید."

 

"خداوندی که نام اوست، چون خورشید گسترده

ز مشرق‌ها به مغرب‌ها، ز خاورها به خاورها"

 

به معنای "خداوندی که نام اوست، مانند خورشید گسترده است و از شرق به غرب، و از شمال به جنوب، همه جا حضور دارد."

 

۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode