گنجور

حاشیه‌گذاری‌های رضا تبار

رضا تبار


رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

معنی ابیات

حافظ خطاب به جانان میگوید:

۱- اگر چه کسی  روی تو را ندیده و همواره در جایگاه غیب هستی، با این حال هزاران رقیب و مراقب داری،

- صدها بلبل( عاشق / شاعر) به امید شکفتن گل رویت گرداگرد تو می چرخند.

 

۲- اگر من بکوی تو آمدم ،چیز عجیب و غریب نیست،

زیرا در این دیار افراد غریب همچون من فراوان است.

 

۳- این عشق چه در خانقاه( مکان عبادت صوفیان/صومعه/ عبادتگاه/ کلیسا/ کنیسه/کنشت/معبد/ بتخانه) باشد ،چه مسجد،چه خرابات( میکده/ باطن دل عارف/ مجلس انس دوستان)،یا هر جای دیگری که انسان روی خود را بسوی او می کند تا او را بیابد، تفاوتی با یکدیگر ندارد،

مهم این است که انسان جان ( دل ) خود را همسوی با حبیب کند تا او را بیابد.

( عشق فراگیر است ،نه در زمان خاص می گنجد نه در مکان خاص)

 

۴- آن جایی که سعی دارند (بجای گشودن فضای دل و چشم جان) ،صومعه ( یا  کلیسا/مسجد) را جلوه دهند ( و فقط به ظواهر بپردازند، عملا چه می ماند ؟جز ظواهر)،

- جز  اینکه ما فقط مشغول ناقوس و راهب و صلیب و غیره باشیم)

( این نوعی راه گم کردن است،. راه حقیقی نظر به محبوب است در هر جلوه ای و در هر جایی.)

 

۵- چه کسی عاشق شد و یار( خداوند) به او نظر و توجه نکرد،

- مشکل نبود درد عاشقی است ،وگرنه درمانگر عشق( خداوند) است که درد عشق را بشناسد.

 

۶- این همه فریاد و فغان حافظ بیهوده و عبث نیست،

- بلکه گزارشی بس عجیب و غریب و جدی است.

( یک موضوع بسیار مهمی در میان است که نمی توان آنرا ساده گرفت یا در طلب عشق نبودیا گمان کرد که عشق بدون نفی کردن من های ذهن و دلبستگیهای کاذب نفس و صفات ناپسند  بدست می آید و محرومیت از عشق در همه دورانهابزرگترین محرومیت انسان است).

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

معنی ابیات

۱- ای پیک عاشقان( باد صبا)، آفرین بر تو! که پیغام دوست را برای مشتاقان آوردی،

- آن پیغام را بده تا جان خود را با کمال میل فدای نام حضرت دوست گردانم.

 

۲- طوطی طبع سخنگوی من که باید از او سخن بگوید،از شکر و بادام( نفحات ، بوی خوش)دوست حیران و بیقرار است و مثل بلبل در قفس گرفتار است.

( مثل شکر و بادام که برای طوطی غذایی خوشایند است،برای من نفحات دوست مسرت بخش است تا آن حد که احساس در قفس بودن دارد و توان سخن گفتن برایم نیست.)

 

۳- زلف او( تجلی ذات الهی/ کنایه از کثرت)و تجلیات او همچون دام است( انسان را در حیرت و سردرگمی فرو میبرد) و خال او( کنایه از وحدت) که جلوه ای از زیبایی اوست مثل دانه ای است که در دام میگذارند تا پرنده ای را شکار کنند،

- من به امید دانه ای از تجلیات او در دام حضرت دوست افتاده ام.

 

۴- هر کس چون من در ازل از جام دوست یک جرعه نوشید،

- تا صبح قیامت از مستی سر بلند نکرد

 

۵- من فقط اندکی از شوق و اشتیاق خود به جانان و انتخاب او را بدوستی گفتم،

- زیرا شرح بیش از این باعث ابرام( اصرار کردن) و دردسر دوست میشود

( اظهار محبت و شور و شوق به محبوب کافیست و اصرار بیش از حد موجب ملالت محبوب میگردد)

 

۶- گر برایم میسر شود خاک زاهی که حضرت دوست بر آن قدم گذاشته  و آن را مفتخر کرده،

-همچون توتیا( اکسید روی/ سرمه) بر دیدگانم می کشم،

 

۷- مراد من وصال محبوب است ولی گویا حضرت دوست قصد فراق و دوری دارد،

- بنا بر این من مراد و میل خودم را ترک کردم تا مراد او ( که فراق و هجران است) حاصل شود( این بهترین نحوه عبودیت راستین است).

 

۸- حافظ ( که در عشق و محبت به کمال رسیده ) می گوید: در درد جانسوز بسوز و بساز،

- با بی درمانی درد عشق بساز، زیرا این درد درمانی ندارد.

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

معنی ابیات

۱- ای باد صبا اگر از سرزمین دوست گذر کردی ( و بر پیچ و تاب زلف عطر آگین یار وزیدی)،

- از گیسوی سراسر معطر دوست نفحه ای(دم/ نفس/ بوی خوش) برایم به ارمغان آور.

 

۲- قسم به جان دوست،اگر پیامی از جانب او یرایم بیاوری،

- به شکرانه این نعمت جان خود را برسم هدیه نثار خواهم کرد.

 

۳- و اگر اجازه ورود به پیشگاه حضرت دوست  را نیافتی،

-دست کم اندکی از غبار کوی حضرت دوست را برایم بیاور تا سرمه چشم کنم و به آن روشنی بخشم( تا به چنان  بصیرتی دست یابم که او را در هر منظری تماشا کنم).

 

۴- چگونه ممکن است انسان در حالت فقر( نیازمند،ی به چیزها) و نظر بخود داشتن به وصال محبوب برسد؟

- مگر( از هوشیاری ذهنی بدر آیم و)در خواب بیخودی از خود( هوشیاری حضور که محل تجلی انوار الهی است) به وصال او نایل شوم.

 

۵- دل صنوبری من(دل از جهت مخروطی شکل بودن به میوه درخت کاج  به صنوبری تشبیه شده است) مثل درخت بید لرزان است.

- و در آرزوی قامت موزون و زیبای همچون صنوبر محبوب است.

 

۶- اگرچه در نظر حضرت دوست قدر و ارزشی نداریم،

- ولی او در نظر ما چنان ارجمند و با ارزش است که یک تار موی او را با یک دنیا عوض نمی کنیم.

 

۷- چه جای تعجب و نا امیدی است،اگر دل حافظ از بند غم آزاد باشد،

- زیرا حافظ مسکین غلام و بنده حضرت دوست است.

( حافظ اگرچه مسکین است ولی به بزرگترین سرمایه عالم دست یافته است، لذا دیگر جایی برای غم و تنهایی و بیکسی باقی نمانده لست).

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

معنی ابیات

۱- آن پیک( قاصد/پیک ازلی و غیبی) سرشناس از سرزمین دوست آمد و  آمد ،

- و پیامی آورد که حرز( پناهگاه/ آنچه موجب نگهداری انسان از بلا میشود) جان است و از خط مشک بار دوست با خود ایمنی همراه آورد.

 

۲- آن پیک نامور چه نیکو عظمت و زیبایی تمام جمال و جلال یار را نشان داد،

- و از عز و ( ارجمندی) و متانت او سخن می گوید.

 

۳- دل خود را برسم هدیه به آن پیک نامور دادم و شرمنده هستم،

- که تنها سرمایه خود یعنی قلب خویش را نثار یار کرده ام.

 

۴- شکر خدا که بیاری بخت موافق و چاره ساز همه کار و بار بر وفق مراد است.( انسانها اگر  مسیر عرفای بزرگی همچون حافظ را پیشه کنند از بن بست پوچی و نا امیدی رها خواهند شد)

 

۵- اساسا گردش آسمان و فلک و ماه به اختیار خودشان نیست،

- بلکه برحسب اراده و اختیار و امر خداوند در حرکت هستند.

(حوادثی که پیش می آید به اختیار اوست،لذا ما نباید نومید باشیم و از انتظار الطاف او دست برداریم.تنها باید منظر پیک نامور حضرت محبوب باشیم وگرنه هیچ چیز دیگر در عالم موثر نیست.)

 

۶-اگر تند باد جوادث و آشوب هر دو عالم را نابود سازد و هر چراغی را خاموش سازد،

- ما همچنان چراغ چشم خود را  در راه یار روشن می گذاریم و به انتظار او می نشینیم،

 

۷- ای نسیم صبح،از آن خاک خوشبختی که حضرت دوست بر آن گام نهاده است،اندکی برایم بیاور تا سرمه چشم خود کنم و به آن روشنی بخشم.

کحل الجواهر= سرمه آمیخته به مروارید ساییده شده که برای روشنایی دیده به چشم می کشند.

 

۸- سرمایه ما چیزی جز آستانه یار و روی نیاز بردن به او نیست،

- حال باید دید در این مسیر چه کسی در کنار دوست به خواب خوش نایل خواهد شد.

(  تنها کسانی به خواب خوش و آرامش می رسند که در مکتب عشق خداوند پرورش یابند و عشق و دلدادگی به او را بیاموزند.اینها تنها سرمایه مورد نیاز به درگاه اوست).

 

۹- اگر دشمن درباره حافظ و بر علیه او حرف می زند چه اهمیتی دارد( مهم نیست)،

- شکر خدا که در مسیر عشق به لو (که شایسته چنین جایگاهی است) شرمنده حضرت دوست( خداوند) نیستم.

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

معنی ابیات

۱- خطا و تقصیری کرده ام ولی از درگاه جناب دوست امید مهربانی و عنایت دارم.

 

۲- می دانم که از سر گناهم خواهد گذشت و از آن چشم پوشی می کند،

- زیرا ،اگرچه او مانند پری زیبا و لطیف است ولی خلق و خوی فرشتگان  را دارد.( در عین زیبایی مهربان هم هست/ اگرچه همچون پری وجه جسمانی دارد ولی وجه ملکوتی و فرشته خویی او بیشتر حاکم است)

 

۳- آنقدر در فراق او گریستم که هر کس از کنار ما عبور کرد،

-و جریان اشک ما را دید که روان است ،حیرت کرد و گفت : این چه جویباری است!؟

 

۴- رخدادی که پیش آمده لطیف تر از آن است که بتوان با دهان با آن سخن گفت( بزبان آورد)

- میان وحدت و و کثرت تنها یک مو بیشتر فاصله نیست( در ان حد که وحدت است ،کثرت نیز است.کثرتی که تنها مظهر و آینه یگانگی  اوست.

 

۵- از نقش خیال او تعجب می کنم که چگونه در دیدگان من نقش بسته است!

- با این اشکهایی که از چشمم می ریزد و آنرا شست و شو می دهد،نقش او میبایست در دیدگانم محو می شد.( اشک نماد لطیف تر شدن روح انسانی است)

 

۶- زلف دلکش تو بدون گفتگو دل را می کشد، 

- اساسا با زلف دلربای تو چه کسی مجال و یارای گفتگو کردن است؟( جذبه ای که جمال تو در ما شکل داده؛ قصه عشق حقیقت  دوران است که جای آن گفتگو و سخن گفتن با زبان نیست بلکه با عمل میتوان از آن خبر داد).

 

۷- دیر زمانی است که از زلف تو( جمال و زیبایی / کثرت) تنها یویی به من رسیده است و هنوز آن رایحه در مشام من باقی است و آنرا حس میکنم.

 

۸- حافظ این چنین پریشان حالی خوب نیست ولی،

- از آنطرف وقتی پریشان حالی به سبب وزیدن بوی زلف یار باشد چیز خوب و نیکویی است.

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

معنی ابیات:

با اخلاص سر بر آستان حضرت دوست می گذاریم،

- و آنچه برای ما پیش می آید از خواست و مشیت الهی است و بدان راضی و خرسند هستیم.

 

۲- هر چند از ماه و خورشید آینه ها ساختم و برای مقایسه در برابر رخ محبوب گذاشتم،

- ولی من نظیر حضرت دوست ندیدم( زیبایی و درخشش او بی نظیر است و کسی را نمی توان جای او قرار داد).

 

۳- باد صبا ( پیک عاشقان/انفاس الهی)چگونه می تواند از حال دل ما گره بگشاید،

- که از بی صبری مثل چین و شکن گلبرگهای غنچه در هم پیچیده و بسته است.

 

۴- تنها در این دنیا من نیستم که باده نوش و سبو کش ( کسی که کوزه شراب را حمل می کند) شراب محبت محبوب هستم،

چه بسیار سرهایی که در این خرابات به خاک کوزه تبدیل شدند( فانی شدند).

 

۵- مگر تو به گیسوی عنبر افشان خود شانه زدی که،

- باد غالیه ساز( بادی است همانند کسی که مشک میساید) بوی خوش می پراکند و خاک عنبر بوست( عطر آگین) است.

 

۶- هر برگی که در چمن است ،فدای روی زیبای تو ،

- و هر سروی که در کنار جویبار است نثار قد و بالای تو باد.

 

۷- زبان گویا در بیان اشتیاق ما ناتوان است،

- چه رسد به قلمی که زبان بریده و لال است.

 

۸- تصویر زیبای تو در دلم منعکس شد و بنا بر این به آرزوی خود خواهم رسید،

- چرا که  بدنبال حال نیکو ،فال نیک خواهد آمد.

 

۹- در این لحظه نیست که دل حافظ در آتش عشق و تمنای تو می سوزد،

بلکه از روز نخست( الست)، این داغ دل( عشق تو) مانند لاله داغدار تو است.

( همانگونه که لاله نقطه سیاهی بر دل دارد، دل من نیز داغدار محبت و عشق تو است و این داغ از روز نخست بوده و چیزی نیست که اکنون بوجود آمده باشد و زوال پذیر هم نیست)

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

معنی ابیات:

حافظ در ابیات زیر به توصیف نیمه متفالی و ماورا انسانی خود می پردازد.

۱- آن یار دلربای ملیح که شیرینی عالم در وجودش خلاصه شده،

-دارای چشمی مست از عشق و سرخ رنگ( کنایه از شدت عشق) و لب خندان و دلی شاد است.

 

۲- اگرچه زیبا رویان نوشین لب، پادشاهان حسن و زیبایی هستند  و بر جان انسانها حکومت می کنند ،

- ولی آن وجه متعالی که من بدنبال آن هستم،همچون سلیمان زمانه است که با انگشتری خود عالم را افسون می کند.

 

۳- او دارای چهره ای خوبرو و کمال هنر و فضیلت و دامن پاک است،

- بنابر این با این وجه متعالی ، اراده همه پاکان عالم با اوست و همه میخواهند با او بسر برند.(هر آنچه انسان برای خود میخواهد ،در او میتوان یافت.)

 

۴- آن خال سیاهی که زینت بخش چهره ملیح و گندمگون اوست،

- راز دانه ای است که سبب گمراهی و راندن انسان از بهشت شد( او را متوقف کرد که به چیز بالاتری فکر نکند)خال سیاه( کنایه از عالم غیب) نیز مرا متوقف کرده و نمی توانم اندیشه کنم.

 

۵- دوستان ،ترا به خدا چاره ای بیندیشید زیرا دلبری که با من بیگانه نیست(آنچنان هم نیست که همواره در منظر جان من حاضر باشد)عزم سفر کرده،

- با این دل مجروح چه کنم که مرهم آن انس با اوست.

 

۶- این نکته را با چه کسی میتوان در میان گذاشت که آن جنبه ملکوتی که من بدنبالش هستم ،سخت از دسترس من دور است

- واز مرتبه متعالی او، همین را بس که دلبستگی های کاذب نفس را در ما می کشد و ما را با دم مسیحیایی خود به خدا زنده می کند.

 

۷- حافظ متوجه و معتقد به آن وجه متعالی است و نسبت به این امر بی تفاوت نیست،

- زیرا بخشایش فراوان که مشخصه روح مکرم است با آن وجه متعالی است( انسان می تواند با مانوس بودن با او این حجاب را بردارد.زیرا او چیزی جزء وجه متفالی هر انسانی نیست)

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

معنی ابیات

 

۱- دلم جایگاه عشق محبوب است ،

- چشمم مانند آینه ای است که چهره او را نشان می دهد

( دل و دیده ام محل تجلی چهره و جمال زیبای اوست)

 

۲- من در برابر دو عالم ( دنیا و آخرت) سر تعظیم فرو نمی آورم( هیچ چیز نمی تواند مرا اسیر عظمت و قدرت خود کند.نه به مواهب دنیا دل می سپارم و نه طمع به بهشت آخرت دارم)،

- با این همه گردنم زیر بار لطف اوست( مدیون لطف حق هستم).

 

۳-  ای کسی که نهایت آرزویت این است که در طوبی (بهشت/ درخت بهشتی) باشی و به میوه های درخت طوبی دلخوش کرده ای! ما نظر به قامت یار ( قامتی که در همه آفرینش به ظهور آمده تا خود را بنمایاند) و وصال محبوب داریم،

- آرزو و خواسته های هر کس به بلند نظری و همت او بستگی دارد.

 

۴- اگر در نسبت من با محبوب مشکلی است، جای تعجب نیست،

- از یکطرف انسان خطا کار است و طرف دیگر  خداوند که تمام عالم و مخلوقات را بدون خطا ساخته و عالم و مخلوقات گواه عصمت و پاکی او از خطا است.

 

۵- من با این دامن آوده چه جایگاهی در نزد او دارم؟،

- در حالی که باد صبا( پیک عاشقان/ پیک غیبی)غلام و حاجب حرم( جایی که بیگانگان اجازه ورود به آنجا را ندارد) او  می باشد.

 

۶- تصویر خیال و چهره محبوب از برابر دیدگانم دور مباد،

- زیرااین گوسه خلوت، سرای اوست( جایگاه کس دیگری نیست).

 

۷- هر زیبایی که از گلی ظاهر می شود و چمنی را زینت می دهد،

- در اثر همنشینی و صحبت با محبوب است.

 

۸- روزگار عشق ورزی مجنون دیگر سپری شده است. حال نوبت عشق ورزی ما شروع شده است.،

- آری زمان و مهلت هر کسی بیش از پنج روز  نیست( کنایه از مدت و مهلت اندک).

 

۹- در این دوره هر چه از عاشقی و گنج طرب( شاری) دارم،

- همه از اراده فرخنده یار است.

 

۱۰- اگر دلبستگی های کاذب ذهن در دل فرو بریزد،چه اهمیتی دارد( مهم نیست).

-مهم اینست که او در میان باشدو من به بودن او دلگرمم).

 

۱۱- به فقر ظاهری حافظ نگاه نکنید،

- زیرا سینه او خزانه ای است که عشق محبوب را چون گنجینه ای گرانبها در حود پنهان کرده است.

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

معنی ابیات

۱- پیچ و خم زلف تو(تجلی انوار الهی/ کنایه از کثرت) دامی است که انسان را در دام کفر می اندازد یا در بند دین،

- این جزیی  از کارهای زیادی است که او انجام میدهد

( این تجلی مجموعه ای از اضداد  مثل مرگ و حیات ، گمراهی و هدایت ، کفر و دین است . ذات خداوند در همه عالم هستی جاری است.مهم این است که انسان با چه نگاهی به عالم بنگرد.اگر عالم را آینه تجلی خداوند ببیند،به دام دین می افتد و در بند بندگی قرار می گیرد و اگر کثرت موجودات را بصورت مستقل ببیند در دام کفر می افتد.اساسا کفر و ایمان بستگی به نگرش انسان دارد که چگونه تفکر می کند.)

 

۲- وقتی جمال تو خود را نشان دهد، آنقدر زیباست که انگار معجزه ای رخ داده است / صفات جمالی تو شگفت انگیز است و جذب می کند،

- ولی داستان غمزه تو سحری است آشکار و انسان را محسور خود می کند./ ولی صفات  جلالی تو دفع کننده است و از هیبت آن  انسان محسور می شود)

 

۳- از چشم گستاخ و رهزن تو که دایم در کمین است (با کمانی که در دست دارد و در کمین نشسته)،

چگونه می توان جان سالم بدر برد( امکان نجات از آن محال است).

 

۴- صد آفرین بر آن چشم سیاه ( چشم ناظر حقیقت بین) که در کشتن( نفس سرکش انسان/ دلبستگیهای کاذب ) مردم سحر می کند.

( وقتی مزدم محبوب خود را بیابند و شیفتگی پیشه کنند، محبوب عاشق را بسوی خود می خواند و دو گانگی بین عاشق و معشوق از بین می رود)

 

۵- هییت عشق علم عجیبی است،

- که چرخ هشتم هییت عشق ،هفتم زمین است( زمین پیش پای آن افتاده)

( مثل نجوم که راز ستارگان را معلوم می کند باید راز هییت عشق را نیز آموخت.در علم هییت ،  هفت چرخ و هفت فلک است.ولی در هییت عشق ،هشت چرخ است و چرخ هشتمش زمین است و در همین زمین هفتم جمیع اسرار بر عاشق کشف می گردد)

 

۶- گمان می کنی آنکس که منکر عشق است و از آن بد می گوید ،جان سالم بدر می برد و به عافیت می رسد؟

- (این انکارها در صحیفه اعمالش ثبت می شود و) حساب او با کرام الکاتبین است( فرشتگانی که کار خوب و بد را ثبت می کنند) .

 

۷- حافظ از کید زلف او( از تجلیات او که دام کفر و دین است) غافل مباش،

- که نه تنها دل مرا برده بلکه در صدد است تا دین ما را هم ببرد.

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

معنی ابیات

۱-( ای محبوب ازلی) از فراق تو و از فرط گریه مردمک چشمم در خون نشسته است،

- ببین حال مردمی که در شوق تو( در سوز و گداز هستند) چگونه است.

 

۲- به یاد ندایی که از لب سرخ تو بر گوش من رسید و بیاد چشمان مست تو که همچون می انسان را به شوق می آورد،

- از جام دل( به جهت سوز و گداز) شور و شوق من به غم تبدیل شده و فراق تو دلم را خون کرده است.

 

۳- اگر رخسار خورشید گون تو از مشرق سر کوی تو طلوع کند،

- بخت و اقبالم فرخنده و مبارک است.

 

۴- ( قصه عشق و عاشقی تا آنجا است که) کلام و سخن فرهاد ،پیوسته حکایت از لب زیبای شیرین است،

همچنانکه دل مجنون  در چین و شکن زلف لیلی است.

 

۵- دلم را بدست بیاور که قد سرو گون تو دلربا و زیباست،

- با من حرف بزن که سخن تو لطیف و گوش نواز است.

 

۶- ای ساقی( خداوند) با به گردش در آوردن جام شراب( عشق و محبت) به جان ما راحتی ببخش،

- زیرا از چرخش روزگار جز رنجش خاطر چیزی نصیبم نشد.

( تنها با فضا گشایی و حضور است که انسان به آرامش می رسد.تعلق به چیزهای دنیوی جز رنجش خاطر چیزی بدنبال نخواهد داشت)

 

۷- از آن روزی که محبوب از مقابل دیدگانم رفت،

- سیل اشک از چشمانم روان شد و دامنم همچون رود جیحون ( رودخانه ای پر آب )شد.

 

۸- چگونه این دل غمزده را به میل خود شاد کنم،

با اراده و انتخاب خود، که اینکار خارج از توان و انتخاب آزاد من است.

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

معنی ابیات

۱- گوشه میخانه( باطن/ مجلس انس دوستان/ جای مناجات با خدا) جایگاه اصلی من ( حافظ/ انسان) است،

- در چنین جایگاهی، دعای پیر مغان(نماد انسان کامل و دانا) را در دعای صبحگاهان خود بر زبان دارم.

 

۲- اگر در این جایگاه به رسم میخانه های معمول، صدای چنگ و صبوح(شراب)از من بلند نمی شود، باکی نیست،

زیرا زیرا ناله سحرگاهی من حکم آهنگی است که نبود توای چنگ را جیران می کند.

 

۳- نه نگران فقر ( تعلقات مادی ) هستم و نه در فکر پادشاهی( قدرت) و سیطره بر دیگران،

- خدای را سپاس که که گدای خاک در دوست( خداوند) هستم که پادشاه حقیقی( جهان)است.

 

۴- مقصود من از حضور در مسجد و میخانه وصال شما و یگانگی با شما است،

خدا شاهد است که قصدی جزء این ندارم.

 

۵- مگر اینکه اجل بین من و معبود جدایی افکند( مگر مرگ من فرا رسد) وگرنه،

- گریختن و دور شدن از درب خانه دوست راه و روش من نیست.

 

۶- از آن زمان که بدرگاه محبوب( خداوند) روی نهاده ام( چهره بر خاک نهاده ام)،

- به مقام و مرتبه ای رسیده ام که خود را در آسمان می بینم که بر خورشید تکیه زده ام( به مرتبه عالی رسیده ام).

 

۷- گرچه ارتکاب گناه از اختیار ما نبوده است،

ولی حافظ تو از روی ادب بگو گناه از من است.

( خداوندعالم را طوری آفریده که انسان بتواند به گناه مبادرت ورزد.تنها انسان در بستر سنتی که خداوند فراهم آورده ،اختیار دارد وآزاد است که آنرا انجام ندهد.بنابراین اگر گناهی از انسان سر می زند در بستر همان سنتهایی است که خداوند فراهم کرده است.زیرا برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد.عبدالله سنان گوید از امام صادق شنیدم  که می فرمود: حق تعالی ممکن است امری را  بفرماید ولی آنرا نخواهد و بوجود بیاید ، به ابلیس دستور داد به آدم سجده کن و خواست که سجده نکند و اگر میخواست حتما سجده میکرد و آدم را از خوردن میوه درخت نهی کرد و میخواست  که آدم از آن درخت بخورد و اگر میخواست که نخورد،حتما نمی خورد. الکافی - جلد ۱ - ص ۱۵۱)

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

حافظ در ابیات زیر احوالاتی که او را در یر گرفته اینگونه بیان می کند:

معنی ابیات

۱- چندی است که عشق به چیزهایی که مظهر حقیقت کل و آینه نمایش حق هستند ، دین من شده است،

- گرفتار شدن به این محبت برای دل غمگین من نشاط آور و شیرین است. 

 

۲- ای محبوب، برای دیدن تو که ماوراء این مظاهر معمولی هستی ، دیدی می خواهد که جان بین باشد،

- آن دید حقیقت بین کجا و دید جهان و مادی بین من کجا؟

( آن دید مورد نیاز غیر از دید چشم من است که تنها می تواند جهان و مادیات را ببیند)

 

۳- ( ای محبوب) اگر به من نظر کنی ، از همنشینی چهره ماه تو و اشکهای چون خوشه پروین من،آسمان و زمین به زیبایی آراسته می شود.

 

۴- از آن زمان که عشق تو در من شعله ور شد و طبع مرا لطیف کرد و من به سخنوری گویا شدم،

- ستایش و تحسین من زبانزد مردم شده است.

 

۵- خداوندا به من فقر( فقر در معنا یعنی نیازمندی ولی در عرفان به معنی بی نیازی از چیز ها و نیازمندی به خدا است) عنایت فرما!

- که این بخشندگی سبب بزرگی و فرمانبری من است.

( فقر مورد نظر حافظ گدایی کردن و یا استفاده نکردن از مواهب زندگانی در حدود معمول نیست .( پیامبر به کار تجارت می پرداخت ولی در زندگی ساده زیست بود و می فرمود: الفقر الفخر ./ فقر باعث فخر و سربلندی من است . چرا که هدف از خلق این همه مواهب طبیعی در جهان ،استفاده در جهت رشد انسان است نه محو شدن انسان در آنها!)

۶- به واعظی که آشنایی با شحنه( داروغه/ مقام امنیتی) دارد ، بگویید: این همه به من ( صاحبدل) فخر نفروش!( این همه فخر فروشی را کنار بگذار)

- زیرا دل بینوای من جایگاه سلطان حقیقی( پادشاه جهان یعنی خداوند)است.

( حافظ به واعظانی که در اظهار شریعت در سطح مانده اند و به پشتوانه نیروهای قهری و امنیتی می خواهند مردم را وادار به انجام فرایض دینی کنند می گوید: این راه تبلیغ نیست! باید دل و جان انسان محل فرمان الهی باشد و از آن طریق است که انسان دل در گرو فرایض می دهد)

 

۷- خداوندا این کعبه مقصودی که همه می خواهند به آن برسند و برای من *خار مغیلان آن مثل گل و نسرین است ، به چه کسی نظر دارد؟

( کعبه مقصود بدون ریاضت و سختی و مخالفت با هوای نفس امکان پذیر نیست)

* خار مغیلان = نوعی درختچه خاردار بلند که در اطراف بیابانهای مکه می روید و در قدیم پاهای کاروانیان کعبه را هنگام عبور مجروح میکرده است.

 

۸- حافظ دیگر از عظمت و جلال خسرو پرویز سخن مگو و داستانش را تعریف نکن!،

- زیرا لب آن خسرو پرویز در مقابل خسرو و شیرین من ( که در راه عشق حرکت می کند ،نه در جهت قهر)زیره خوار( گدا و جرعه نوش) است.

( داستان عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب شاهنشاه ساسانی خسرو پرویز و شیرین شاهزاده ارمنی است. بساری از بزرگان شعر وادب پیرامون این عشق سروده هایی داشته اند از جمله فردوسی ، نظامی و ...)

 

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

معنی ابیات

حافظ در این ابیات از ندایی درونی سخن می گوید که نکات ارزنده ای را به او گوشزد می کند.

 

۱- لب یار من ( تجلی بخشندگی محبوب / هر لحظه منفعت رساندن به موجودات و سیراب کردن آنها از حیات و زندگی) که هما نند لعل( سنگ گرانقیمت سرخ رنگ) سرخی در حد کمال دارد، تشنه خون عاشقان است،

- من هم برای دیدن او کارم جان دادن است.

 

۲- شرم بر کسی باد که دلبری معشوق مرا دید و بر من خرده گرفت،

- از چشمان سیاه و مژگان دراز( کنایه از دیدن استعداد های مخلوقات توسط خداوند) معشوق خجالت نمی کشید؟

 

۳- ای سالار قافله، دستور بستن بارها را ( به منظور حرکت) نده و کاروان را به دروازه شهر میر،

- آنجا شاه راهی است که منزل یار من آنجاست.

یعنی اگر قافله سالار( یا هر کسی) که قصد رسیدن به کوی دوست را دارد ، با بحرکت در آوردن شتر(کنایه از نفس سرکش)،هرگز به سرمنزل مقصود نخواهد رسید.مگر شتر نفس را قربانی کند.

 

۴- من بنده آن اقبال و شانس خود هستم که در این روزگاری که وفا و وفا داری کمیاب است،

- عشق آن عشوه گر سرشار از عشق( خداوند)از میان همه مردم مرا انتخاب کرده است.

 

۵- جام عطر و زلف عطر افشان او( همه کاینات  از تجلی و بوی خوش او ، خوشبو و معطر هستند)،

-شمه ای از بوی خوشی است که از صندوق عطار( خداوند) منتشر می شود،

 

۶- ای باغبان( صانع عالم) مرا همچون نسیمی ( که می آید و می رود) از درگاهت مران،

- زیرا  گلزار تو، از  اشک های چون گلنار من آبیاری شده است.( از طریق اشک و ناله من ، گلزار رحمت و خدایی تو به ظهور می رسد)

 

۷- نرگس( چشم حقیقت بین)محبوب که طبیب دل بیمار من است،توصیه کرد،

- شربت قند و گلاب( نفحات ربانی/ بوی خوش الهی) را تنها از لب یار( خزانه لطف خداوند) تهیه کن نه جای دیگر!

 

۸- آن کسی که این غزل ها را به حافظ آموخت، 

- یار شیرین سخن من است که سخن هایش بسیار کمیاب و نادر است

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

معنی ابیات

 

۱- دل با دیدن زلف تو( در عرفان کنایه از کثرات عالم، که از یک سو باعث حجاب حق میگردد و اگر مستقل دیده شود آیات الهی و تجلی ربانی است) گرفتار خویشتن است( هنوز از خود خارج نشده تا به نور وحدت برسد)،

- ( حال که چنین است در مسیر چاره کار) با غمزه ( به جفا/ با حرکت دلبرانه) خود  جان ( جان من ذهنی / نفس درونی سرکش)مرا به قتل یرسان که سزاوار کشتن است.

( خداوند با قضای الهی از طریق علل و اسباب و حوادث شرایطی را برای انسان ایجاد می کند تا صفات ناپسند و دلبستگیهای نفس  را از دل بیرون کند یا اصطلاحا بکشد )

 

۲- اگر برایت امکان دارد آرزویم را برآورده کنی ،

- دست بکار شوکه این کار خیر بجا و درست است.

 

۳- سوگند به جان تو، ای محبوب شیرین دهان،

من مثل شمعی، در دل تیره شب در سوز و گدازم و تنها آرزویم نابودی خویشتن است( کشتن  نفس درونی/ رها شدن از بند دلبستگیهای کاذب ) .

 

۴- ای بلبل( حافظ) هنگامی که دل به عشق دادی بتو گفتم،

- اینکار را نکن( عاشق نشو) زیرا آن گل خندان( خداوند) از محبت و توجه ما بی نیاز است.( عشق او فطری است و در دل و ذات انسانها است).

 

۵- گل بخودی خود دارای عطر و زیبایی است و نیازی به مشک چین یا چگل( شهر و سرزمینی در جنوب قرقیزستان که به زیبایی مشهور هستند) ندارند،

هنگامی که بند قبای غنچه ( گلبرگهایش) باز میشود و گل میشکفد، عطر و بوی آن منتشر می گردد( عطر و بو و هر چه که دارد از خود دارد/ محتاج کسی نیست)

 

۶- ( ای دل) جهت رفع نیاز خود از ارباب بی مروت دهر( مردم دنیا دار بی انصاف) توقع نداشته باش( که به احساسات تو پاسخ دهند)،

- آن گنج عافیت( سلامتی و تندرستی) که تو بدنبالش هستی ، در درون خود تو است.

 

۷- حافظ میگوید: در شرط عشق سوختم،

- ولی هنوز بر سر عهد و پیمان خود ایستاده ام.

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

حافظ نحوه ای از زندگی را که در آن انسانها براحتی از تنگناهای زندگی دنیایی آزاد خواهند شد را بیان می دارد و آن پیروی از نوعی زندگی درویش گونه است.(درویش: فقیر / رهرو/ سالک/ صوفی/گوشه نشین/زاهد / عارف).

معنی ابیات

 

۱- خلوت( تنهایی اختیار کردن به منظور پالایش جسم و روح،رها شدن از بند دلبستگیهای نفس درونی، به منظور تجلی یا ظهور پرتو نور الهی) درویشان همان باغ بهشت برین است،

- خدمت به چنین افرادی سبب بزرگی و جلال می شود.

 

۲- گوشه نشینی مانند گنجی است که طلسم عجیبی دارد( هر کسی نمی تواند از عهده اینکار برآید که روزها به ذکر گفتن بنشیند. این شبیه یک طلسم ترسناک است)،

- این طلسم تنها با روح لطیف و مهربان عزلت گزین می تواند باطل شود.

 

۳- کاخهای بهشت که آنهمه توصیف آن شده و ملایکه ای  بنام رضوان را به دربانی آن گماشته اند،

- تنها چشم اندازی از باغ تفریحی و خرسندی درویش است( آنها در کنج عزلت بسیار خرسند هستند و بهشتی خیال انگیز دارند)

 

۴- هم صحبتی با درویشان پاکدل مثل علم کیمیا است( علمی است که در قدیم بدنبال آن بودند تا فلزات بی ارزش را  با آن به طلا تبدیل کنند)که دل سیاه آدمی را با طراوت و لطیف می کند.

 

۵- خورشید ( که با غرور و تکبر) در پهنه آسمان می تابد، تنها جایی که غرورش را کنار می گذارد،

- در برابر بزرگی و عظمت درویشان است.( خورشید در برابر آنان کلاه غرور از سر بر می دارد)

 

۶- ( همه دولتها نا پایدار هستند)تنها دولتی که نگرانی از بابت زوال ندارد،

- بدون تعارف و صادقانه بگویم که همین دولت درویشان است.

 

۷- اگر پادشاهان به جایگاهی می رسند که قبله حاجات مردم می گردند،

- دلیلش بندگی پادشاهان در محضر درویشان است.

 

۸- پادشاهان ( که همه آرزو هایشان  در دنیا برآورده شده)و تنها آرزویشان دیدن و مشاهده خداوند است،

-  می توانند مظهر آن را در چهره درویشان ببینند. (چهره آنان تجلی گاه فروغ و چهره خداست)

 

۹- از این سو تا آنسوی جهان، همه لشکریان ظلم گسترده شده است و به ستمگری مشغولند( اما آنان پیروز میدان نیستند)،

- ولی آنهایی که از روز نخست تا پایان جهان ،پیروز میدان هستند و شکست نمی خورند همین درویشان هستند.

 

۱۰- ای توانگری که به مال و منال خود مغروی! اینقدر به خودت مغرور نباش!

- زیرا سرو زر( سرو درخشان زندگی) تنها در زیر اراده و عزم  والای درویشان است.

 

۱۱- شاید داستان گنج قارون را شنیده باشی که به فرمان خدا در زمین فرو رفت و هنوز که هنوز است فرو می رود! ( عبرت همه زمانها است)

- آن هم در اثر غیرت( قهر) و خشم درویشان است.

 

( قارون پسر عموی موسی پیامبر بود که ثروتی بی حصر داشت.او موسی( ع) را آزار و اذیت فراوان می کرد. سرانجام غرور او باعث شد تا به زنی خوش سیما و فاحشه بگوید: بتو صد هزار درهم می دهم تا در ملاء عام بگویی که موسی با من زنا کرده است. زن پذیرفت ولی در روز سخنرانی و موعظه موسی از تصمیم خود منصرف شد و قضایا را افشا کرد .در این هنگام دل پر درد و رنج موسی شکست و آزرده شد و قارون را نفرین کردو گفت: ای زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر ! زمین به امر الهی دهان باز کرد و قارون و اموالش را در خود فرو برد

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

حافظ در این ابیات زیر ، معرفتی را که از عشق حاصل میشود با معرفتی را که از عقل حاصل میشود مقایسه می کند.

 

معنی ابیات

 

۱- صوفی( پیرو تصوف/ کسی که یدنیال تزکیه روح است تا به حقیقت زندگانی دست یابد ولی با تکیه یر عقل مصلحت اندیش  به پیش میرود.صوفیان بیشتر خود را با خرقه پوشی و فریب مردم میآرایند تا باطن خود را.) سر انجام فهمید که تنها طریق درخشش می( عشق و محبت ، نه شراب انگوری که شراب انگور درخشش ندارد و با خوردن آن نمی توان به راز های نهانی هر چیزی آگاهی یافت) میتواند جوهر، ذات و گوهر هر چیزی را دریابد و حقایق برای او کشف میشود.

 

۲- قدر مجموعه گل( خداوند) را تنها مرغ سحر( کسی که با محبوب خود سحرگهان سخن و راز و نیاز می کند) می داند،

- آن راز چیزی نیست که هر کس با خواندن چند صفحه به آن برسد.

 

۳- ( خدایا) دنیا و آخرت را ( با همه خوبی هایشان) به دل کار افتاده( دلی که راههای زیادی طی کرده و تجربه آموخته) عرضه کردم،

- بجز عشق تو همه را هیچ و ناپایدار دانست.

 

۴- با توجه به آنچه گفتم، از اندیشه مردم( به جهت گرفتاری در روزمرگی ها و نادانی هایشان که اهل فهم نیستند)می ترسم( نه چیز دیگر)،

- لذا در نظر محتسب( مامور حکومتی منکرات که متوقف در علوم رسمی دینی است) نیز گناهکار بحساب می آیم و او متوجه عیش پنهانی من شده است( بنابراین دیگر نیازی به پنهان کاری نیست).

 

۵- دلبر( خداوند) نگرانی ما را نسبت به گرفتاری مردم میدانست ، ولی صلاح و مصلحت وقت ندید که ما را از گرفتاری مردم برهاند.

 

۶- کسی که قدر *باد یمانی( نفس روحانی) را بداند و با آن دید به عالم توجه کند به قدرتی دست می یابد که میتواند  سنگ و گل بی ارزش را به به عقیق( سنگ قیمتی به رنگ زرد، صورتی، جگری و سرخ) و لعل( یاقوت سرخ) تبدیل کند

( حافظ اغراق گونه می خواسته بگوید: هرکسی اینگونه باشد صاحب کرامات می شود و می تواند حقایق جهان را حس کند)

 

* باد یمانی : بادی است که از جانب یمن می وزد./ در عرفان به معنی نفس روحانی است. گویند اویس قرنی نا دیده و از راه دور به پیامبر اسلام ایمان آورد.یکبار برای دیدن پیامبر به مدینه آمد ولی موفق به دین او نشد.پیامبر پس از شنیدن این موضوع گفت:از سوی یمن بوی بهشت می آید .پیام مرا به او برسانید و بگویید منهم مشتاق دیدارش هستم.

 

۷- ای کسی که در محدوده مفاهیم عقلی با حقایق روبرو می شوی و می خواهی از منظر عقل، عشق را بیاموزی،

-من تردید دارم که در مقام عشق این موضوع محقق شود.

 

۸- هر کسی باد خزان( منیت های ذهن) را دیده باشد که چگونه باغ و گل( فضای گشوده شده دل) را از رونق می اندازد،

- چرا شراب عشق و محبت را ننوشیم( شوق  دیدار و  وصال الهی را یک لحظه فرو گذار نکن).

 

۹- حافظ این اشعار ارزشمند را که به مدد طبع خود سروده،

- در آثر آموزش در محضر* آصف ثانی بوده است( وگرنه اشعارم اینگونه نغز نبود)

 

* آصف اول وزیر قدرتمند سلیمان نبی  و آصف دوم کنایه از خواجه قوام الدین حسن معروف به حاجی قوام، وزیر دانش پرور قرن هشتم هجری( وزیر شاه ابو لسحاق اینجو در فارس) است .وی در اشاعه کارهای خیر در زمان خویش شهره خاص و عام بود.حافظ با وی دوستی و رفت و آمد داشت .

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

در این ابیات حافظ بصیرت و گشودگی نسبت به حقیقت دوران را که برای سالک پیش میآید اینگونه بیان میکند:

معنی ابیات

 

۱- هر سالکی( رهرو/ کسی که قصد رسیدن به سرمنزل مقصود را دارد)  که به کوی میکده( مقام عشق و محبت/ جایی که از بند تعلقات ذهنی گسسته می شود) راه یافت،

- درهای دیگر را زدن( امید به سمت دیگر بردن) را فکر باطل میداند.

 

۲- روزگار تاج رندی( نشان پاکدلی/ زیرکی/ آزاد شدن از بند تعلقات) را به هر کسی نمی دهد،

- مگر به کسی که متوجه( سزاوار) باشد که سر افرازی عالم در گذاشتن چنین کلاهی( کلاه رندی، فروتنی، پندار پاک) است.

 

۳- هر کسی که به کوی میکده( مکان عرضه عشق) راه یابد،

- از برکت و بخشش جام می( ظهور حقیقت در وجود) به اسرار خانقاه( حقه بازیها و شیوه های فرسب کارانه صوفیان )پی خواهد برد.

 

۴- هر کسی راز دو عالم( غیب و شهادت/ دنیا و آخرت) را از خط *ساغر یافت،

- با نگاه کردن به آثار خاک رهگذران همه حقایق عالم مثل جام جهان نما( جامی افسانه ای که در آن می توان همه حقایق عالم را دید)برایش روشن می شود.

 

* (پیاله شراب در قدیم به هفت خط تقسیم بندی می شد۱ - فرودینه ۲- کاسه گرد ۳- اشک ۴- ازرق ۵- بصره ۶- بغداد ۷- جور  تا ساقی با توجه به تجربه خود برای هر کسی در حد توانش و تا خط مشخصی شراب بریزد، بطوریکه از مستی میخانه را بهم نریزد./ در اصطلاح عرفانی چیزی که در آن می توان انوار غیبی را مشاهده کرد/ قلب یا دل سلیم).

 

۵- بشتر از بندگی از ما دیوانگان انتظار دیگری نداشته باش،( از منظر شریعت ، دیوانگان از حساب و کتاب آخرت معاف هستند و حافظ رندانه با توجه به این نکته به متشرعین و مدعیانش می گوید که دیوانه است).

- که شیخ ( پیر مغان/ شخصیت تخیلی حافظ به معنی انسان کامل و دانا) مذهب ما( راه عشق) عاقلی را خطا می داند.( آنچه از نظر ما حق و حقیقت است عشق است و بس)

 

۶- دل من از چشمان نرگس( گل نرگس/ کنایه از چشمان یغماگر معشوق/ چشملن ناظر ) ساقی( خداوند) که قصد جان من ( منیت های  ذهنی) را کرده، امان نخواست.

- زیرا که شیوه آن ترک یغماگر( ترکان مغول که در غارتگری و چپاول شهرت دارند/ در اینجا کنایه از به تاراج رفتن دل توسط منیت های ذهنی)  سیه دل را می داند.( حافظ میداند که وساطت او فایده ای ندارد. )

 

۷- (حافظ باور عمومی مردم مبنی بر تاثیر ستارگان را دستمایه قرار داده و مضمونی زیبا خلق کرده و می گوید:)نمی دانم تاثیر کدام ستاره است که در تنگنای درد و رنج و اندوه سحرگاهان،

- چشمم آنچنان گریه کرد که ستاره ناهید( در آسمان هفتم) و ماه( در آسمان نهم) هم دیدند و متوجه شدند.

 

۸- داستان حافظ و ساغر می او برملا شده،

- نه تنها محتسب( مامور امر به معروف و نهی از منکر) و شحنه( داروغه و مامور اجرایی حکومتی)، که دیگر پادشاه هم اطلاع دارد.

 

۹- حافظ میگوید: آنچه به آن اشاره دارم، غیر از شاهی است که در کنار محتسب و شحنه قرار دارد،

آن شاه( خداوند) بلند جایگاهی است که نه (۹) آسمان

-  تنها نیم دایره ای از سقف بارگاه اوست.

( هییت آسمان در قدیم عبارت بودند از : ۱ - فلک افلاک یا عرش  ۲- فلک البروج  ۳- زحل  ۴- مشتری  ۵- مریخ  ۶- خورشید  ۷- زهره( ناهید)  ۸- عطارد  ۹ -ماه

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

معنی ابیات

حافظ در ابیات زیر ازمقام وصل خود با محبوب ازلی( خداوند) سخن می گوید. 

 

۱- گل( بعنوان مظهر الهی) در نزد انسان، می بر کف(کمال آمادگی در جهت مستی از انس و عشق الهی) معشوق به کام( جمال خداوند در عالی ترین مظهر ظهور) است،

- در چنین شرایطی و در چنین روزی، پادشاه جهان در برابر من مثل غلامی بیش نیست.

 

۲-بگویید : در محفل ما نیازی به شمع نیست،

- زیرا چهره ماه گونه خداوند( زیبایی معبود) به وضوح آشکار است.

 

۳- در آیین و روش ما باده نوشی حلال است،

اما بدون حضور  و وصل به تو  این باده نوشی بر ما حرام است.

 

۴- در شرایطی هستم که گوش من پر از نغمه های الهی( زندگی) است،

- افق روبروی من سراسر پر از لعل( تجلی جمال) و گردش جام( دل لبریز از عشق) است.

 

۵- در شرایطی که محبوب ظهور کرده جای عطر افشانی نیست،

زیرا هر لحظه از سر زلف یار مشامم خوشبو است.

 

۶- ای مظهر متعالی! از قند و شکر ( لذات عادی، لذات دنیوی) چیزی نگو !،

- زیرا که من از الطاف معنوی تو شیرین کام هستیم.

 

۷- تا زمانیکه گنج غم تو در دل ویرانه من جای گرفته و در آن نهان است،

- همواره من در کوی خرابات( بیخود شدن از خود و نفس/ محفل خیالی عاشقان) اقامت دارم.

 

۸- شهرت و افتخار من همین بی نامی ( دیده نشدن، عدم شهرت طلبی) است که تو ( خطاب به مدعیان)آنرا ننگ میدانی!،

- از نام و شهرت و اعتبار نپرس که من از آن نفرت دارم.

( حافظ از همه قید و بند و دلبستگیها از جمله نان و شهرت طلبی و کسب اعتبار برای خود رها شده است)

 

۹- ما میخواره( مست از عشق) ، سرگشته( آواره و سرگردان)، رند( زیرک و پاکدل)، نظر باز( دارای دید زیبا یی شناسی/ دید حقیقت بین) هستیم،

- همه انسانها اینگونه هستند، آیا کسی در شهر هست که لینگونه نباشد؟!

 

( حافظ میخواهد بگوید این خصایص در ذات همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، هرچند نسبت به آن آگاهی ندارند.کافیست که از نسبت های مجازی و دروغینی که بین خود و دیگران برقرار کرده اند آزاد شوند تا آنان خود را مانند حافظ ببینند)

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

معنی ابیات

۱- در این دوره) زمان حافظ/ در هر زمان) دوست بی عیب و نقص دیده نمی شود، اگر دوستی هم وجود داشته باشد،

- تنها صراحی( شیشه می/ کنایه از قلب سلیم) و می( انس الهی) و سفینه ( کشتی نجات/ فضای گشوده شده دل) و غزل( این دیوان شعر) است.

 

۲- جریده( مجرد/ رها شدن از بند علایق و دلبستگیها) حرکت کن که گذرگاه عافیت( رستگاری) بسیار باریک است،

- پس پیاله عشق و محبت را برگیر که عمر عوض ندارد( راه دیگری برای زندگی نیست).

 

۳- نه تنها من از بی عملگی( عمل نکردن به آنچه می دانم) غمگین هستم،

- بلکه علمای( دینی) هم از از بی عملگی غمگین و دلمزده هستند( حافظ خواسته بی عملی علما را به فرمایشات خود مورد انتقاد قرار دهد و رندانه و در ابتدا از بی عملی خود سخن گفته است)

 

۴- اگر با دیده عقل و حکمت به این دنیای پر فتنه نگاه کنی،

- متوجه خواهی شد که جهان و هر چه در آن است ، ناپایدار و فنا پذیر است.( و برای  هیچ غصه خوردن جهل و نادانی است).

 

۵- در این فرصت کوتاه زلف ماه جهره ای( کسانی که مقام برتری در معنویت دارند مثل مولاناو حافظ و ...) را بگسر و داستان تعریف نکن،

- که سعد( خوشبختی) و نحس( بد بختی) ما تحت تاثیر ستارگاهان زهره( نماد شادی و خوشبختی) و زحل( نماد بدبختی) است( خوشبختی و بدبختی در دستان خود ما است).

 

۶- دل من امیدوار بود که به وصال روی تو برسد، ( وصال مبعود/ بیرون کردن همه دلبستگیها و صفات ناپسند از دل، بطوریکه دل آینه انعکاس صفات خداوند گردد و چیز ی جز او در دل نباشد)

- ولی متاسفانه در این میان مرگ سر راه وجود دارد که نابود کننده همه آرزوها است.

 

۷- حافظ را به هیچ وجه( در هیچ زمانی) هوشیار نخواهید یافت،

- زیرا که او مست( بیخود) از عشق و محبت الهی از زمان ازل( روز نخست خلقت)است.

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

معنی ابیات

۱- انسان رها شده  از منیت ها وقتی به عالم نگاه می کند فضا را نشاط انگیز خواهد دید، مخصوصا که با صحبت یار( انسان کامل/ کسی که به مقام عالی معنویت رسیده) همراه باشد،

- در چنین فضایی وقت گل( زمان شکفتن انسان) و وقت میخوران( زمان انسانهای لبریز از محبت الهی) خوش است.

 

۲- وقتی نسیم روحبخش عشق و محبت می  رسد، مشام جان ما گوارا میشود،

- آری نفس پاک یاران عشق و محبت خوش است.

 

۳-  گل و غنچه( مبعود) به محض اینکه گشوده میشود( جمال خود را نشان میدهد) آهنگ رفتن ساز می کند،

- ای بلبل( انسان عاشق) ناله کن که ناله پریشان دلان خوش است.

 

۴- به آنهایی که در نیمه های شب ناله های عاشقانه سر میدهند، مژده دهید که در راه عشق،

- محبوب از ناله یر دادن و بیقراری راضی است.

 

۵- در بازار عالم نمی توان خوشدلی را یافت، اگر هم یافت شود،

- به دلیل رندی( زیرکی/ پاکدلی/ عشق) و عیاری( بیباکی/ جوانمردی)عاشق است.

 

۶- از زبان دل آزاده ام، این سخن بگوش  رسید ،

- که در این دنیا ، کسانی دلخوشند که سبکبار باشند.

 

۷- حافظ، ترک تعلقات دنیوی ، راه و  رمز شاد  بودن است،

- فکر نکن که حال دنیا طلبان خوش است

 

 

۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode