فرهود
فرهود در ۱ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ بهاء ولد » معارف » جزو اول » فصل ۳۹:
پلیته: پنبه یا لتهی تابداده را گویند و معرّب آن فتیله است ... (برهان قاطع)
فرهود در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۶:
سحبان بن زفر بن ایاس الوائلی، از باهله خطیبی است که در بیان و فصاحت و بلاغت مشهور است و گفته شده است شهرت او از جاهلیت آغاز شد و قسمتی از زمان اسلام را دیده است هر گاه خطبه ای را شروع میکرد عرق از « اخطب من سحبان » او جاری میشد تکرار کلام و توقف در سخن نمیکرد و نمی نشست تا از خطابه فارغ میشد در ایام معاویه در دمشق اقامت کرد و برای او شعر و اخبار کمی است (الاعلام زرکلی ص 358 ج 3 از بلوغ الارب) مؤلف مجمع الامثال آرد: او مردی است از باهله از ( شعرا و خطبای باهله بود، اوست که گوید: لقد علم الحی الیمانون اننی اذا قلت اما بعد انی خطیبها (مجمع الامثال میدانی ص 224 نام مردی بغایت فصیح و بلیغ از عرب که پدرش وائل نام داشت (آنندراج) (غیاث)
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۳ در پاسخ به علی سنجرانی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی:
چنانکه از حکایت پیداست منظور سعدی مقایسه دو شخص است یکی که «شغلش دزدی» بوده و بهعنوان دزد شناخته میشده است (دزد شبرو) و دیگری که ظاهرا دزد نیست اما هر روز و در روز روشن «در شغلش» دزدی میکند.
سعدی با این حکایت میگوید که دزدی فقط راهزنی و جیببری نیست بلکه یک کاسب متقلب یا کسی که در شغلش مردم و مشتری را فریب میدهد بدتر از یک دزد راهزن است چون آن یکی، گاهی دزدی میکند اما این هر روز.
و منظور از سیستان شهر «سیستان» یا زرنگ بوده است. سعدی حکایتی شنیده و بهنظم درآورده است؛ این داستان هیچ ربطی به قومیت بخصوصی ندارد. امروزه هم معمولا اگر به یک کلانشهر بروید خیلی باید بیشتر مواظب باشید که در مترو جیبتان را نزنند یا سرتان کلاه نرود.
گذاشتن این داستان در کتابهای درسی بدون توضیح رسا درباره معنی و کلمات بکار رفته کار خطایی بوده است.
فرهود در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
از خاک و خون دامن بدار یعنی از جنگ دوری کن، نیازی به جنگ و تندی نیست.
بیت یعنی «نیازی به جنگ و عتاب نیست، بیجنگ و بی خاک و خون کشیدن، ما قربان (قدم) و کُشته شما هستیم.»
فرهود در ۱ ماه قبل، شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به هانيه سليمي دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت:
مولانا خیلی بهتر از این سخنرانی، که به آن اشاره کردهاید، در یک مصرع و در چند بیت بالاتر توضیحش داده است:
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
خلاصه و مفید.
فرهود در ۱ ماه قبل، شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۰ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت:
چه کسی گفته خروب و خراب ربطی به هم دارند؟ که شما میگویید ربطی به هم ندارند!
فرهود در ۱ ماه قبل، شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۱ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت:
طاق و طرنب
و تاک و تارم
هیچ ربطی به هم ندارند
از نظر ریشه کلمات.
فرهود در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
هر چهارتا «فایل صوتی» که تا الان از این رباعی گذاشته شده مصرع چهارم را غلط خواندهاند.
صحیح: از مهرْ که پیوست و به کینْ که شکست؟
فرهود در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۹ - داستان عیسی:
خندهٔ بیم و امید یعنی آنچه که امروزه بعضا خنده عصبی میگویند، خندهای که از روی شادی و خرسندی نیست.
فرهود در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:
محمدبگ: اسم شخص خاصی بوده و در اینجا مجازا به معنی آدم محترم و مورد احترام در جامعه بکار رفته است.
بگ لقبی از القاب و عنوانهای اجتماعی بوده پایینتر از خان.
فرهود در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۹ در پاسخ به سعادت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:
یعنی طعنه و سرزنش مردم.
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۳ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:
دزمال در اینجا اسم خاص و نام مکانی است.
نخستین به دزمال آمد ز راه
فرود آمد آن جای و زد بارگاه
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل هفدهم - این مقری قرآن را درست میخوانَد آری صورت قرآن را درست میخواند:
که اگر معنی آن صورت آدمی میرود، لحظهای در خانهاش رها نمیکنند.
منظور از معنی در اینجا «جان آدمی» است.
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۲:
درخت گشن یعنی درختی انبوه شاخه.
درختی گشن برگ، بسیار شاخ «اسدی»
این قسمت بهاین شکل نیز نوشته شده:
«در حوالی آن بر درختی کشن (یا گشن)، خانه داشت.»
که در اینصورت ممکن است کشن نام درختی سختچوب باشد.
بگفت این و برداشت گرز کشن (یا گشن). عثمان مختاری، شهریارنامه.
فرهود در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۳:
با توجه به بیت قبل به نظر میرسد که این بیت به این شکل درستتر باشد:
مگر کهز خوی نیکان پند گیرد
وز انجام بدان عبرت پذیرد
مگر آنکه بگوییم هوشمند نیکفرجام، حکایتنامه را برای دیگران بخواند، آنوقت «پند گیرند» و «عبرت پذیرند» درست است.
فرهود در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۱ در پاسخ به آناهید دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:
اصول در اینجا دو معنی میتواند داشته باشد یکی در موسیقی نام یک نوع ریتم است. قدما برای ریتمها نامهای خاص داشتهاند. مثل «ضرب اصول فاخته»
مطربان دفها به کف آرید با ضرب اصول
مصرع بالا از آشفته شیرازی است.
بهنظر نمیرسد که در زمان حافظ نام گوشهای از موسیقی بوده باشد. احتمالا رنگ یا گوشهای را بعدها به این نام ساختهاند.
یا بنابر لغتنامه آنندراج، در کشمیر نوعی ساز کوبهای است که با انگشت مینوازند.
بدان که اصول که به هندی آنرا تال گویند نزد عجم هفده است: یکی مخمس، دوم بحر ترک ضرب و آنرا ترکی نیز گویند، سوم دو یک، چهارم دور، پنجم ثقیل، ششم خفیف، هفتم چهارضرب، هشتم درافشان، نهم ماتین، دهم ضرب الفتح، یازدهم اصول فاخته، دوازدهم چنبر، سیزدهم نیم ثقیل. چهاردهم اذفر، پانزدهم ارصد، شانزدهم رمل، هفدهم هزج. (غیاث)
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۱ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸:
به شیخ، شهر، فقیری ز جوع برد پناه
به این امید که از جود خواهدش خوان داد
هزار مسأله پرسیدش از مسایل و گفت
که: گر جواب نگویی نبایدت نان داد!
نداشت حالِ جدل آن فقیر، شیخ غیور
ببرد آبش و نانْش نداد تا جان داد
عجب که با همهٔ دانایی این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد!
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد!
غرض، چو باعث ایجاد این جهان عشق است؛
تمام کار جهان را ز عشق سامان داد!
فرهود در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:
نگار: بت. حورافَش: حوراوَش. و حورا یعنی زن زیبای بهشتی، جمع آن حور است.
فرهود در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:
نِمونش: راهنمایی (فرهنگ معین)
فرهود در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:
پَلارک یا بلارک نوعی پولاد مرغوب بوده است، جنسی است از آهن یا پولاد هندی.