اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی
بر خاک در خواجه که ایوان جلالاست
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
ترسا بچهای دوش همیگفت که حافظ
حیف است که هر دم کند آهنگ کنشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در بیتهای این شعر، شاعر به زیبایی و سرسبزی طبیعت که شبیه بهشت شده اشاره میکند و از ساقی میخواهد تا شراب گلرنگ را به او بدهد. او از غم و اندوه رنج میبرد و امیدوار است که با می نوشیدن، این غم را فراموش کند. شاعر همچنین به نقد و قضاوت محتسب و بیمعنایی آن اشاره میکند و میگوید در دنیایی که هیچ چیز روشن نیست، دانش و نادانی چه تفاوتی دارند. در نهایت، او بر اهمیت سادهزیستی تأکید کرده و به یاد میآورد که زندگی میتواند زیبا باشد حتی اگر نداشته باشیم. در انتها، به گفتگوی یکی از افراد اشاره میکند که حسرت بر آن دارد که چرا روشنی و شادی را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: اکنون که گلها از باغ بیرون آمدهاند و بهشتی شدهاند، ای ساقی! شراب گلرنگ را بیاور و بر لبان کشتی بگذار.
هوش مصنوعی: درد و غم تو باعث شده که دل من از رنگ خون پر شود، اما بشنو که من از آغاز به خاطر پاکی روحم، چنین سخنی را به تو میگویم.
هوش مصنوعی: اگر نگهبان شراب بر کدو سنگ پرتاب کند، تو هم بر کدوی او سنگ بزن.
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا به دیگران کمک و یاری میرساند، مانند موجودی است تماشایی و جذاب، که بهشت و نعمتهای آن را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: نا آگاهی من و دانش تو برای آسمان اهمیتی ندارد، زیرا وقتی که ناظر یا نگاهی وجود ندارد، نه زیبایی مشخص است و نه زشتی.
هوش مصنوعی: در زمین آن بزرگوار که زیر سایهاش عظمت و شکوه وجود دارد، اگر بالشت طلا نداریم، با خشت هم میتوانیم چیزی بسازیم تا سر بر زمین او بگذاریم.
هوش مصنوعی: دیروز فردی از اهل دین میگفت که خیلی حیف است حافظ هر لحظه بخواهد به سمت میخانه برود و آواز بخواند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی
پندارمت از روضه بستان بهشتی
دور از سببی نیست که شوریده سودا
هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی
باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد
[...]
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
[...]
آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
[...]
گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی
از صومعه دل میل نکردی به کنشتی
خرم دل آن کس که میسر شود او را
یاری و صراحی شراب و لب کشتی
گو بر سر خم می گلنار بمانید
[...]
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.