گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

روزگاری‌ست که ما را نگران می‌داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد

این چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار

دست در خون دل پرهنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ

همه را نعره‌زنان جامه‌دران می‌داری

ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور

چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ

سر چرا بر من دل‌خسته گران می‌داری؟

گوهر جام‌جم از کان جهانی دگر است

تو تمنا ز گل کوزه‌گران می‌داری

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی؟

طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسهٔ سیم و زرت پاک بباید پرداخت

این طمع‌ها که تو از سیم‌بران می‌داری

گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی

عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ

چه توقع ز جهان گذران می‌داری؟