گنجور

 
حافظ

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد

از کلاهِ خسروی رخسارِ مه‌سیمایِ تو

جلوه‌گاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا

سایه‌ اندازد همایِ چترِ گردون‌سایِ تو

از رسومِ شرع و حکمت با هزاران اختلاف

نکته‌ای هرگز نشد فوت از دلِ دانای تو

آب حیوانش ز منقارِ بلاغت می‌چکد

طوطیِ خوش‌لهجه یعنی کلک شکّرخای تو

گرچه خورشیدِ فلک چشم و چراغ عالم است

روشنایی‌بخشِ چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار

جرعه‌ای بود از زلالِ جام جان‌افزای تو

عرضِ حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست

راز کس مخفی نمانَد با فروغِ رایِ تو

خسروا پیرانه‌سر حافظ جوانی می‌کند

بر امیدِ عفوِ جان‌بخشِ گنه‌فرسایِ تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای تماشاگاه جان‌ها صورت زیبای تو

وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو

چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو

عقل پیر احسنت‌گویِ حکمتِ برنای تو

چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ

[...]

سوزنی سمرقندی

تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو

ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو

سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو

وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو

باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو

[...]

مولانا

ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو

چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو

دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل

می‌دوانند جانب دریای تو دریای تو

جان‌های عاشقان چون سیل‌ها غلطان شده

[...]

سعدی

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو

در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو

چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم

بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو

کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا

[...]

همام تبریزی

چون منی را کی رسد روی جهان‌آرای تو

دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو

روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی

تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو

روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه