گنجور

 
حافظ

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست

پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

تسبیح و خرقه لذّت مستی نبخشدت

همّت در این عمل طلب از می‌فروش کن

پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت

هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق

خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست

صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

ساقی که جامت از می صافی تهی مباد

چشم عنایتی به من دردنوش کن

سرمست در قبای زرافشان چو بگذری

یک بوسه نذر حافظ پشمینه‌پوش کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۹۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۹۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۹۸ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرعلیشیر نوایی

می بایدت به دیر مغان آی و نوش کن

ایمان فدای مغبچه می فروش کن

دارم سخن به گوش تو پنهان ز مدعی

های ای جوان نصیحت این پیر گوش کن

در خلوت وصال برابر بنوش می

[...]

صائب تبریزی

یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن

یا عاقلانه ترک در می فروش کن

چون می درین دو هفته که محبوس این خمی

سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن

بسیار نازک است سخن های عاشقان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دری بود نصیحت جانا بگوش کن

بشنو نوای نای و می ناب نوش کن

این پنبه دردهان صراحی است تا بچند

خیز و برون تو پنبه غفلت زگوش کن

هشیار را بمنزل دلدار راه نیست

[...]

صفای اصفهانی

پورا بسلطنت رسی این پند گوش کن

تاج سر از غبار در میفروش کن

گفتار من که هست چو لولوی شاهوار

مرجان گوش جان حقیقت نیوش کن

هوش ترا مشاهده سر غیب نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه