گنجور

 
قصاب کاشانی

منم که وصف تو آرایش بیان من است

حلاوت سخنت قوت زبان من است

سراغ منزلم از گلستان چه می‌پرسی

بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است

شهید عشق تو جاوید زنده می‌ماند

نسازم ار به فدای تو جان زیان من است

ز آتشی که مرا در دل است بعد وفات

چراغ روی مزار من استخوان من است

کند گر آب مثال من آب آینه را

غبار خاطر من جسم ناتوان من است

به درگه تو برآورده‌ام کف حاجات

که آستان عزیز تو آسمان من است

یکی است نور درون و برون من قصاب

چو شمع آنچه به دل هست در زبان من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

گره گشای سخن خامه توان من است

خزانه دار روان خاطر روان من است

کشید زین من این دیزه هلال رکاب

از آنک شهپر روح القدس عنان من است

کنار و آستی کان چو بحر پر درشد

[...]

حکیم نزاری

نتیجه ای که زافکار نیم جان من است

وبال چشم و دماغ و تن و توان من است

به روزنامه ی سودای من چنین منگر

مداد او همه از مغز استخوان من است

روانیِ سخن از سرعت تفکّر نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است

به شهر بر سر هر کوی داستان من است

ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود

چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است

دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد

[...]

جامی

ز دل زبانه آتش که در دهان من است

به شرح داغ دل آتشین زبان من است

به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم

به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است

کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ

[...]

امیرعلیشیر نوایی

خیال مغبچگان تا درون جان من است

بکوی دیر مغان ناله و فغان من است

کمند زلف بتی این که ساختم زنار

درون دیر بهر بزم داستان من است

به بین بصافی ساغر درو به حمرت می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه