منم که وصف تو آرایش بیان من است
حلاوت سخنت قوت زبان من است
سراغ منزلم از گلستان چه میپرسی
بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است
شهید عشق تو جاوید زنده میماند
نسازم ار به فدای تو جان زیان من است
ز آتشی که مرا در دل است بعد وفات
چراغ روی مزار من استخوان من است
کند گر آب مثال من آب آینه را
غبار خاطر من جسم ناتوان من است
به درگه تو برآوردهام کف حاجات
که آستان عزیز تو آسمان من است
یکی است نور درون و برون من قصاب
چو شمع آنچه به دل هست در زبان من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به عشق و معشوقش است. شاعر میگوید که توصیف معشوقش خود به نوعی زیبایی و حسن بیان اوست و زبانش از حلاوت سخنان معشوق تغذیه میکند. او اشاره میکند که جستجوی منزلش در گلستان بیمعناست، زیرا کانون عشق او در دلش روشن است. شاعر با بیان اینکه عشق به آن معشوق همیشه زنده و جاوید است، اعلام میکند که حتی اگر جانش را به خاطر او فدای کند، برایش ضرری نخواهد داشت. همچنین، ایشان به یاد و خاطرههای دلانگیز خود پس از مرگ اشاره میکند و بیان میکند که حتی پس از مرگ نیز عشق او در یادش میماند. در نهایت، شاعر به دعا و خواستههایش در درگاه معشوق میپردازد و میگوید که آن آستان برایش به اندازه آسمان ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که زیبایی و توصیف تو در کلام من جلوهگر است و شیرینی سخن تو قوت و نیرو بخش زبان من به شمار میآید.
هوش مصنوعی: از باغ گلستان نمیتوانی نشانی از خانهام بگیری، چرا که آتش به هر جا که برود، آنجا خانه من میشود.
هوش مصنوعی: محبت و عشق تو باعث میشود که شهیدان همیشه زنده بمانند. اگر جانم را هم فدای تو کنم، این برای من ضرری ندارد.
هوش مصنوعی: از آتشی که در دل من به جا مانده و پس از مرگ من روشن است، چراغی بر قبر من نمایان است که نشاندهندهی استخوانهای من است.
هوش مصنوعی: اگر آب به مثابه من باشد، آینهاش را غبار گرفته است. در واقع، جسم من ناتوان و ضعیف است.
هوش مصنوعی: من به درگاه تو دست نیاز دراز کردهام، چرا که آستان تو برای من مانند آسمان است و بسیار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: درون و بیرون من یک نور وجود دارد، مانند شمعی که روشن است. آنچه در دل دارم، در کلامم نمایان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گره گشای سخن خامه توان من است
خزانه دار روان خاطر روان من است
کشید زین من این دیزه هلال رکاب
از آنک شهپر روح القدس عنان من است
کنار و آستی کان چو بحر پر درشد
[...]
نتیجه ای که زافکار نیم جان من است
وبال چشم و دماغ و تن و توان من است
به روزنامه ی سودای من چنین منگر
مداد او همه از مغز استخوان من است
روانیِ سخن از سرعت تفکّر نیست
[...]
ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است
به شهر بر سر هر کوی داستان من است
ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود
چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است
دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد
[...]
ز دل زبانه آتش که در دهان من است
به شرح داغ دل آتشین زبان من است
به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم
به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است
کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ
[...]
خیال مغبچگان تا درون جان من است
بکوی دیر مغان ناله و فغان من است
کمند زلف بتی این که ساختم زنار
درون دیر بهر بزم داستان من است
به بین بصافی ساغر درو به حمرت می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.