گنجور

 
قصاب کاشانی

بر سر تو را چو طره کاکل شکسته است

گویی که سنبلی به سر گل شکسته است

بنشسته است ز آب عرق بر رخ گل آب

یا آنکه شیشه دل بلبل شکسته است

زلف است سرنگون ز رخت یا ز نازکی

بر روی لاله ساقه سنبل شکسته است

این قطره‌ها که می‌چکد از برگ شبنم است

یا گل پیاله بر سر بلبل شکسته است

افتاده راه قافلهٔ اشگم از نظر

از جوش آب چشمه این پل شکسته است

محتاج دیگری نبود یک کناره نان

هر کس ز خوان صاحب دلدل شکسته است

قصاب آمده است ز کاشان برون ز خاک

سنگی که نرخ گوهر آمل شکسته است

 
 
 
سلیم تهرانی

در باغ بی تو خاطر سنبل شکسته است

آیینه ی گل و دل بلبل شکسته است

ساقی ز مومیایی می، می کند درست

گر شیشه ی دلی ز تغافل شکسته است

چون برگ های غنچه که از شاخ سر زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه