گنجور

 
قاسم انوار

بیار، ساقی عشاق، جام مالامال

هزار نعره مستان، هزار بانگ «تعال »!

بیار، ساقی، از جامهای دوشینه

که بی تو جان و دلم را ز تن گرفت ملال

دلم، که مست خرابست باده می جوید

هزار جام پیاپی ز بادهای زلال

دمی حجاب نقاب از جمال خود بگشا

مبارکست جمالت، گرفته ایم بفال

رقیب کرد جدایی میان ما، چه کنم؟

گناه اگر دگری کرد خون ماست حلال؟

دلم گرفت، ندانم که با که شکوه کنم؟

ز نهرهای ریایی و حالهای محال

بقاسمی نظری کن، بحق مردانی

«یسبحون لکم بالغدو والاصال »

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه