منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
تا بحدی شده ام بسته زندان که مپرس
من نه روئین تنم و رستم دستان زندم
از کمان ستم آن ناوک پران که مپرس
هر چه ایام بروی آردم از چون و چراش
زهره دارم که بپرسم شده فرمان که مپرس
عیب جویان منند ز آنهمه رو و دل من
از هنر هست بد آنگونه گریزان که مپرس
دوش گفتم خردا هیچ خبر داری از آنک
داد چندان فلکم بهره ز حرمان که مپرس
گفت کای ابن یمین خسته دل از دور فلک
هست در وادی حرمان چو تو چندانکه مپرس
هیچ دانی چه کنی قطع نظر کن ز جهان
تا شود بر تو چنان مشکلش آسان که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان درد و رنجهای زندگی شاعر میپردازد. او از مشکلات روزگارش صحبت میکند و میگوید که نمیتوان از درد و مصیبتهایش گفت. شاعر احساس میکند که به دام روزگار گرفتار شده و مانند یوسف نیست که به راحتی از مکر زلیخا رهایی یابد. او از سوی سرنوشت به هدف تیر بلا قرار گرفته و نمیتواند به کمک کسی شبیه رستم و قهرمانان افسانهای باشد. همچنین، او از ناتوانی در پرسیدن از چگونگی شرایطش سخن میگوید و اینکه عیبجویان از روح و دل او دوری میکنند. در انتها، فردی به او توصیه میکند از دنیا قطع نظر کند تا مشکلاتش آسانتر شود.
هوش مصنوعی: من در زندگی با مشکلات و سختیهای زیادی روبهرو شدهام و از آنها به هیچ عنوان نپرس. همچنین، در برابر چالشهای زمانه، راههایی را پیدا کردهام که نمیتوانی از من درباره آنها بپرسی.
هوش مصنوعی: هرکس که قضا و سرنوشت او را به سوی من نشانه گرفته است، بیتردید تیرهای بدبختی به هدف جان من خواهد خورد، پس از آن نپرسید.
هوش مصنوعی: من مانند یوسف نیستم و به حدی از فریب و توطئههای دنیا گرفتار شدهام که دیگر نیازی به پرسیدن نیست.
هوش مصنوعی: من نه فردی نیرومند و شجاع مانند رستم هستم، و نه میتوانم از تیرهای ستم آن کسی که نغمه میزند، خود را نجات دهم. از من نپرس که چه کار باید کرد.
هوش مصنوعی: هر چه روزها برایم پیش میآید، از اینکه دربارهاش سوالی بکنم شرم دارم، چون به من گفتهاند که نباید بپرسم.
هوش مصنوعی: کسانی که به عیبجویی میپردازند، به خاطر ویژگیهای ظاهری و باطنی من، دوری میکنند. دل من از هنر و زیبایی زخم خورده است و به همین دلیل بسیار از آن گریزان است.
هوش مصنوعی: دیروز به خرد و دانایی گفتم، آیا هیچ خبری از این توفان دارم؟ چه بسا از آنچه که از دست رفته بر من رفته، و دیگر نپرس.
هوش مصنوعی: گفت: ای پسر یمین، دلشکسته از سفر دوری آسمان، در بیابان ناامیدی، مثل تو چندانکه نپرس.
هوش مصنوعی: میدانستی که اگر از دنیا دوری کنی، مشکلاتت به راحتی حل میشود، طوری که اصلاً نیازی به سوال کردن هم نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.