سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را
ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم
کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را
ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم
تصور کرده ام بگسستن بند نقابش را
دم صبح بهار این مایه مدهوشی نمی ارزد
صبا بر مغز دهر افشاند گویی رختخوابش را
سوارش داغ حیرانی غبارش عرض ویرانی
جهان را دیدم و گردیدم آباد و خرابش را
ز تاب تشنگی جان را نوید آبرو بخشم
کمند جذبه دریا شناسم موج آبش را
ز من کز بیخودی در وصل رنگ از بوی نشناسم
به هر یک شیوه نازش باز می خواهد جوابش را
سوار توسن نازست و بر خاکم گذر دارد
ببال ای آرزو چندان که دریابی رکابش را
شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد
همان در راه قاصد ریخت رشکم پیچ و تابش را
ندانم تا چه سان از عهده دردش برون آیم
ز شادی جان بها گفتم متاع کم میابش را
ز خوبان جلوه وز ما بیخودان جان رونما خواهد
خریدارست زانجم تا به شبنم آفتابش را
خیالش صید دام پیچ و تاب شوق بود اما
من از مستی غلط کردم به شوخی اضطرابش را
به نظم و نثر مولانا ظهوری زندهام غالب
رگ جان کردهام شیرازه اوراق کتابش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بر احساسات عمیق عشق و شوریدگی خود تأکید میکند. او اشاره دارد که تجربیات عاشقانهاش مانند دوزخ و عذاب است و با حسرت به زیبایی معشوقش نگاه میکند. شاعر از پیچیدگیهای عشق و توجه به جلوههای زیبای معشوق سخن میگوید و ابراز میکند که چگونه این احساسات او را در منتهای شیدایی و حیرت قرار داده است. او از دشواریهای جدایی و غم و شادی در عشق صحبت میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که عشق به معنای واقعی در عمیقترین لایههای وجود انسان نهفته است و او خود را در آغوش عشق و زیباییهای آن میبیند.
هوش مصنوعی: به درون جهنم سپردم و آن دردهای سینهام که به شدت میسوزد، تنها یک توهم بود در مسیر عطش و خشم او.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به زیبایی و جذابیت چیزی اشاره میکند که به خاطر حجاب و پوشش آن کمتر به چشم میآید. او میگوید که زیبایی و جلوه خاصش باعث تحسین او میشود، انگار که زیبایی شراب در ظرفی خاص جلوهگر است و با وجود اینکه درونیاش پنهان است، هنوز هم فوقالعاده و دلربا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه تأثیر شگرفی از جذبهاش بر هوش من خواهد داشت، اما به تصورم فکر کردهام که چگونه با برداشتن نقابش، همه چیز دگرگون خواهد شد.
هوش مصنوعی: در صبحگاهان بهاری، این حالت سرمستی و ناباوری ارزش چندانی ندارد؛ گویی نسیم بهاری بر روح زمان دمیده و آن را از خواب بیدار کرده است.
هوش مصنوعی: سوار بر اسبش، در حالتی مملو از حیرت، گرد و غبارش را دیدم که نشان از ویرانی دنیا دارد و من نیز در میان این آشفتگی برآشفتم و دگرگونی اوضاع را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: از شدت تشنگی، جانم را به آبرو میبخشم و با قدرت کشش دریا، موج آبش را میشناسم.
هوش مصنوعی: من که در حالت بیخودی و عشق، از بوی خوش خبر ندارم، به هر طریقی که او ناز کند، باید به او پاسخ دهم.
هوش مصنوعی: سوار بر اسب زیبایی هستم و بر خاک آن میگذرم. ای آرزو، هر زمان که بتوانی، به من کمک کن تا به او برسم.
هوش مصنوعی: من شکایتنامهای نوشتم و آن را در مسیر فرستادم تا دلتنگیام از بین برود. در این حال، حسادت و زیبایی آن کار به هم پیچیدگی و افکت خاصی داد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه از نارضایتیها و دردهای قلبیام خارج شوم. از عشق و شادیش به او گفتم که ارزشش را کم نکن و کم بها نده.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت کسانی که خوبند اشاره میکند. او میگوید که از ما، افرادی که خود را نسبت به دنیا بیاعتنا نشان میدهند، با چشمپوشی از خود، میتوانند جان خود را به نمایش بگذارند. آدمی که قیمتی و خواهان چنین زیبایی است، ممکن است در شبی که آفتاب بر زمین میتابد، آن جلوه زیبا را در حالت شبنم بیابد.
هوش مصنوعی: او به خاطر شوق و اشتیاقش در خیال خود گم شده بود، اما من از سر مستی، به شوخی اشتباه کردم و اضطراب او را نادیده گرفتم.
هوش مصنوعی: من به واسطه نظم و نثر مولانا زنده هستم و به گونهای عمیق به رگهای جانم متصل شدهام، همچون پیوندی که اوراق کتابش را به هم میسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گلاندامی که میدادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟
در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بیپرده چون بینم؟
گلِ رویی که من وا کردهام بندِ نقابش را
به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟
[...]
به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را
به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را
نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را
گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
[...]
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.