گنجور

 
غالب دهلوی

سپردم دوزخ و آن داغ‌های سینه تابش را

سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را

ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم

کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را

ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم

تصور کرده ام بگسستن بند نقابش را

دم صبح بهار این مایه مدهوشی نمی ارزد

صبا بر مغز دهر افشاند گویی رختخوابش را

سوارش داغ حیرانی غبارش عرض ویرانی

جهان را دیدم و گردیدم آباد و خرابش را

ز تاب تشنگی جان را نوید آبرو بخشم

کمند جذبه دریا شناسم موج آبش را

ز من کز بیخودی در وصل رنگ از بوی نشناسم

به هر یک شیوه نازش باز می خواهد جوابش را

سوار توسن نازست و بر خاکم گذر دارد

ببال ای آرزو چندان که دریابی رکابش را

شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد

همان در راه قاصد ریخت رشکم پیچ و تابش را

ندانم تا چه سان از عهده دردش برون آیم

ز شادی جان بها گفتم متاع کم میابش را

ز خوبان جلوه وز ما بیخودان جان رونما خواهد

خریدارست زانجم تا به شبنم آفتابش را

خیالش صید دام پیچ و تاب شوق بود اما

من از مستی غلط کردم به شوخی اضطرابش را

به نظم و نثر مولانا ظهوری زنده‌ام غالب

رگ جان کرده‌ام شیرازه اوراق کتابش را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

گل‌اندامی که می‌دادم به خون دیده آبش را

چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟

در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بی‌پرده چون بینم؟

گلِ رویی که من وا کرده‌ام بندِ نقابش را

به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟

[...]

سیدای نسفی

به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را

به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را

نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را

گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را

جویای تبریزی

نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را

که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را

نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی

که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را

نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری

[...]

بیدل دهلوی

لب جویی‌ که از عکس تو پردازی‌ست آبش را

نفس در حیرت آیینه می‌بالد حبابش را

به‌ صحرایی‌ که‌ من در یاد چشمت خانه‌بردوشم

به ابرو ناز شوخی می‌رسد موج سرابش را

هماغوش جنون رنگ غفلت دیده‌ای دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشتاق اصفهانی

بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را

که با اغیار بیند لطفهای بی‌حسابش را

شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن

از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را

چه حاصل باشدم جز حسرت نظاره‌اش گیرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه