گنجور

 
غالب دهلوی

گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما

گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما

وحشتی در طالع کاشانه ما دیده است

می پرد چون رنگ از رخ، سایه از دیوار ما

گوشه گیرانیم و محو پاس ناموس خودیم

آبروی ما گداز جوهر رفتار ما

خسته عجزیم و از ما جز گنه مقبول نیست

تکیه دارد بر شکست توبه استغفار ما

سخت جانیم و قماش خاطر ما نازکست

کارگاه شیشه پنداری بود کهسار ما

می فزاید در سخن رنجی که بر دل می رسد

طوطی آیینه ما می شود، زنگار ما

از گداز یک جهان هستی صبوحی کرده ایم

آفتاب صبح محشر ساغر سرشار ما

سرگرانیم از وفا و شرمساریم از جفا

آه از ناکامی سعی تو در آزار ما

چاک «لا» اندر گریبان جهات افگنده ایم

بی جهت بیرون خرام از پرده پندار ما

ذره جز در روزن دیوار نگشوده ست بار

جنس بی تابی به دزدی برده از بازار ما

از نم باران نشاط گل بدآموز تو شد

گریه ابر بهاری کرده آبی کار ما

غالب از صهبای اخلاق ظهوری سر خوشیم

پاره‌ای بیش است از گفتار ما کردار ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

پرده‌ی دیگر مزن جز پرده‌ی دلدار ما

آن هزاران یوسف شیرینِ شیرین‌کار ما

یوسفان را مست کرد و پرده‌هاشان بردرید

غمزه‌ی خونیِ مست آن شهِ خمارِ ما

جان ما همچون سگانِ کوی او خون‌خوار شد

[...]

جامی

کار ما جز فکر مردن نیست دور از یار ما

وه که یار ما ندارد هیچ فکر کار ما

روی در دیوار غم شبها به سر بردن چه سود

گرنه آن مه بر زند یک شب سر از دیوار ما

چند خود را پیش ما قیمت نهی ای پارسا

[...]

اهلی شیرازی

ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما

شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما

قلبِ روی‌اندوده را گر امتحان ز آتش کنی

جز سیه‌رویی نباشد حاصل کردار ما

پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان

[...]

اسیری لاهیجی

می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما

تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما

در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست

جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما

حسن او پیداست ما محجوب هستی خودیم

[...]

فضولی

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه