گنجور

 
غالب دهلوی

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را

به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را

دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد

خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را

دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد

که بی رویت به دشمن داده باشم زندگانی را

سرشتم را بیالودند تا سازند از لایش

پر پروانه و منقار مرغ بوستانی را

چو خود را ذره گویم رنجد از حرفم زهی طالع

ز خود می داندم بی مهر نازم مهربانی را

به پایش جان فشاندن شرمسارم کرد می دانم

که داند ارزشی نبود متاع رایگانی را

فدایت دیده و دل رسم آرایش مپرس از من

خراب ذوق گلچینی چه داند باغبانی را

چه خیزد گر هوس گنج امیدم در دل افشاند

در این کشور روایی نیست نقد شادمانی را

نشاط لذت آزار را نازم که در مستی

هلاک فتنه دارد ذوق مرگ ناگهانی را

مپرس از عیش نومیدی که دندان در دل افشردن

اساس محکمی باشد بهشت جاودانی را

سراسر غمزه هایت لاجوردی بود و من عمری

به معشوقی پرستیدم بلای آسمانی را

به جز سوزنده اخگر گل نگنجد در گریبانم

بدآموز عتابم برنتابم مهربانی را

دلم معبود زردشت است غالب فاش می‌گویم

به خس یعنی قلم من داده‌ام آذرفشانی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را

ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

[...]

مولانا

عطارد مشتری باید‌، متاع آسمانی را

مهی مریخ‌چشم ارزد‌، چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان‌ِ عجب باید که داند جان فدا کردن

[...]

حکیم نزاری

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

نظیری نیشابوری

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

کلیم

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را

به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی

درازی عیب می‌باشد قبای زندگانی را

نمی‌خواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه