نمیبینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را
چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را
مکن ناز و ادا چندین دلی بستان و جانی ما
دماغ نازک من بر نمیتابد تقاضا را
سراب آتش از افسردگی چون شمع تصویرم
فریب عشقبازی میدهم اهل تماشا را
من و ذوق تماشای کسی کز تاب رخسارش
جگر بر تابه چسبد آفتاب عالمآرا را
چه لب تشنهست خاکم کآستین گرد باد من
چو اشک از چهره از روی زمین برچید دریا را
خیالش را بساطی بهر پاانداز میجستم
پسندیدم به مستی محمل خواب زلیخا را
دل مأیوس را تسکین به مردن میتوان دادن
چه امیدست آخر خضر و ادریس و مسیحا را
بهاران است و خاک از جلوه گل امتلا دارد
به رگ نشتر زن از موج خرام ناز صحرا را
سر و کارم بود با ساقیی، کز تندی خویش
نفس در سینه میلرزد ز موج باده مینا را
خطی بر هستی عالم کشیدیم از مژه بستن
ز خود رفتیم و هم با خویشتن بردیم دنیا را
در آغوش تغافل عرض یکرنگی توان دادن
تهی تا میکنی پهلو به ما بنمودهای جا را
نمیرنجد که در دام تغافل میتپد صیدش
نمیدانم چه پیش آمد نگاه بیمحابا را
زمین گویی است کو مجنون که من بردم ز میدانش
غبارم در نورد خود فرو پیچید صحرا را
ازین بیگانگیها میتراود آشناییها
حیا میورزد و در پرده رسوا میکند ما را
حذر از زمهریر سینه آسودگان غالب
چه منتها که بر دل نیست جان ناشکیبا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به مضامین عشق، تنهایی، و جستجوی آرامش پرداخته است. شاعر از نشاط و شادی غایب در زندگی خود سخن میگوید و به بیحالی و افسردگی اشاره میکند. او از زحمات عشق و دلتنگی برای معشوق خود میگوید و به تشنگی وجود خود در جستجوی محبت میپردازد. در عین حال، از غفلت و بیتحرکی در ارتباطات انسانی هشدار میدهد و بر بیگانگی و ناپایداری احساسات تاکید میکند. در نهایت، شعر تصویری از دلتنگی، امید و تلاش برای یافتن آرامش را ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ نشانی از شادی نمیبینیم، همچون نور که برای چشم نابینا قابل دیدن نیست، شراب از جام برچیده شده است.
هوش مصنوعی: لطفاً دیگر زیادهروی نکن و بازیگوشی نکن. تو قلبی را میگیری و جان ما را تحت فشار میگذاری. من دیگر نمیتوانم این درخواستها و خواستههای تو را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: در دل افسردگی، مانند شعله شمعی که در حال سوختن است، تصویری فریبنده از خود میسازم و در این نمایش به تماشاچیان عشق میورزم.
هوش مصنوعی: من و شوق دیدن کسی هستیم که از زیبایی چهرهاش، نور خورشید به او میتابد و دنیا را زیباتر میکند.
هوش مصنوعی: خاک من به شدت تشنه است و باد، مانند آستینی که از بدن جدا شده باشد، آب را از زمین به خود میکشد و همچون اشکی از چهره، دریا را به دور میزند.
هوش مصنوعی: در آرزوی یک پرچم زیبا برای خالی کردن ذهن از دغدغهها بودم و در حالتی شاداب، محلی را که زلیخا خوابشان میبرد را پسندیدم.
هوش مصنوعی: دل ناامید را میتوان با مرگ آرام کرد، چرا که در نهایت امیدی به چهرههای نجاتبخش نیست.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و زمین پر از زیبایی گلهاست. در این حال، نسیم ملایم صحرا به آرامی میوزد و فضا را پر از نوازش میکند.
هوش مصنوعی: من با ساقیای در ارتباط بودم که به خاطر تندی و شدت رفتارش، نفسش در سینهاش به لرزه میافتاد، مثل اینکه باده در مینا به تلاطم آمده است.
هوش مصنوعی: ما با بستن چشمهایمان، اثری بر وجود جهان گذاشتیم و در حالی که از خود دور شدیم، دنیا را با خود به همراه بردیم.
هوش مصنوعی: در فضای بیتوجهی و نادیده گرفتن، میتوان با صداقت و یکرنگی به کسی کمک کرد، حتی اگر آن شخص به ما نشان دهد که بخواهد جایی برای خود داشته باشد.
هوش مصنوعی: این شخص از بیتوجهی دیگری آزار نمیبیند و نمیداند در این وضعیت چه اتفاقی افتاده که نگاه شجاعانه او را تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: زمین مانند مجنون است و من از میدان او تندباد غبارم را به همراه خود بردهام و صحرا را در خود پیچیدهام.
هوش مصنوعی: از این فاصلههای ناشناسی، روابط آشنا شکل میگیرند. در این میان، حیا خود را پنهان میکند و ما را به تیرگی و رسوایی میکشاند.
هوش مصنوعی: از سرمای سخت و بیرحم دلخوشیهای آسودگان بپرهیز، زیرا برای کسی که دلش طاقت صبر ندارد، پایان کار خوش نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را
خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را
نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را
[...]
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.