ای امید ناامیدان ای پناه بیکسان
ناامید و بیکسم دست من و دامان تو
ای تو آن دریای بیپایان که در هم بشکند
نه سفینهٔ آسمان را موج یک طوفان تو
چون شوی در طی اسرار دو عالم گرمسیر
خیره گردد طولو عرضهستیاز جولان تو
آسمان آسیمهسر گردد به گرد خود هنوز
غالبا روزی قفایی خورده از دربان تو
نوبهار رحمتی زانرو که در وقت سخا
پر شود روی زمین از نعمت الوان تو
نعمت خاص خدایی بر خلایق از خدای
کیفر از یزدان برد هرکاو کند کفران تو
شرح حال بنده را بشنوکه باطل را ز حق
نیک یابد در حقیقت گوش معنیدان تو
حق همی داندکه تا این دم که می گویم سخن
بودهام دایم ز روی صدق مدحتخوان تو
حاسدی گر از حسد بر من گناهی بسته است
این من واین حاسد و این هم صف دیوان تو
ورکسی گوید به شانت ناسزایی گفتهام
راست گوید مدح من نبود سزای شان تو
گرگناهم مدح تست از آن نخواهم توبه کرد
باگناهی اینچنین رضوان بود زندان تو
نی گرفتم هر چه درگیتی گنه من کردهام
یا ببخشا یا بکش این قهر وآن غفران تو
هر چه میخواهد دلت آن کن چرا مانی ملول
من نخواهم جان خودکاسوده گردد جان تو
همچو اسماعیل قربانم کن از قتلم مرنج
تو خلیلالله وقتی ما همه قربان تو
گر به چرخم برفرازی یا به خاکم افکنی
شاکرم کاننیز ملک تست و این سامان تو
این همه گفتم ولیکن با تو دارم یک عتاب
زان نمی گویم که بس میترسم از طغیان تو
نی چرا ترسم علیالله بازگویم آشکار
واثقم بر لطف عام و عفو بیپایان تو
بر وظیفهٔ من شنیدم حکم نقصان راندهای
چون پسندد این عمل را فیض بینقصان تو
غیرت طبع کریمت ترسم ار آگه شود
همچو دریا در خروش آید ازین فرمان تو
روزی سی تن عیال بینوا نتوان برید
زین عمل گویا ندارد آگهی احبان تو
گو شریرم دان چو مار وگه حقیرم دان چو مور
هم نه مار و مور قسمت میبرند از خوان تو
میزبان مهماننوازست آخر ای نفس کریم
میزبان عالمستی ما همه مهمان تو
هم مگر جود تو باز این ماجرا را طی کند
تا به شیراز آید از وی خلعت و فرمان تو
خود گرفتم شورهزارم ای سحاب مکرمت
گو نصیب من شود هم رشحی از باران تو
یا نه گفتم کلبهای ویرانم ای خورشید فیض
گو به ویران هم بتابد چشمهٔ رخشان تو
جان قاآنی به دور دولتت آسودهباد
زانکه آسوده است جان گیتی از دوران تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تأملات عمیق شاعر دربارهٔ خدا و نقش او در زندگی انسانها میپردازد. شاعر خدا را به عنوان امید ناامیدان و پناه بیکسان توصیف میکند و از او خواستار رحمت و نعمت است. او به قدرت بینهایت و عظمت خدا اشاره میکند که میتواند هستی را تحت تأثیر قرار دهد و نعمتهایش بر زمین ببارد. شاعر از احساس گناه و امید به عفو خدا صحبت میکند و در عین حال از خودخواهیهایش ابراز توبه میکند. او به زیباییهای خدا و مهربانیاش اشاره میکند و خود را مهمان در خانۀ خدا میداند. در پایان، شاعر به این نتیجه میرسد که زندگی و آسودگی خاطر خود را در سایۀ رحمت الهی خواهد یافت.
هوش مصنوعی: ای امید کسانی که ناامید شدهاند، و ای پناهگاه افرادی که تنها و بیچارهاند، به من نظر کن و دامن تو را به من برسان.
هوش مصنوعی: تو همچون دریای وسیع و بیپایانی هستی که میتواند با یک طوفان، کشتیهای آسمانی را به هم بریزد.
هوش مصنوعی: وقتی در دل اسرار دو جهان به حرکت درآیی، طول و عرض هستی به حرکات تو حیرتزده میشود.
هوش مصنوعی: آسمان به حالت آشفته و درهم ریختهای در خواهد آمد، اما هنوز همیشه در روزهایی که تو دربان آنها بودهای، به استقبال تو میآید.
هوش مصنوعی: بهار، زمانی است که با آمدنش رحمت و برکت فراوانی بر زمین نازل میشود و در این فصل، زمین از نعمتهای گوناگون پر میشود.
هوش مصنوعی: خداوند نعمتهای خاصی به بندگانش عطا کرده و هر کسی که این نعمتها را نادیده بگیرد و به کفران آن بپردازد، از عذاب الهی در امان نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بنده را از حال و احوالش آگاه کن که در واقعیت میتواند باطل را به خوبی از حق تشخیص دهد، اگر گوش تو به معانی واقعی باز باشد.
هوش مصنوعی: خداوند میداند که تا این لحظه که من سخن میگویم، همیشه با صداقت و راستی در وصف تو صحبت کردهام.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلیل حسادتش بر من گناهی روا داشته، من و او هر دو در یک صف دیوانگی قرار داریم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که من به تو توهینی کردهام، راست میگوید؛ زیرا ستایش من، شایسته مقام تو نیست.
هوش مصنوعی: در دل خود به تو ستایش میکنم و از این کار هرگز پشیمان نخواهم شد، زیرا این گناه برای من مثل بهشتی است که زندانی در دنیای تو محسوب میشود.
هوش مصنوعی: من هر کاری که در دنیا کردهام را میپذیرم؛ حالا یا مرا ببخش، یا مجازاتم کن. این قهر و رحمت تو، هر کدام که بخواهی، من تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که دلت میخواهد را انجام بده، چرا که من ناراحت نمیشوم. من نمیخواهم که جان تو به خاطر من آزرده شود.
هوش مصنوعی: من نیز مانند اسماعیل آمادهام تا قربانی شوم، اما تو نگران قیامتم نباش، ای خلیلالله. وقتی که ما همه به خاطر تو قربانی میشویم.
هوش مصنوعی: اگر مرا به آسمان ببری یا به زمین بیندازی، من سپاسگزارم؛ زیرا هم آسمان و هم زمین از آن توست.
هوش مصنوعی: با اینکه خیلی چیزها را به تو گفتم، اما از تو یک تذکر دارم. نمیگویم که از تو بترسم، اما نگران طغیان و واکنش تو هستم.
هوش مصنوعی: چرا باید بترسم؟ من بهطور صریح از خداوند راز و نیاز میکنم و بر لطف بزرگ و بخشش بیپایانت تکیه دارم.
هوش مصنوعی: من شنیدم که دربارهٔ وظیفهٔ من حکمی صادر کردهای که نشاندهندهٔ نواقص است؛ اما آیا این عمل که نواقص را به من نشان میدهد، مورد پسند و رضایت تو نیست؟
هوش مصنوعی: من نگرانم که اگر طبیعت سخاوتمند تو متوجه شود، ممکن است مانند دریا طغیانی سخت از این فرمان تو پیدا کند.
هوش مصنوعی: روزی سی نفر از خانوادههای بیچاره را نمیتوان از این عمل جدا کرد، به نظر میرسد که دوستان تو از این موضوع بیخبرند.
هوش مصنوعی: اگرچه من شریر و خطرناک مانند مار باشم، یا حقیر و کوچک مانند مور، اما هیچیک از ما نمیتوانیم از بخشش و نعمت تو بینصیب بمانیم.
هوش مصنوعی: ای نفس گرامی، تو همچون میزبان مهربان و سخاوتمند هستی، و عالم به میزبانی بزرگ توست. ما همه مهمان تو هستیم.
هوش مصنوعی: این احتمال وجود دارد که ببرکت بخشش و generosity تو، این داستان به خوبی پیش برود و به شیراز برسد و از آنجا هدیه و دستوری از تو به دست آید.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر در وضعیت دشواری قرار دارم و امیدوارم که ای ابر مهربان، حداقل ذرهای از باران تو به من برسد.
هوش مصنوعی: ای خورشید نیک، آیا نخواستم که حتی در این کلبهٔ ویران من هم نور و روشنی تو بتابد و از چشمهٔ روشنات بهرهمند شوم؟
هوش مصنوعی: قاآنی با دل سیر و آرامی به فکر رفاه و خوشبختی توست، زیرا آرامش و آسایش جان مردم نیز از حکومت تو تامین میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو
دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو
چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو
دل نگیرد بوی ایمان تا نباشد آن تو
لب نیاید بوی جنت تا نیابد خوان تو
وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس
یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو
لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ
[...]
ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو
مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف
هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد
[...]
ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست
از میان جان و دل شد بنده احسان تو
بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد
گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو
عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین
[...]
ای دلم چون پسته از شور نمک بریان تو
سوخت مغز استخوانم پسته خندان تو
من کجا پیدا شوم جاییکه همچون ذره اند
صد هزاران آفتاب از مهر سرگردان تو
عقل و هوش و دین و دل صرف تو کردم ایپسر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.