در باغ خرامید شبی آن بت مهوش
با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش
با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین
با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش
گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم
روزیش همین است ز تو جان بلاکش
گفتا که صبوری ز رخم کن دوسه روزی
گفتم که صبوری نتوان کرد بر آتش
خون دل ما می رود ای دوست به راهت
دامن تو ز خون من دلسوخته برکش
شب خوش چه کنی ای بت مه روی خدا را
بازآ که نبودست مرا با تو شبی خوش
در کیش مرا نیست که قربان شوم او را
با آنکه زند تیر جفاهاش ز ترکش
با آنکه جفا می کند او با دل تنگم
دانم نکند این دل بیچاره به ترکش
گویند چه خواهی به جهان ای دل محزون
خواهم شبکی وصل بتی مه رخ مهوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با توصیف زیباییهای معشوق، از احساسات عاشقانه و درد جدایی صحبت میکند. او به بت مهوش و زیباییهای او اشاره میکند، مانند ابروهای کمانمانند و قد سرو. معشوق از او میخواهد صبر کند و تحمل کند، اما شاعر میگوید که نمیتواند بر آتش عشق صبر کند. او از رنج و ناراحتیاش سخن میگوید و بیان میکند که شبها بدون معشوق برایش خوشحال نیست. در نهایت، شاعر آرزوی وصال معشوق را دارد، هرچند او را جفا دیده میداند. کل شعر بیانگر تضاد بین زیبایی معشوق و درد ناشی از عشق و جدایی است.
هوش مصنوعی: در باغ، آن معشوق زیبا با حرکات魅ی که داشت، مانند تیر و ابروی کمان، به آرامی قدم میزد و با چشمانش نگاههای جذابی را به اطراف میانداخت.
هوش مصنوعی: با قامت زیبا و خوشفرم و بازوهای نقرهای، دلبر با زخم و جفا، دل را شاد میکند و سر مست از شراب است.
هوش مصنوعی: گفت که میخواهم به تو آسیب بزنم و من در پاسخ گفتم که این سرنوشت اوست که جانش با تو درگیر است.
هوش مصنوعی: او گفت که چند روزی صبر کن، اما من پاسخ دادم که صبر کردن در برابر آتش ممکن نیست.
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر عشق و محبت به تو، همچون خون میجوشد و به سمت تو حرکت میکند. امیدوارم که دامن تو از این خون و عشق سوزان من، آغشته و مزین شود.
هوش مصنوعی: ای بت زیبای خدا! شب خوشی را چه میکنی؟ برگرد، چون برای من هرگز شبی خوش با تو نبوده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و وفاداری به او، حتی اگر آسیبها و تیرهای جفا و بیرحمیاش به سمت من پرتاب شود، حاضر نیستم خودم را فدای او کنم.
هوش مصنوعی: با اینکه او به من آسیب میزند و باعث ناراحتیام میشود، اما میدانم که این دل بیچارهام هیچ وقت نمیتواند به دوریاش عادت کند.
هوش مصنوعی: میگویند که در این دنیا چه آرزویی داری، ای دل غمگین؟ من میخواهم در شب وصال محبوبی با چهره زیبا باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
او می رود و عاشق مسکین گرانش
چون مرده که در سینه بود حسرت جانش
بی مهر سواری که عنان باز نپیچد
آویخته چندین دل خلقی به فغانش
ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست
[...]
گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد
از غایت لطفش
این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی
از ذوق بخوانش
با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل
ایساقی جانبخش
چنان ناچیز شو در خود که گر در آینه بینی
نیابی عکس خود با آن که بزدائی فراوانش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.