کرد درد غیر را دلبر علاج
داد ما را رشک تغییر مزاج
ناصحا مستغنیم از پند تو
نیست با پند تو ما را احتیاج
باز نقد اشکم از سودای تو
داد بازار محبت را رواج
می دهم از دل بهر مه پاره
ره رو عشقم مرا اینست باج
خون دل گر خورد عشقت دور نیست
پادشاه از ملک می گیرد خراج
خاک بر سر می کنم دیوانه ام
گاه تختم گشته خاک و گاه تاج
یار می داند فضولی حال تو
عرض حاجت نیست محتاج لجاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج
دردسر را گر نجوید کس علاج
خوف آن باشد که بد گردد مزاج
این قضا را هم قضا داند علیج
عقل خلقان در قضا گیجست گیج
اولین تشخیص باید پس علاج
تا بیاید استقامت در مزاج
دل که شد زآن زلف سودایی مزاج
نیستش غیر از تو معجون علاج
زهر ناب از دست تو عذب فرات
بی تو آب زندگی ملح اجاج
زلفت از دامن فشاند آن خاک پای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.