عید است روز جمعه و یاران در انتظار
یا رب امام را به مصلّی کن آشکار
شاید که یک نماز که با او ادا کنیم
گردیم مستحق که کنی مغفرت نثار
خوش دولتی است خرّم و خوش خسرو کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاهدار
زانجا که پردهپوشی عفو کریم تست
بر قلب ما بپوش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان در عنان رود
طاعات دشمنان و گناهان دوستدار
جز نقد جان به دست ندارم، امام کو؟
کان نیز بر غبار ره او کنم نثار
ای آبروی دور زمان بی تو سوخت فیض
پا در رکاب آر که از دست رفت کار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر در روز عید جمعه و با احساس انتظار، دعا میکند که امام را به مردم نشان دهد. او امیدوار است که با برقراری یک نماز جماعت با امام، مشمول مغفرت خداوند شود. شاعر به خوشحالی و کرامت امام اشاره میکند و از خداوند میخواهد که او را از گزند زمان مصون بدارد. او همچنین از عفو و بخشش خدا میگوید و آرزو دارد که گناهانش تحت پوشش رحمت خداوند قرار گیرد. در نهایت، شاعر ترس از روز قیامت و عاقبت گناهان را ابراز کرده و از امام درخواست میکند که او را در این مسیر هدایت کند.
هوش مصنوعی: روز جمعه، عید است و دوستان در حال انتظار هستند. خدایا، امام را در مصلّی نشان بده.
هوش مصنوعی: شاید با یک نماز که به درستی انجام دهیم، شایسته شویم که محبت و بخشش تو شامل حال ما گردد.
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش از یک شخصیت مهم با صفات خوب و دلپذیر اشاره دارد. شاعر از خداوند درخواست میکند که این فرد را از آسیبها و آسیبهای زمانه حفظ کند. در واقع، بیانگر محبت و آرزوی سلامتی برای کسی است که ویژگیهای نیکو دارد.
هوش مصنوعی: از جایی که پوشش عفو و بخشش تو بسیار بزرگ و کریمانه است، بر دل ما بیفکن تا اینکه چیزی که درون ماست، قابل ارزش کمتری به نظر برسد.
هوش مصنوعی: نگرانم که در روز رستاخیز، اعمال نیک دشمنان و گناهان دوستان به یکدیگر آمیخته شود.
هوش مصنوعی: جز جان خود چیزی در دست ندارم، ای امام، کجا هستی؟ زیرا من نیز برای راه تو، جانم را فدای غبار مسیر تو میکنم.
هوش مصنوعی: ای آبروی زمان، بدون تو همه چیز سوخته است. فیض، در کنار تو بودن را قدر بدان، چرا که کار از دست رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام تر و سهیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او اسیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.