گنجور

 
عسجدی

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار

ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل

ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذره ذره نماید همی نظر

هجرانش باره باره بمن برنهاد بار

ز آن ذره ذره، ذره بدل آیدم چو کوه

ز آن باره باره، باره بچشم آیدم غبار

دیدنش نوبه نوبه، چو نو ماه گاه گاه

رفتنش گوشه گوشه، کران کرده زین دیار

زین نوبه نوبه، نوبه خوابم شده تباه

ز ان گوشه گوشه، گوشه جان و دلم فکار

دل گشته رخنه رخنه بزاری بتیغ هجر

ز آن مشک توده توده بر آن گرد لاله زار

ز آن رخنه رخنه، رخنه شده عقل و دین مرا

ز آن توده توده، توده بدل بر غم نگار

دندانش دانه دانه درّ است جانفزای

لبهاش پاره پاره عقیق است آبدار

ز آن دانه دانه، دانه در یتیم زرد

ز آن پاره پاره، پاره یاقوت سرخ خوار

حوری که تیره تیره بپوشد رخان روز

چونانکه طره طره شود طره بر عذار

ز آن تیره تیره، تیره شود نور آفتاب

ز آن طره طره، طره شود طره تتار

طره‌ش چو حلقه حلقه قطار از پی قطار

حلقه‌ش چو چشمه چشمه نور هدی قطار

ز آن حلقه حلقه، حلقه زنجیر شرمگین

ز آن چشمه چشمه، چشمه خورشید درد خوار

زلفینش نافه نافه گشاید نثار مشک

رخسارش لاله لاله نماید فروغ نار

ز آن نافه نافه، نافه خوشبوی با دریغ

ز آن لاله لاله، لاله خودروی شرمسار

سیم است بیضه بیضه بر آن سیم سنگدل

ریحان دسته دسته بر آن طرف گل نگار

ز آن بیضه بیضه، بیضه کافور جفت خاک

ز آن دسته دسته، دسته سنبل ببوی خار

تیمار عقده عقده، اندر دلم زده‌ست

و ز خواجه تحفه تحفه نشاط دل و قرار

ز آن عقده عقده، عقده ابروی تو مدام

ز آن تحفه تحفه، تحفه چنین مدح نامدار

دی خواجه تازه تازه بر الفاظ شعر من

ز آن گونه گونه نیز بمن کرد بر نثار

ز آن تازه تازه، تازه بهر شهر ازو شکر

ز آن گونه گونه، گونه من چون گل بهار

همتش پایه پایه عزیز و شود بلند

گسترده سایه سایه، از هر سویی هزار

ز آن پایه پایه، پایه گه خدمت ملوک

ز آن سایه سایه، سایه گه سجده کبار

دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را

چونانکه سله سله برد طاقت ستار

ز آن کیسه کیسه، کیسه صراف عیب گیر

ز آن سله سله، سله بزاز مستعار

از عطر حبه حبه دهد هر کسی عطا

از جود ریزه ریزه کم و بیش پر عیار

...

او باز حقه حقه دهد عطر خلق را

چونانکه تخته تخته دهد عود را کبار

ز آن حقه حقه، حقه سیماب زار از اوست

ز آن تخته تخته، تخته ارزیز زبر و زار

از چرخ بهره بهره طرب باد خواجه را

وز خلق شهره شهره ثناهاش یادگار

ز آن بهره بهره، بهره رسیده بمانعم

زآن شهره شهره، شهره ایام شهریار

از چرخ برخه برخه سعادت بجانش باد

از عرش جمله جمله ز احسان کردگار

ز آن برخه برخه، برخه ابر جان او ز سعد

ز آن جمله جمله، جمله مر او را ز بخت یار

تا هست سوره سوره کتاب خدای ما

وز علم نکته نکته بهر سوره آشکار

ز آن سوره سوره، سوره مهترش باد حرز

ز آن نکته نکته، نکته بهترش غمگسار

تا هست خامه خامه بهر بادیه زریک

وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

کسایی

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

فرخی سیستانی

یکروز مانده باز زماه بزرگوار

آیین مهر گان نتوان کرد خواستار

آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش

با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار

ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

عید مبارک آمدو بر بست روزه بار

زان گونه بست بار که پیرار بست و پار

در طبع روزه دار گه آمد که هر زمان

میل شراب دار کند طبع روزه دار

بی شک بطبع عید خوش آیدش آنکه او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه