گنجور

 
فیض کاشانی

بیا امام که آئین احمد آید باز

بیا امام که روی نبی نماید باز

بیا امام که از دست رفت ملت و دین

بیا امام که شرع محمد آید باز

بیا بیا که نمانده است شرع را رمقی

مگر ز روی تو در وی روان در آید باز

بیا امام که درهای علم را بستند

به یمن مقدم خیرت مگر گشاید باز

بیا امام که دل‏های خلق زنگ گرفت

مگر به صیقل لطف شما زداید باز

به پیش آینه دل هر آنچه می‏دارم

به جز خیال لقایت نمی‌‏نماید باز

بمرد فیض ز شوق تو ای امام زمان

بیا که در تن این مرده جان در آید باز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

درآ که در دلِ خسته توان درآید باز

بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز

بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست

که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت

[...]

فیض کاشانی

بیا امام که آئین احمد آید باز

بیا امام که روی نبی نماید باز

بیا امام که از دست رفت ملت و دین

بیا امام که شرع محمد آید باز

بیا بیا که نمانده است شرع را رمقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه