توئی به جای دو جدت سر جهان را تاج
سزد که از رؤسای جهان ستانی باج
ز چه برآ و جهان را چو آب روشن کن
به روشنائی روشنتر از شب معراج
برآی تو ز تو گیرد چراغ عقل فروغ
برآی تا ز تو یابد متاع شرع رواج
برآی تا به حضور تو مرده زنده شود
برآی تا به ظهورت شود هبا وهاج
سری به ما بکش و کار ما به سامان کن
ز علم خویش رسان درد جهل ما به علاج
برآ که بی تو شبم همچو روز رستاخیز
سیاه بی تو نهارم چو ظلمت شب داج
فتاد در دل فیض اشتیاق چون تو شهی
کمینه بنده خاک در تو بودی کاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از موجودی بزرگ و فرزانه (که به نظر میرسد به یک پیامبر یا ولی اشاره دارد) درخواست میکند که با ظهور و وجود خود، جهان را روشن و متحول کند. او به اهمیت و ارزش این شخصیت برای مردم اشاره میکند و از او میخواهد که از علم و دانش خود، دردها و مشکلات بشر را درمان کند. شاعر خود را در مقابل این شخصیت بزرگ، بنده و خاکسار میداند و به شدت yearning او را احساسی عمیق و درونی بیان میکند. همچنین، او به وضعیت تاریک و ناامیدکننده بدون این فرشته نجات اشاره کرده و خواستار ظهور او برای زنده شدن دلها و رفع جهل است.
هوش مصنوعی: تو به جای دو نیاکان خود، شایستهای که بر سر جهان تاجی بگذاری، زیرا که از سران دنیا مالی را میگیری.
هوش مصنوعی: چرا از خواب بیدار نشوی و دنیای خود را مانند آب زلال نگردانی و به روشنیای بالاتر از شب معراج نرسی؟
هوش مصنوعی: از وجود تو نور عقل روشن میشود، برآ، تا از وجود تو احکام دین رونق بگیرد.
هوش مصنوعی: برخیز تا افرادی که مردهاند، در حضورت زنده شوند و تا با ظهور تو، کسانی که در حال غفلت هستند، بیدار و شاداب گردند.
هوش مصنوعی: به ما نگاهی بینداز و ما را به آرامش برسان. با دانش خودت، مشکل نادانی ما را درمان کن.
هوش مصنوعی: بیدار شو که بی تو شب من مانند روز قیامت تیره و تار است، و بدون تو روز من مانند تاریکی شب است.
هوش مصنوعی: در دل فیض، شوق و علاقهای به وجود آمد، زیرا تو همچون آقایی، بندهای از خاک در وجود تو نهفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج
بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا
سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
به پرده دار صبا داده جان که باز افکن
[...]
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
[...]
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل بینهایت اوست
[...]
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست
کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
به کوی عشق میان گدا و شه فرق است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.