نه من امروز به دل نقش خیالت بستم
روزگاریست که از بادهٔ عشقت مستم
کردم آلوده به می جامهٔ تقوی و صلاح
آه گر دامن پاک تو نگیرد دستم
نسبت قد تو با سرو صنوبر کردم
پیش چشم تو ز کوتهنظریها بستم
بستم این عهد که پیمانهکشی ترک کنم
باز در عهد تو پیمانشکن آن بشکستم
محتسب بهر خدا هیچ مگو با خود باش
که من از روز ازل آنچه نمودم هستم
نه من امروز شدم عاشق و پیمانهپرست
از دم صبح ازل تا به قیامت مستم
فیض تا چند به زنجیر خرد باشد بند
شکر لله که دیوانه شدم وارستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق صحبت میکند. او میگوید که از دیرباز تحت تأثیر باده عشق است و در عین حال تلاش کرده خود را در لباس تقوا و صلاح نگه دارد. اما او میداند که ممکن است دامن پاک معشوق به او نرسد. شاعر نسبت قد معشوق را با درختان صنوبر مقایسه کرده و اذعان میکند که نگران نگاههای کوتاهنظرانه دیگران نیست. او در ابتدای شعر وعده داده که از پیمانهکشی و مینوشی دست بردارد، اما در نهایت خود را در دام عشق و میافتد. شاعر از محتسب میخواهد که او را قضاوت نکند زیرا او از زمان آغازین وجودش همیشه عاشق بوده و حالا نیز این عشق او را آزاد کرده است. در نهایت، او از بند خرد و عقل گریخته و شکرگزار این دیوانگی است.
هوش مصنوعی: من امروز به یاد تو و خیالت فکر نمیکنم، چون مدتی است که از عشق تو سرمست و شادابم.
هوش مصنوعی: من لباس تقوا و درستی را با می آغشته کردهام؛ آه، اگر دامن پاک تو دست مرا نگیرد.
هوش مصنوعی: من قد تو را با قامت سرو و صنوبر مقایسه کردم، اما به خاطر اینکه کوتاهنظر بودم، چشمم را به روی بعضی واقعیات بستم.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتهام که دیگر به شرابنوشی ادامه ندهم، اما در عین حال در وفای به عهد تو، آن پیمان را شکستهام.
هوش مصنوعی: نگران هیچ چیز نباش و با خودت صادق باش، زیرا من از آغاز خلقت همان چیزی هستم که نشان دادهام.
هوش مصنوعی: من امروز عاشق و شیفته شراب نیستم، بلکه از اولین صبح تا ابد در حال سرمستی و شیدایی هستم.
هوش مصنوعی: زندگی چه مدت باید به محدودیتهای عقل گرفتار باشد؟ من بابت این نعمت شکرگزارم که به مقام جنون رسیدم و از این قید رهایی یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پسر تا بمیان پای تو در نگریستم
جز بیک چشم گروگان بر تو نگریستم
زار بگریستنی بود مرا از ره . . . ر
زان گریستن بتو بر درد تو من بگریستم
ببست دانی تو بمعنی و بصورت یکروز
[...]
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
[...]
چو چشم مست تو می پرستم
چو دُرج لعل تو نیست هستم
بیار ساقی شراب باقی
که همچو چشم تو نیمه مستم
نه خرقه پوشم که باده نوشم
[...]
من اگر از سرِ مستی به جنون پیوستم
به سر دوست که دیوانه نیام، سرمستم
من ازین هستی بیخود به گمان میافتم
نیست معلوم که من نیست شدم یا هستم
من جدا مانده بُدم، قطره صفت، از دریا
[...]
دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من
آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم
چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.