ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد
چه کند دِگر جهانرا چو رسید جان بجانان
چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد
سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل
که باین سرو باین دل غم کار و بار دارد
ببر از سرم نصیحت ببر از برم گرانی
نه سرم خرد پذیرد نه دلم قرار دارد
سر من پر از جنون و دل من پر است از عشق
نه سرم مجال عقل و نه دل اختیار دارد
سر پر غرور زاهد بیخیال حور خرسند
دل بیقرار عاشق سر زلف یار دارد
بر زاهدان نخوانی غزل و قصیدهای فیض
که تراست شعر و زاهد همه خشک بار دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شوق به معشوق خود سخن میگوید و احساسات عمیقش را نسبت به او بیان میکند. او به حالت خمار و سرگردانی خود اشاره میکند و میگوید که دیگر به دنیا و مشکلات آن توجهی ندارد، زیرا تمام وجودش مملو از عشق و جنون است. او به زاهدان و افرادی که به دنبال دنیا و زرق و برق آن هستند انتقاد میکند و میگوید که آنها نمیتوانند احساسات عمیق او را درک کنند. در نهایت، او به عشق واقعی و تاثیر آن بر دل و جانش میپردازد و نشان میدهد که برای عشق، هیچ چیزی مانند عقل و منطق مهم نیست.
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب عشق معشوق، سرم حالتی مست و گیج دارد و قلبم نیز در اندیشه و یاد آن دیار است.
هوش مصنوعی: وقتی جان به معشوق برسد، دیگر برای جهان چه کاری باقی میماند؟ یعنی وقتی به محبوب واقعی دست پیدا کردیم، باقی امور و مسائل دنیایی چه اهمیتی خواهند داشت؟
هوش مصنوعی: این سر و دل من هیچ ارتباطی با حال و هوای غم و اندوه ندارند. دل من به این زیبایی و دلنشینی که در برابر من است، توجهی ندارد و تنها به فکر غم و غصه است.
هوش مصنوعی: از سرم دور کن نصیحتهایی که میگویی، زیرا در این وضعیت، نه ذهنم توان پذیرش دارد و نه دلم آرامش مییابد.
هوش مصنوعی: سرم پر از دیوانگی است و دلم سرشار از عشق. نه عقل همراهم است و نه دل در اختیار من است.
هوش مصنوعی: زاهد با ناز و غروری که دارد، از لذتهای بهشتی بیتوجه است، در حالی که عاشق دلنگران و نگران است و تمام توجهش به زیباییهای معشوقهاش جلب شده است.
هوش مصنوعی: شما به زاهدان نمیتوانید غزل و قصیدهای بخوانید، زیرا آنچه تو را خوشنود میکند، شعر است و زاهد همواره در پی محتوای خشک و بیروح است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
[...]
بت نو رسیده من هوس شکار دارد
دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد
رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده
سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد
دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
[...]
گل نو شکفته من که ز رخ بهار دارد
ز دل رمیده بلبل نه یکی هزار دارد
ز می شبانه در باغ سحر به سر گرانیست
مکنید ناله مرغان که بسر خمار دارد
به شب فراق دل نقد حیات اگر نگه داشت
[...]
ز جراحت تو ذوقی دل بیقرار دارد
که دل هزار دشمن، ز حسد فگار دارد
تو ستمگری، ولیکن ستم تراست ذوقی
که هزار بیگنه را، ز تو شرمسار دارد
سرو برگ من نداری تو و من درین تحیّر
[...]
نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد
به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد
به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه
سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد
دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.