بخش ۱: سکندر چو بر تخت بنشست گفت
بخش ۲: بفرمود تا پیش او شد دبیر
بخش ۳: دلارای چون آن سخنها شنید
بخش ۴: ز عموریه مادرش را بخواند
بخش ۵: چنین گفت گوینده پهلوی
بخش ۶: چو بشنید مهران ز کید این سخن
بخش ۷: سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
بخش ۸: چو نامه بر کید هندی رسید
بخش ۹: فرستاده آمد به کردار باد
بخش ۱۰: گزین کرد زان رومیان مرد چند
بخش ۱۱: فرستاده برگشت زان مرز و بوم
بخش ۱۲: چو شد کار آن سرو بن ساخته
بخش ۱۳: بفرمود تا رفت پیشش پزشک
بخش ۱۴: ازان پس بفرمود کان جام زرد
بخش ۱۵: ز میلاد چون باد لشکر براند
بخش ۱۶: چو آن نامه برخواند فور سترگ
بخش ۱۷: چو پاسخ به نزد سکندر رسید
بخش ۱۸: چو اسکندر آمد به نزدیک فور
بخش ۱۹: چو لشکر شد از خواسته بینیاز
بخش ۲۰: چو برگشت و آمد به درگاه قصر
بخش ۲۱: سکندر چو بشنید از یادگیر
بخش ۲۲: چو اسکندر آن نامه او بخواند
بخش ۲۳: جهانجوی ده نامور برگزید
بخش ۲۴: بخندید قیدافه از کار اوی
بخش ۲۵: سکندر بیامد دلی همچو کوه
بخش ۲۶: چو طینوش گفت سکندر شنید
بخش ۲۷: همی چاره جست آن شب دیریاز
بخش ۲۸: وزان جایگه لشکر اندر کشید
بخش ۲۹: همی رفت منزل به منزل به راه
بخش ۳۰: وزان جایگه رفت خورشیدفش
بخش ۳۱: چو نزدیکی نرمپایان رسید
بخش ۳۲: بپرسید هرچیز و دریا بدید
بخش ۳۳: وزان جایگه شاد لشگر براند
بخش ۳۴: سکندر سوی روشنایی رسید
بخش ۳۵: سکندر چو بشنید شد سوی کوه
بخش ۳۶: سوی باختر شد چو خاور بدید
بخش ۳۷: همی رفت یک ماه پویان به راه
بخش ۳۸: ز راه بیابان به شهری رسید
بخش ۳۹: وزان روی لشکر سوی چین کشید
بخش ۴۰: بدان جایگه شاه ماهی بماند
بخش ۴۱: سکندر سپه را به بابل کشید
بخش ۴۲: بدانست کش مرگ نزدیک شد
بخش ۴۳: به بابل همان روز شد دردمند
بخش ۴۴: چو آگاه شد لشکر از درد شاه
بخش ۴۵: چو آمد سکندر به اسکندری
بخش ۴۶: ازان پس بیامد دوان مادرش
بخش ۴۷: الا ای برآورده چرخ بلند