چو لشکر چنین پاسخ آراستند
دو پرمایه از جای برخاستند
بدانست لهاک و فرشیدورد
کشان نیست هنگام ننگ و نبرد
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بیشبانی رمه
به پدرود کردند گرفتند ساز
بیابان گرفتند و راه دراز
درفشی گرفته به دست اندرون
پر از درد دل دیدگان پر ز خون
برفتند با نامور ده سوار
دلیران و شایستهٔ کارزار
به ره بر ز ایران سواران بدند
نگهبان آن نامداران بدند
برانگیختند اسب ترکان ز جای
طلایه بیفشارد با جای پای
یکی ناسگالیدهشان جنگ خاست
که از خون زمین گشت با کوه راست
بکشتند ایرانیان هشت مرد
دلیران و شیران روز نبرد
وز آنجا برفتند هر دو دلیر
به راه بیابان به کردار شیر
ز ترکان جز این دو سرافراز گرد
ز دست طلایه دگر جان نبرد
پس از دیده گه دیدهبان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو
از این لشکر ترک دو نامدار
برون رفت با نامور ده سوار
چنان با طلایه برآویختند
که با خاک خون را برآمیختند
تنی هشت کشتند ایرانیان
دو تن تیز رفتند بسته میان
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد
بود گرد لهاک و فرشیدورد
برفتند با گردن افراختن
شکسته نشدشان دل از تاختن
گر ایشان از اینجا به توران شوند
بر این لشکر آید همانا گزند
هم اندر زمان گفت با سرکشان
که ای نامداران دشمنکشان
که جوید کنون نام نزدیک شاه
بپوشد سرش را به رومی کلاه
همه مانده بودند ایرانیان
شده سست و سوده ز آهن میان
ندادند پاسخ جز از گستهم
که بود اندر آورد شیر دژم
به سالار گفت ای سرافراز شاه
چو رفتی به آورد توران سپاه
سپردی مرا کوس و پردهسرای
به پیش سپه بر ببودن به پای
دلیران همه نام جستند و ننگ
مرا بهره نآمد به هنگام جنگ
کنون من بدین کار نام آورم
شومشان یکایک به دام آورم
بخندید گودرز و زو شاد شد
رخش تازه شد وز غم آزاد شد
بدو گفت نیکاختری تو ز هور
که شیری و بدخواه تو همچو گور
برو کآفریننده یار تو باد
چو لهاک سیصد شکار تو باد
بپوشید گستهم درع نبرد
ز گردان که را دید پدرود کرد
برون رفت وز لشکر خویش تفت
به جنگ دو ترک سرافراز رفت
همی گفت لشکر همه سر به سر
که گستهم را ز این بد آید به سر
یکی لشکر از نزد افراسیاب
همی رفت بر سان کشتی بر آب
به یاری همه جنگجو آمدند
چو نزدیک دشت دغو آمدند
خبر شد بدیشان که پیران گذشت
نبرد دلیران دگرگونه گشت
همه بازگشتند یکسر ز راه
خروشان برفتند نزدیک شاه
چو بشنید بیژن که گستهم رفت
ز لشکر به آورد لهاک تفت
گمانی چنان برد بیژن که او
چو تنگ اندر آید به دشت دغو
نباید که لهاک و فرشیدورد
برآرند از او خاک روز نبرد
نشست از بر دیزهٔ راهجوی
به نزدیک گودرز بنهاد روی
چو چشمش به روی نیا برفتاد
خروشید و چندی سخن کرد یاد
نه خوب آید ای پهلوان از خرد
که هر نامداری که فرمان برد
مر او را به خیره بکشتن دهی
بهانه به چرخ فلک برنهی
دو تن نامداران توران سپاه
برفتند ز این سان دلاور به راه
ز هومان و پیران دلاورترند
به گوهر بزرگان آن کشورند
کنون گستهم شد به جنگ دو تن
نباید که آید بر او بر شکن
همه کام ما بازگردد به درد
چو کم گردد از لشکر آن رادمرد
چو بشنید گودرز گفتار اوی
کشیدن بدان کار تیمار اوی
پس اندیشه کرد اندر آن یک زمان
هم از بد که میبرد بیژن گمان
به گردان چنین گفت سالار شاه
که هر کس که جوید همی نام و گاه
پس گستهم رفت باید دمان
مر او را بدن یار با بدگمان
ندادند پاسخ کس از انجمن
نه غمخواره بد کس نه آسودهتن
به گودرز پس گفت بیژن که کس
جز از من نباشدش فریادرس
که آید ز گردان بدین کار پیش
به سیری نیامد کس از جان خویش
مرا رفت باید که از کار اوی
دلم پر ز درد است و پر آب روی
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
نبینی که ماییم پیروزگر
بدین کار مشتاب تند ای پسر
بر ایشان بود گستهم چیرهبخت
وز ایشان ستاند سرو تاج و تخت
بمان تا کنون از پس گستهم
سواری فرستم چو شیر دژم
که با او بود یار گاه نبرد
سر دشمنان اندر آرد به گرد
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
خردمند و بیدار و روشنروان
کنون یار باید که زندست مرد
نه آنگه کجا زو برآرند گرد
چو گستهم شد کشته در کارزار
سرآمد بر او روز و برگشت کار
کجا سود دارد مر او را سپاه
کنون دار گر داشت خواهی نگاه
بفرمای تا من ز تیمار اوی
ببندم کمر تنگ بر کار اوی
ور ایدونک گویی مرو من سرم
ببرم بدین آبگون خنجرم
که من زندگانی پس از مرگ اوی
نخواهم که باشد بهانه مجوی
بدو گفت گودرز بشتاب پیش
اگر نیست مهر تو بر جان خویش
نیابی همی سیری از کارزار
کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار
نسوزد همانا دلت بر پدر
که هزمان مر او را بسوزی جگر
چو بشنید بیژن فرو برد سر
زمین را ببوسید و آمد به در
برآرم همی گفت از کوه خاک
بدین جنگ جستن مرا زو چه باک
کمر بست و برساخت مر جنگ را
به زین اندر آورد شبرنگ را
به گیو آگهی شد که بیژن چو گرد
کمر بست بر جنگ فرشیدورد
پس گستهم تازیان شد به راه
به جنگ سواران توران سپاه
هم اندر زمان گیو برجست زود
نشست از بر تازی اسبی چو دود
بیامد به ره بر چو او را بدید
به تندی عنانش به یکسو کشید
بدو گفت چندین زدم داستان
نخواهی همی بود همداستان
که باشم به تو شادمان یک زمان
کجا رفت خواهی بدین سان دمان
به هر کار درد دلم را مجوی
به پیران سر از من چه باید بگوی
جز از تو به گیتیم فرزند نیست
روانم به درد تو خرسند نیست
بدی ده شبان روز بر پشت زین
کشیده به بدخواه بر تیغ کین
بسودی به خفتان و خود اندرون
نخواهی همی سیر گشتن ز خون
چو نیکی دهش بخت پیروز داد
بباید نشستن به آرام و شاد
به پیش زمانه چه تازی سرت
بس ایمن شدستی بدین خنجرت
کسی کو بجوید سرانجام خویش
نجوید ز گیتی چنین کام خویش
تو چندین به گرد زمانه مپوی
که او خود سوی ما نهادست روی
ز بهر مرا ز این سخن بازگرد
نشاید که دارای دل من به درد
بدو گفت بیژن که ای پر خرد
جز این بر تو مردم گمانی برد
که کار گذشته بیاری به یاد
نپیچی به خیره همی سر ز داد
بدان ای پدر کین سخن داد نیست
مگر جنگ لاون ترا یاد نیست
که با من چه کرد اندر آن گستهم
غم و شادمانیش با من به هم
ورایدون کجا گردش ایزدی
فراز آورد روزگار بدی
نبشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشید این سخن را دراز
ز پیکار سر بر مگردان که من
فدی کرده دارم بدین کار تن
بدو گفت گیو ار بگردی تو باز
همان خوبتر کین نشیب و فراز
تو بیمن مپویی به روز نبرد
منت یار باشم به هر کارکرد
بدو گفت بیژن که این خود مباد
که از نامداران خسرونژاد
سه گرد از پی بیم خورده دو تور
بتازند پویان بدین راه دور
به جان و سر شاه روشنروان
به جان نیا نامور پهلوان
به کین سیاوش کز این رزمگاه
تو برگردی و من بپویم به راه
نخواهم بر این کار فرمانت کرد
که گویی مرا بازگرد از نبرد
چو بشنید گیو این سخن بازگشت
بر او آفرین کرد و اندر گذشت
که پیروز بادی و شاد آمدی
مبیناد چشم تو هرگز بدی
همی تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بر او بر ز توران ستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، لشکری از ایرانیان برای نبرد آماده میشوند و دو چهره معروف، لهاک و فرشیدورد، به میدان میروند. آنها متوجه میشوند که اکنون زمان شکست و ننگ نیست و باید در جنگ ایستادگی کنند. با عزمی راسخ، راهی میشوند و پرچمی خونی به همراه دارند.
دو سوار دلیر با نامهای گودرز و بیژن در پی آنها میروند و دو نفر از جنگجویان ترک را میبینند که با یکدیگر در نبرد هستند. گودرز در گفتگوهای خود نسبت به خطر آن دو سوار ترک نگرانی نشان میدهد و تمامی لشکر ایران را به احتیاط دعوت میکند.
بیژن، پسر گودرز، به شدت نگران گستهم، سردار دیگر ایرانیان است که در میدان نبرد قرار دارد. او برای کمک به او عزم خود را جزم میکند و بر این باور است که اگر گستهم کشته شود، عاقبت جنگ به خطر خواهد افتاد. بیژن به پدرش میگوید که او باید به میدان برود و گستهم را یاری دهد.
در انتها، بیژن با شجاعت و اراده به سوی جنگ میرود و از کنار پدرش میگذرد. او بر این عقیده است که باید در نبرد شرکت کند، زیرا برای نجات گستهم و پیروزی در جنگ لازم است. بیژن تمام تلاش خود را برای حمایت از هموطنانش به کار خواهد گرفت و شور و شوقی برای نبرد در دلش شعلهور است.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به این شکل آماده شد، دو شخصیت برجسته از جای خود برخاستند.
هوش مصنوعی: بدان که در زمان ننگ و جنگ، هیچ کس نمیتواند به کمک برای فرشیدورد بیاید.
هوش مصنوعی: همه میگویند که وقتی یک گروه بدون سرپرست و رهبری باشد، به راحتی نابود میشود.
هوش مصنوعی: وداع کردند و به راه افتادند، با سازشان به سمت بیابان رفتند و سفر طولانی را آغاز کردند.
هوش مصنوعی: دستهایی که در دست دارند، پرچمی را بلند کردهاند که نشاندهندهی احساسات و دردهای نهفته است. چشمانشان از شدت رنج آکنده از اشک و درد هستند.
هوش مصنوعی: دلیران نامآور و شایستهٔ نبرد با هم به میدان رفتند.
هوش مصنوعی: در راه، سوارانی از ایران وجود داشتند که نگهبانان آن مردان بزرگ و نامدار بودند.
هوش مصنوعی: اسبهای ترک به حرکت درآمدند و با شتاب به جلو رفتند، گویی که بر زمین کوبیده میشوند.
هوش مصنوعی: در میان مردم اختلاف و جدال به وجود آمد که به خاطر آن، خون بر زمین ریخت و کوهها به هم فشار آوردند.
هوش مصنوعی: در روز جنگ، ایرانیان هشت مرد شجاع و دلاور را از پای درآورده و به قتل رساندند.
هوش مصنوعی: از آنجا هر دو دلیر به سوی بیابان رفتند، مانند شیران شجاع و قوی.
هوش مصنوعی: از ترکمانان جز این دو، کسی برجستهتر نیست؛ اگر دست از دلاوریهای دیگر بکشید، جانتان را نجات نخواهید داد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه دیدهبان نظارت کرد و مشاهدهای را انجام داد، فریاد برآورد که ای سرفرازان و جوانان فعال.
هوش مصنوعی: از این نیرو، دو شخصیت معروف از میان سپاه ترک بیرون آمدند، همراه با ده سوار نامی.
هوش مصنوعی: آنها آنگونه با پیشگامان خود آماده نبرد شدند که خون را با خاک درهم آمیختند.
هوش مصنوعی: ایرانیان هشت نفر را کشتند، در حالی که دو نفر به سرعت فرار کردند و در میان آنها گرفتار شدند.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این را شنید، گفت که آن دو مرد، گرد لهاک و فرشیدورد هستند.
هوش مصنوعی: آنها با سرافرازی و اعتماد به نفس جلو رفتند و دلشان از پیش رفتن و تلاش کردن نمیشکند.
هوش مصنوعی: اگر آنان از اینجا به توران بروند، قطعاً به این لشکر آسیب خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در آن زمان، به سرکشها گفت: ای نامآوران، دشمنان شما در کجا هستند؟
هوش مصنوعی: کسی که اکنون به دنبال مقام و نامی برتر است، باید مانند یک رومی، خود را بهشکل و ظاهری مناسب بیاراید و به نزد شاه برود.
هوش مصنوعی: همه در حیرت بودند که ایرانیان چقدر ضعیف و ناتوان شدهاند، گویی از آهن و قدرتشان چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: جوابی ندادند جز از کسی که گفت: آیا آن شیر خشمگین در او هست؟
هوش مصنوعی: سالار به شاه سرافراز گفت: وقتی که تو به میدان جنگ با سپاه توران رفتی، چه بر سرمان آمد؟
هوش مصنوعی: تو مرا به دامن خود و به درگاه فرمانروای بزرگ سپردی تا در سایهسار او زندگی کنم.
هوش مصنوعی: شجاعان همه به دنبال شهرت و نام رفتند، اما من در زمان نبرد از ننگ و عیب خود بهرهای نبردم.
هوش مصنوعی: حال من در این کار معروف و شناخته شدهام و به تدریج، هر یک از آنها را به دام میاندازم.
هوش مصنوعی: گودرز خندید و از این بابت شاد شد، اسب او نیز جوان و سرزنده شد و از نگرانیها رهایی یافت.
هوش مصنوعی: او به خوبی میداند که تو مانند خورشید درخشان هستی، اما دشمنانت به خفّتی و در کمین مانند شیر در انتظار هستند.
هوش مصنوعی: برو که خالق و پروردگار تو باشد، مانند کسی که سیصد شکار کرده است.
هوش مصنوعی: تن خود را در armor جنگ بپوش، زیرا که هر کسی را که دیدی، بدرود گفت.
هوش مصنوعی: از اردوگاه خود خارج شد و به جنگ دو ترک دلیر رفت.
هوش مصنوعی: لشکر همگی به صورت یکپارچه میگفتند که عواقب بد این وضعیت بر سر ما خواهد آمد.
هوش مصنوعی: گروهی از افراد از طرف افراسیاب در حال حرکت بودند، مانند کشتیای که بر روی آب روان است.
هوش مصنوعی: همه جنگجویان به یاری یکدیگر آمدند و وقتی به دشت دغو نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: خبر به آنها رسید که جنگجویان دلیر دیگر مانند گذشته جنگ نمیکنند.
هوش مصنوعی: همه به طور یکجا و به سرعت از راه پرجنب و جوش برگشتند و به سمت شاه حرکت کردند.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن شنید که گستهم از لشکر خارج شده و به سمت تفت رفته است، تصمیم به اقدام گرفت.
هوش مصنوعی: بیژن اندیشه کرد که وقتی او در دشت دغو محبوس شود، احساس تنگنا و گرفتاری خواهد کرد.
هوش مصنوعی: نمیخواهیم که لشکر لهک و فرشیدورد در روز نبرد از او خاکی برآورند.
هوش مصنوعی: او از روی دیزه، مکان مخصوصی برای عبور، نشسته و به سوی گودرز، یکی از شخصیتهای مهم داستان، روی آورده است.
هوش مصنوعی: زمانی که چشم او به صورت نیا افتاد، به شدت ناله و فریاد کرد و مدتی هم صحبت کرد و یادآوری کرد.
هوش مصنوعی: بهتر است ای پهلوان از عقل و خرد پیروی کنی، زیرا هر شخص محترم و بزرگمقداری که از تو پیروی کند، به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر کسی را به قتل برسانی، بهانهای میسازند که این کار را به گردونهی سرنوشت نسبت بدهی.
هوش مصنوعی: دو جنگجوی مشهور از سرزمین توران به سمت نبرد و سفر میروند و این سفر را با شجاعت آغاز میکنند.
هوش مصنوعی: هومان و پیران از نظر شجاعت و دلاوری از دیگران برترند و به خاطر ویژگیهای خوب خود، در آن سرزمین ارزش و احترام دارند.
هوش مصنوعی: اکنون تن من آماده جنگ با دو فرد است، نباید کسی بر من آسیب وارد کند.
هوش مصنوعی: هرگاه از قدرت و نیروی رادمردان کاسته شود، همه خوشیها و لذتهای ما به درد و سختی بازمیگردد.
هوش مصنوعی: گودرز به سخنان او گوش داد و دریافت که باید در مورد این موضوع جدی باشد و به همراهی و کمک او بشتابد.
هوش مصنوعی: بیژن در آن لحظه به این فکر میافتد که ممکن است سرنوشت بدی در انتظار او باشد.
هوش مصنوعی: سالار شاه به اطرافیانش گفت که هر کسی که به دنبال نام و مقام است، باید تلاش کند و کوشش نماید.
هوش مصنوعی: باید بپذیریم که وقتی به کسی بدگمانیم، ممکن است ارتباط ما با او خدشهدار شود و احساسات منفی بر ما غلبه کند. بنابراین، باید به احساسات خود دقت کنیم و به دنبال روشی مناسب برای برخورد با این نوع احساسات باشیم.
هوش مصنوعی: هیچکس از جمعیت پاسخی نداد، نه کسی که غمخوار دیگری باشد و نه کسی که در آرامش به سر ببرد.
هوش مصنوعی: بیژن به گودرز گفت که هیچ کس دیگری نمیتواند به او کمک کند و تنها من هستم که میتوانم به او یاری رسانم.
هوش مصنوعی: کسی که در دایره این کار قدم میگذارد، نمیتواند به راحتی از جان خود بگذرد و از این مسیر بازگردد.
هوش مصنوعی: باید بروم چون از کار او دل من پر از درد و اشکی است که بر چهرهام نشسته.
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت، ای شیرمرد، نه به خاطر شرایط سخت زندگی آزمایش شدهای و نه تحت تأثیر سرمای آن قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: نگران نباش، ما در این کار پیروز خواهیم شد. عجله نکن پسر.
هوش مصنوعی: بر آنها بود که به سختی و شجاعت پیروز شوند و از آنها تاج و تخت و افتخار را به دست آورند.
هوش مصنوعی: بمان تا آن زمان که سپاه را از پشت سر بفرستم، همچون شیری خشمگین.
هوش مصنوعی: یار او در زمان جنگ با دشمنان، خود را به دور آن دشمنان میاندازد.
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: ای پهلوان، تو انسان باهوش و حواسجمع و روشنفکر هستی.
هوش مصنوعی: اکنون باید دید که یار زنده است نه اینکه بعداً از او غافل شویم.
هوش مصنوعی: زمانی که او در میدان جنگ شکست خورد و جانش را از دست داد، روزش پایان یافت و همه چیز به حال نخستین خود برگشت.
هوش مصنوعی: کجا برای تو سود دارد سپاه، اکنون اگر میخواستید، میتوانستید نگاه کنید.
هوش مصنوعی: بیا و اجازه بده تا برای بهبود او و رفع نگرانیهایش، تمام تلاش خود را به کار بگیرم و خود را به سختی درگیر این کار کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو اینطور میگویی، من میگویم که مرا بکش، با این خنجر آبی که در دست دارم.
هوش مصنوعی: من پس از مرگ او زندگی نمیخواهم و دنبال بهانهای برای ادامهی زندگی نمیگردم.
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: هر چه زودتر به جلو برو، اگر محبت و دوستی تو بر جان من نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به سختیهای یک میدان جنگ اشاره میکند. او میگوید که در این میدان، شجاعت و قدرت لازم است و تنها با این ویژگیها میتوان به موفقیت دست یافت. از طرفی، روحیهی تسلیمناپذیری و استقامت نیز امری حیاتی است تا در برابر چالشها ایستادگی کرد.
هوش مصنوعی: دل تو برای پدرت نسوزد، چون وقتی او را بسوزانی، جگر تو هم خواهد سوخت.
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن این خبر را شنید، سرش را پایین آورد، زمین را بوسید و به سمت در رفت.
هوش مصنوعی: من از کوه خاکی برمیآورم و در این نبرد، از هیچ چیز نمیترسم.
هوش مصنوعی: سوار شد و جنگ را آماده کرد، و اسبش را با زین و لباس جنگی محکم کرد.
هوش مصنوعی: به گیو خبر رسید که بیژن هنگامی که برای جنگ با فرشیدورد آماده شد، در حال نبرد و جدال است.
هوش مصنوعی: سپس لشکر تازیان به میدان آمدند و در مقابل سپاه سواران توران قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: در همان زمان، گیو به سرعت از روی اسب تازی پایین آمد و به گونهای رفتار کرد که شبیه دود بود.
هوش مصنوعی: وقتی او را در راه دید، به سرعت مهار حیوانش را به کنار کشید.
هوش مصنوعی: به او گفت: بارها داستان سرودهام، اما تو هرگز نخواهی بود که همصدا و همداستان من باشی.
هوش مصنوعی: کجا رفتی که من برای یک لحظه هم با تو شاد باشم؟
هوش مصنوعی: در هر کاری که هستی، به دنبال درد دل من نباش. با پیران چه باید بگویی که از من میخواهی؟
هوش مصنوعی: جز تو کسی را در زندگیام نمیبینم و روح من از درد تو آرامش ندارد.
هوش مصنوعی: در طول ده شبان روز، بدی را به دوش کشیدهام، به خاطر دشمنی و کینهای که دارم.
هوش مصنوعی: اگر به خوابگاه و آرامش خود آسیب برسانی، دیگر نمیتوانی در آرامش و سلامت به گردش و زندگی ادامه دهی.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت خوب و پیروزی نصیب کسی میشود، باید در آرامش و شادی زندگی کند.
هوش مصنوعی: نگران نباش، زمانه به تو آسیب نخواهد زد، زیرا تو با این شمشیر در دستت خودش را آماده کردهای.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت وجودی خود باشد، از زندگی مادی و دنیوی چیزی به دست نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده که دنبال زمانه بگردی، زیرا خود زمانه به سوی ما میآید و به ما توجه میکند.
هوش مصنوعی: برای خاطر من از این گفتوگو دست بردار، زیرا دل من از درد اندوهناک است.
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: ای اندیشمند، جز این که به تو فکر دیگری داشته باشم، چیزی نمیگویم.
هوش مصنوعی: اگر گذشته را به یاد نیاوری، دیگر نمیتوانی به آن شک و تردید کنی و سر خود را به خاطر آن به دردسری نیندازی.
هوش مصنوعی: بدان ای پدر، این سخن بیدلیل نیست، مگر اینکه جنگ لاوان را فراموش کردهای.
هوش مصنوعی: او به من نشان داد که چگونه در دنیای پر از غم و شادی، این دو احساس بههمپیوسته و در کنار هم وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زندگی و سرنوشتی که در انتظار ماست توجه کنیم، نمیتوانیم از اصلیترین نیروی فراگیر در دنیا، یعنی اراده الهی، غافل شویم. روزگار، گاهی شرایط سختی را برای ما به ارمغان میآورد که ما را به تفکر و تأمل وادار میکند.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که نباید درباره موضوعی که در آن دوری و پرهیز لازم است، صحبت کرد و نباید آن را بیش از حد بسط داد.
هوش مصنوعی: از نبرد و جنگ فرار نکن، چون من برای این کار جانم را فدای تو کردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو به دور برگردی، باید بگویم که هنوز هم آنچه بهتر است همین است که در عین فراز و نشیبها هستی.
هوش مصنوعی: در روز سختی و جنگ، تو بدون من غمگین نباش، من در هر شرایطی به تو حمایت و امید میدهم.
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت که این کار نیکو نیست، زیرا از خاندان بزرگ و نامدار برخاستهایم.
هوش مصنوعی: سه گرد به دنبال بیم، دو تور به سرعت میتازند و پویان در این راه دور حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر جان و سر شاه روشنروان و به خاطر نیا، آن نامآور پهلوان دعا میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر کینهای که از سیاوش داری، اگر از این میدان جنگ برگردی، من به راهم ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم به خواستهات پاسخ مثبت دهم، انگار که بخواهی مرا از جنگ بازگردانی.
هوش مصنوعی: هنگامی که گیو این حرف را شنید، به او بازگشت و او را ستایش کرد و سپس از آنجا گذشت.
هوش مصنوعی: پیروزی و شادی تو را میستایم؛ زیرا در چشم تو هرگز بدی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بیژن به سمت گستهم میشتافت و میگفت تا زمانی که بر او ستمی از طرف تورانیان نرسد، به این راه ادامه میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.