چو از دور لهاک و فرشیدورد
گذشتند پویان ز دشت نبرد
به یک ساعت از هفت فرسنگ راه
برفتند ایمن ز ایران سپاه
یکی بیشه دیدند و آب روان
بدو اندرون سایهٔ کاروان
به بیشه درون مرغ و نخچیر و شیر
درخت از بر و سبزه و آب زیر
به نخچیر کردن فرود آمدند
وز آن تشنگی سوی رود آمدند
چو آب اندر آمد ببایست نان
به اندوه و شادی نبندد دهان
بگشتند بر گرد آن مرغزار
فگندند بسیار مایه شکار
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی خواب
چو بد روزگار دلیران دژم
کجا خواب سازد بر ایشان ستم
فرو خفت لهاک و فرشیدورد
به سر بر همی پاسبانیش کرد
برآمد چو شب تیره شد ماهتاب
دو غمگین سر اندر نهاده به خواب
رسید اندر آن جایگه گستهم
که بودند یاران توران به هم
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندر دمید
سبک اسب لهاک هم ز این نشان
خروشی برآورد چون بیهشان
دمان سوی لهاک فرشیدورد
ز خواب خوش آمدش بیدار کرد
بدو گفت برخیز ز این خواب خوش
به مردی سر بخت خود را بکش
که دانا زد این داستان بزرگ
که شیری که بگریزد از چنگ گرگ
نباید که گرگ از پسش در کشد
که او را همان بخت خود برکشد
چه مایه بپیوند و چندی شتافت
کس از روز بد هم رهایی نیافت
هلا زود بشتاب کآمد سپاه
از ایران و بر ما گرفتند راه
نشستند بر باره هر دو سوار
کشیدند پویان از آن مرغزار
ز بیشه به بالا نهادند روی
دو خونی دلاور دو پرخاشجوی
به هامون کشیدند هر دو سوار
پراندیشه تا چون بسیچند کار
پدید آمد از دور پس گستهم
ندیدند با او سواری به هم
دلیران چو سر را برافراختند
مر او را چو دیدند بشناختند
گرفتند یک با دگر گفت و گوی
که یک تن سوی ما نهادست روی
نیابد رهایی ز ما گستهم
مگر بخت بد کرد خواهد ستم
جز از گستهم نیست کامد به جنگ
درفش دلیران گرفته به چنگ
گریزان بباید شد از پیش اوی
مگر کاندر آرد بدین دشت روی
وز آنجا به هامون نهادند روی
پس اندر دمان گستهم کینهجوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
چو شیر ژیان نعرهای برکشید
بر ایشان ببارید تیر خدنگ
چو فرشیدورد اندر آمد به جنگ
یکی تیر زد بر سرش گستهم
که با خون برآمیخت مغزش به هم
نگون گشت و هم در زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ویسه نژاد
چو لهاک روی برادر بدید
بدانست کز کارزار آرمید
بلرزید وز درد او خیره شد
جهان پیش چشماندرش تیره شد
ز روشنروانش به سیری رسید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
شدند آن زمان خسته هر دو سوار
به شمشیر برساختند کارزار
یکایک بر او گستهم دست یافت
ز کینه چنان خسته اندر شتافت
به گردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه زو رستخیز
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی
که آید همی زخم چوگان بر اوی
چنین است کردار گردان سپهر
ببرد ز پروردهٔ خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست
وگر پای جویی سرش پیش تست
به زین بر چنان خسته بد گستهم
که بگسست خواهد تو گفتی ز هم
بیامد خمیده به زین اندرون
همی راند اسب و همی ریخت خون
و زآنجا سوی چشمهساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و به آب اندر آمد ز بخت
بخورد آب بسیار و کرد آفرین
ببستش تو گفتی سراسر زمین
بپیچید و غلتید بر تیره خاک
سراسر همه تن به شمشیر چاک
همی گفت کای روشن کردگار
پدید آر زان لشکر نامدار
به دلسوزگی بیژن گیو را
وگرنه دلاور یکی نیو را
که گر مرده گر زنده ز این جایگاه
برد مر مرا سوی ایران سپاه
سر نامداران توران سپاه
ببرد برد پیش بیدار شاه
بدان تا بداند که من جز به نام
نمردم به گیتی همین است کام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، دو دلاور ایرانی به نامهای لهاک و فرشیدورد در حال گذر از دشت نبرد هستند و از سپاه ایران دور میشوند. آنها به یک بیشه با آبی روان میرسند و در آنجا برای رفع تشنگی فرود میآیند. پس از خوردن و استراحت، خوابشان میبرد. اما در آن سوی میدان، گستهم، سوار تورانی، متوجه نزدیک شدن سپاهیان ایران میشود و نیاز به هشدار دارد. بنابراین او به آنها خبر میدهد که به سرعت برخیزند زیرا دشمن در راه است.
لهاک و فرشیدورد برمیخیزند و به جنگ با گستهم میروند. در نبردی سخت، گستهم به دست فرشیدورد میافتد و کشته میشود. برادرش لهاک از فکر این که او به زمین افتاده، دچار وحشت و نگرانی میشود و در نهایت به جنگ ادامه میدهد.
گستهم در حین نبرد زخمهای زیادی میبیند، اما قبل از مرگش دعا میکند و خداوند را یاد میکند تا بیژن و نیو نجات یابند. همچنین اطمینان میدهد که اگر کشته شود، به یاد خواهد ماند که وی از نامداران ایران است و همیشه به نام زندگی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر لهک و فرشیدورد از دور عبور کردند، جنگجویان به میدان نبرد رفتند.
هوش مصنوعی: در یک ساعت، سپاه از هفت فرسنگ راه دور شدند و از ایران بیخطر گذشتند.
هوش مصنوعی: در جایی که یک جنگل و آب جویباری دیده میشود، سایهای در آنجا برای قافلهای فراهم شده است.
هوش مصنوعی: در دل جنگل، مرغ و جانوران و شیر درختان با سبزه و آب وجود دارند.
هوش مصنوعی: آنها به شکار آمدند و از شدت تشنگی به سمت رودخانه رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی آب به دهان میآید، باید نان را کنار بگذاری؛ نه در خوشحالی میتوانی بخوری و نه در ناراحتی.
هوش مصنوعی: آنها دور تا دور چمنزار گشتند و مواد غذایی زیادی را برای شکار پخش کردند.
هوش مصنوعی: آتش روشن کردند و از کبابی که درست کردند، خوردند و سپس به سمت خواب رفتند.
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به سختی بر دلیران میگذرد، ستم نمیتواند به راحتی بر آنان خواب آید.
هوش مصنوعی: او در خواب عمیقی فرو رفته و نگهبانی بر او مراقبت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک فرا میرسد، ماه و ستارهها در آسمان ظاهر میشوند و دو غمگین به خواب رفتهاند.
هوش مصنوعی: در آن مکان به هم رسیدند که دوستان تورانی دور هم جمع شده بودند.
هوش مصنوعی: اسب او بوی اسبان دیگر را حس کرد و ناگهان صدای بلندی تولید کرد و به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: اسب لهک به خاطر نشانهای که دارد، مانند خروش بیهشان، صدا بلند کرد.
هوش مصنوعی: صدای سحرگاه فرشیدورد را از خواب شیرین بیدار کرد و او را به دنیای جدید و روشن دعوت نمود.
هوش مصنوعی: به او گفتند که از این خواب دلپذیر برخیز و با مردانگی، سرنوشت خود را به دست بگیر.
هوش مصنوعی: داستانی بزرگ توسط یک فرد دانشمند بیان شده است که اگر شیری از چنگال گرگ فرار کند، به چه معنا است.
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که گرگ به او نزدیک شود، زیرا همان سرنوشت او را به سوی خود میکشاند.
هوش مصنوعی: چه میزان به هم پیوستند و چه مدت تلاش کردند، اما هیچ کس از روزهای بد نجات پیدا نکرد.
هوش مصنوعی: بشتابید و سریع عمل کنید، زیرا گروهی از ایران به سمت ما آمده و راه را بر ما بستهاند.
هوش مصنوعی: دو سوار بر روی اسبهای خود نشستهاند و در حال حرکت از دشت و مرتع عبور میکنند.
هوش مصنوعی: از جنگل به بالا، چهره دو دلاور شجاع و جنگجو نمایان شد.
هوش مصنوعی: دو سوار پراندیشه را به هامون بردند تا ببینند که چه کارهایی باید انجام شود.
هوش مصنوعی: از فاصلهای دور، چیزی نمایان شد، اما کسی سواری را که با او بود، ندید.
هوش مصنوعی: زمانی که دلیران سر خود را بلند کردند، کسانی که او را دیدند و شناختند، به او توجه کردند.
هوش مصنوعی: دو نفر با هم به گفت و گو نشستهاند و بحث میکنند که یک نفر در سمت ما حضور دارد و به ما نگاه میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخت بد به ما ظلم کند، هیچ کس نمیتواند از چنگال ما رهایی یابد.
هوش مصنوعی: فقط از دست خودم میتوان جنگی را آغاز کرد، همانطور که دلیران پرچم خود را به دست میگیرند.
هوش مصنوعی: باید از حضور او دوری کرد، مگر اینکه او در این دشت خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: آنها از آنجا به دشت هامون رفتند و در آنجا به دنبال تلافی و کینهجویی نشستهاند.
هوش مصنوعی: وقتی به آنها نزدیک شد، مانند شیری از خشم فریادی بلند زد.
هوش مصنوعی: به آنها تیرهایی مانند پرندگان بیفکنید، مانند فرشیدورد که در میدان جنگ وارد شد.
هوش مصنوعی: یک نفر به سر گستهم تیر زد و خون او باعث شد که مغزش با هم قاطی شود.
هوش مصنوعی: در آن زمان، ویسه نژاد، که به خاطر نام و مقامش شناخته شده بود، به نابودی رسید و جان خود را از دست داد.
هوش مصنوعی: وقتی برادر را با چهرهای شاداب و آرام دید، فهمید که او از میدان جنگ و درگیری راحت شده است.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر درد او به لرزه درآمد و همه چیز در برابر چشمانش تار و تیره شد.
هوش مصنوعی: او به سیری و نیاز خود از روشنروان به مقصود رسید و کمان را به زه بست و آن را کشید.
هوش مصنوعی: در آن زمان، هر دو سوار از ناتوانی خسته شدند و آماده شدند تا با شمشیرهای خود به جنگ بپردازند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها با احساس کینه، به او نزدیک شدند و به قدری خسته بودند که ناچار به فرار شدند.
هوش مصنوعی: ناگهان یک تیغ تیز به گردن او برخورد کرد و او بیدرنگ به شدت به واکنش و حرکت آمد.
هوش مصنوعی: سر او به زیر پای افتاد، مانند گوی که هنگام بازی چوگان زخمهایی بر آن وارد میشود.
هوش مصنوعی: عملکرد آسمان به همین صورت است که محبت و عشق را از کسانی میگیرد که خود پرورش داده است.
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال چیزی هستی، ابتدا باید خودت را به آن چیز برسانی، وگرنه هر چه تلاش کنی، آن چیز فراتر از دسترس تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: من بر پوستی خسته نشستهام که قرار است از هم بگسلد، شاید تو به دلیل این احساس میگویی که باید از هم جدا شویم.
هوش مصنوعی: مردی خمیده بر زین نشسته بود و در حین راندن اسب، خون میریخت.
هوش مصنوعی: او از آنجا به چشمهساری رسید که هم آب زلالی را مشاهده کرد و هم سایهای دلنشین را دید.
هوش مصنوعی: اسب را در کنار درخت نگه داشت و خود به آب رفت که تقدیر او را به این سمت هدایت کرده بود.
هوش مصنوعی: با آب فراوانی نوشید و ستایش کرد، به گونهای که انگار تمام زمین را پر کرده است.
هوش مصنوعی: بر روی خاک سیاه، هر جا که نگاه کنی، بدن را به شمشیر شکاف میزنند و در هم میپیچد و غلت میزند.
هوش مصنوعی: ای خالق نورانی، درخواست میکنم که آن سپاه معروف را ظاهر کن.
هوش مصنوعی: اگر بیژن به دلشوره و نگرانیهای گیو توجه نکند، دیگر دلیر مردی مانند نیو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر مرده باشم یا زنده، از این مکان مرا به سمت ایران ببرند.
هوش مصنوعی: سربازان برجسته توران، ارتش خود را به سوی پادشاه بیدار میبرند.
هوش مصنوعی: بدان که بدانید من تنها به خاطر نام و یادم در این دنیا از بین نرفتهام و حقیقتاً همین است که من تمام خواستهام را در این دنیا دنبال کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.