گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فردوسی

به پنجم چو رهام گودرز بود

که با بارمان او نبرد آزمود

کمان برگرفتند و تیر خدنگ

برآمد خروش سواران جنگ

کمانها همه پاک بر هم شکست

سوی نیزه بردند چون باد دست

دو جنگی و هر دو دلیر و سوار

هشیوار و دیده بسی کارزار

بگشتند بسیار یک با دگر

بپیچید رهام پرخاشخر

یکی نیزه انداخت بر ران اوی

کز اسب اندر آمد به فرمان اوی

جدا شد ز باره هم آنگاه ترک

ز اسب اندر افتاد ترک سترگ

به پشت اندرش نیزه‌ای زد دگر

سنان اندر آمد میان جگر

فرود آمد از باره کرد آفرین

ز دادار بر بخت شاه زمین

به کین سیاوش کشیدش نگون

ز کینه بمالید بر روی خون

به زین اندر آهخت و بستش چو سنگ

سر آویخته پایها زیر تنگ

نشست از بر زین و اسبش کشان

بیامد دوان تا به جای نشان

به بالا برآمد شده شاد دل

ز درد و غمان گشته آزاددل

به پیروزی شاه و تخت بلند

به کام آمده زیر بخت بلند

همی آفرین خواند سالار شاه

ابر شاه کیخسرو و تاج و گاه

که پیروزگر شاه پیروز باد

همه روزگارانش نوروز باد