بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
که تا میآردم با خود نگاهش میبرد هوشم
نگنجدت بادة من در خُم گردون ز بیتابی
به قدر نشئه من کرد پر بیطاقتی جوشم
به تقریر تغافل با دلم دیگر چه میگویی
فدای نازکیهای نگاهت تیزی هوشم
غلامی همچو من کمتر به دست افتد سرت گردم
بکن گوشی به حرفم تا ابد کن حلقه در گوشم
هزاران ساغر سرشار پیمود آن نگه با من
هنوز از لذّت جام نخستین مست و مدهوشم
به خاموشی سخنها گفت با من چشم حرّافش
که در تقریر یک حرفش کنون عمریست خاموشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
[...]
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
[...]
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
[...]
به گلزاری که در وی سرو قدی نیست خاموشم
ز طوق قمریان انداختند این حلقه در گوشم
مرید غنچه ام از جا گریبان چاک می خیزم
گرانی می کند چون گل قبای تازه بر دوشم
کنار من ندیده روی مطلب از تهیدستی
[...]
درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم
لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم
شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم
که از خود همچو ماه نو تهی گردیده آغوشم
زبان نالهٔ حیرت نصیبان را نمی فهمی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.