درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم
لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم
شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم
که از خود همچو ماه نو تهی گردیده آغوشم
زبان نالهٔ حیرت نصیبان را نمی فهمی
وگرنه صد قیامت شور دارد وضع خاموشم
فزونست از جوانی غفلتم در موسم پیری
بناگوش سفیدم گشت آخر پنبهٔ گوشم
شدم خلوت نشین بیخودی از فیض بیتابی
ز خود صحرا به صحرا دل تپیدن برد بر دوشم
چنان افروخت عشقش آتشی در سینه ام جویا
که دور انداخت سرپوش فلک را بارها جوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق عشق و تنهایی است. شاعر از آغوش معشوق و اشتیاقش به او سخن میگوید و کنایه از تغییرات درونی ناشی از عشق را بیان میکند. او شبهای هجران را توصیف میکند که چگونه افکارش در آن ذوب شده و از خود بیخود شده است. همچنین به زمان پیری و غفلت از جوانی اشاره میکند و از خلوت نشینیاش به خاطر بیتابی و عشق سخن میگوید. شعلههای عشق در دل او آتش برپا کردهاند به گونهای که تمام جهان را تحت تاثیر قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: به محض اینکه به آغوش خواستهام آمد، مانند ماه نو که از نور خورشید پر شده، آغوشم نیز پر از احساسات و عشق شد.
هوش مصنوعی: در شب جدایی، آنقدر غم و اندوه به سراغم آمد که مانند ماه نو خالی و تهی شدم و آغوشم از احساس حرفی برای گفتن نداشت.
هوش مصنوعی: اگر به ناله و حیرت کسانی که دچار مشکلات و گرفتاریها هستند دقت کنی، میبینی که چقدر درونشان غوغاست و آهنگ قیامت را در سکوت من احساس میکنی.
هوش مصنوعی: در زمان جوانی غفلت کردم و به زندگی بیتوجه بودم، حالا در دوران پیری و با موهای سپید متوجه شدم که گوشهایم دیگر مانند گذشته خوب نمیشنوند.
هوش مصنوعی: در تنهایی خود، تحت تأثیر بیقراری و بیخودی، از یک مکان به مکان دیگر میروم و احساس ناآرامی را بر دوش میکشم.
هوش مصنوعی: عشق او چنان شعلۀ آتشینی در درونم برافروخته است که به دفعات، موانع و محدودیتهای ازلی را کنار زدهام و به شدت در حال جوشش و حرکت هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من آن رندم که کفر و دین به جام باده بفروشم
به یاد یار بی درد، سرِ اغیار می نوشم
بر آرم دوزخ از سینه، که در جنت زنم آتش
اگر از شوق دیدارت به روز حشر بخروشم
چنانت دوست میدارم که با خود گشتهام دشمن
[...]
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
[...]
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
[...]
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
[...]
بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.