گنجور

 
ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

مرغ زیرک خالی از دامی نداند دانه را

شانه زلفت را به دندان می‌کند، بیهوده نیست

تا چه دندان است با زلفت، تو گویی شانه را

عاقبت میریم و زحمت از سر کویت بریم

چند خواهی راند بر من آخر این میرانه را

عاقل اندر خودنمایی رفت و من در بیخودی

زاهدان تسبیح بنمایند و من پیمانه را

دیده گر بندم ز خوبان چون کنم تدبیر دل

بستن در هیچ مانع نیست دزد خانه را

سوختم زین غم که باز آن آشنا بیگانه شد

چون توان کرد آشنا با خویشت بیگانه را

ناصر از جانان نخواهد داشتن جان را دریغ

خلق جان را دوست می‌د ارد و ما جانانه را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را

من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را

طایر فرخنده عیش است رام نقل و می

از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را

بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه