نمیخواهم که بوی پیرهن از نزد یار آید
گرفتم دیده روشن کرد، بیرویش چه کار آید!
گل روی بتان را سبزة خط در عقب باشد
بلی در گلستان حسن، گل پیش از بهار آید
ز بوی نو بهارم مرغ دل در اضطراب آمد
جنونم بگسلد زنجیرها چون گل به بار آید
ز هجر می خزان چهرة ما رنگ بر رنگ است
بهار نشئهای کو تا به گلگشت خمار آید
ز خواری میتوان عزّتطلب شد غم مخور فیّاض
که این بیاعتباریها به کار اعتبار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به یاد معشوق خود و خاطرات شیرین آن میافتد. یاد صورت او در هر جا و هر لحظه به ذهنش میآید و حسرت بر لبان شیرینش او را به مرگ نزدیک میکند. شاعر از زیباییها و نازکی دل معشوق میگوید و اشاره میکند که چگونه یاد او از دلش خارج نمیشود. او به غنچهها و بویی که از گلها به مشام میرسد اشاره دارد و از درد و رنجی که در زندگی دارد، سخن میگوید. شاعر به این میاندیشد که چطور میتوان دل را از زلف معشوق آزاد کرد و در نهایت، به این واقعیت اشاره دارد که هر روز گذشته، یاد روزهای پیشین را به یاد میآورد و از زمان حال به شدت دلگیر است.
هوش مصنوعی: نمیخواهم که بوی پیراهن محبوب نزد من بیاید، چون با چهرهاش چه فایدهای دارد اگر او کنارم نباشد؟
هوش مصنوعی: در گلستان زیبایی، گل با خط سبز در پس بتها به زیبایی خود اضافه میکند. البته پیش از بهار هم گل میتواند شکوفا شود.
هوش مصنوعی: از عطر تازه بهار، دل من در تنش و هیجان قرار گرفته و در دل آشفتگی وجودم میخواهم از قید و بندها رها شوم، مانند گلی که در زمان بارش میشکفد.
هوش مصنوعی: از دوری معشوق، چهره ما همچون رنگهای پاییزی پریده است. چه زمانی خواهد آمد که بهار با حالتی مست و شاداب، ما را به باغ گلها برساند و حال و هوای ما را تغییر دهد؟
هوش مصنوعی: از شرایط سخت و ناچیز میتوان به افتخار و عزت دست یافت. نگران نباش، ای بخشنده، زیرا این ناپایداریها در نهایت به اعتبار و ارزش تبدیل خواهند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
[...]
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید
رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن
خود از آشفتهای چون من نمیدانم چه کار آید؟
ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن
[...]
چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟
دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید
چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل
[...]
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید
گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه پردازی
مگر در خون خود غلطم که رنگم برقرار آید
سرشک تلخ من آن روز نقل انجمن گردد
[...]
ز مژگان بوالهوس را در غمت کی خون به بار آید؟
نروید گل ز خار خشک اگر صد نوبهار آید
دلم از رفتن غم شادمان گردد، چه میداند
که گر یک غم رود از سینهام بیرون، هزار آید
به مستی سر برآور، یا به ننگ هوش تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.