گنجور

 
فیاض لاهیجی

یک بار نکردیم در آن دل اثری چند

شرمندة آزردن آه سحری چند

گر دامن پاکت نبود روز قیامت

چون عذر توان خواست ز دامان تری چند!

اسباب جهانگیری عشق است مهیّا

از آتش سودای تو در دل شرری چند

خونین گله‌ام زان مژه‌ها جوش برآورد

چند از رگ طاقت هوس نیشتری چند!

ننمود اثر چهره و زنگار برآورد

آیینة دل در کف آه سحری چند

از دل به سوی دیده شد از دیده به دامن

پروردگی‌یی یافت سرشک از سفری چند

فیّاض به خون مژه افسانة غم را

رفتیم و نوشتیم به دیوار و دری چند

 
sunny dark_mode