راه دراز وصل تو غیر از خطر نداشت
هر کس که پا نهاد در آن فکر سر نداشت
غیرت برم به صورت آیینه کانچنان
محو رخ تو بود که چشم از تو برنداشت
ما را هوای دوست به فکر جنون فکند
سودای عشق بود و علاج دگر نداشت
هر چند گرد عرصهٔ گردون برآمدیم
این شهربند آینه راهی به در نداشت
فیّاض آخر از تو به حرمان فرار کرد
بیچاره تاب جور ازین بیشتر نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان عمیقترین مفاهیم عشق و گناه میپردازد. او تاکید میکند که انسانها به طور طبیعی گناهکارند و فرشتگان گناهی ندارند. عشق، پیش از وجودش، به شکل زیبایی وجود داشته است اما درواقع قدرتی نداشته است. همچنین اشاره میکند که وقتی عاشق آه میکشد، آسمان یا سپهر بر او حمایت نمیکند. در نهایت، بر این نکته تأکید میکند که هیچکس مانند عشق واقعی نمیتواند دل را پناه دهد. این شعر در واقع نمایانگر تنهایی و نیاز عمیق انسان به عشق است.
هوش مصنوعی: مسیر وصل به تو جز خطر چیزی نداشت، هر کسی که پا به این راه گذاشت، در واقع در آن اندیشهای نداشت.
هوش مصنوعی: غیرتم به اندازهای است که مانند آیینه، تا این حد شیفتهی چهرهات شدهام که نتوانستم چشمانم را از تو بگیرم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق و دوستی، به فکر دچار شدهایم و هیچ درمان دیگری برای این وضعیت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با اینکه در زندگی ما در دنیای پرهیاهو و تغییرات زیادی را تجربه کردهایم، اما این شهر و محیطی که در آن هستیم، هیچ راهی برای فرار از واقعیت و دشواریها ندارد.
هوش مصنوعی: سخاوت و بخشش تو باعث شد که بیچاره از دست درد و رنج فرار کند، زیرا بیشتر از این تحمل نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکدم نبد که چرخ مرا زیر و بر نداشت
جز رنج من زمانه مرادی دگر نداشت
بی سر شدم چو دایره در پای عشق او
کاین کار همچو دایره پایان و سر نداشت
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
[...]
در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت
هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم
دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت
گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم
[...]
تب دوش از ملال تو از خود خبر نداشت
ظالم به خود گمان ستم این قدر نداشت
گفتم به دل بگیردت اندر بدن گرفت
آه نکرده کار وقوف اثر نداشت
حسنت هزار شعبده در عرضه داشت لیک
[...]
می دید رویت آینه و دیده برنداشت
خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت
برگ گلی نبرد صبا از چمن برون
کز درد، بلبلی ز پیاش ناله برنداشت
در حیرتم که دیده ازو برنداشتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.