در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت
هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم
دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت
گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم
رفتم سرای وصل درآن کوی در نداشت
ای پادشاه حسن که همچون من فقیر
سلطان سزای افسر عشق تو سر نداشت
هرکس که آفتاب رخت دید ناگهان
هرگز چو سایه روی خود ازخاک برنداشت
گویی سپاه عشق تو چون بردلم گذشت
بگذشت ازین خرابه که جای دگر نداشت
خود راچو شمع بر سر کویت بسوختم
اندر شب فراق که گویی سحر نداشت
چون صبح وصل دم زد وخورشید رو نمود
این طالب مشاهده چشم نظر نداشت
آن مدعی بخنده نبیند جمال وصل
کو چشم در فراق تو از گریه تر نداشت
گرد در تو در طیرانست روز و شب
مرغ دل ارچه لایق آن اوج پرنداشت
گر تیغ بر سرش زنی آگاه نیست سیف
هر کو زخود خبیر شد ازخود خبر نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و فراق است. شاعر بیان میکند که در دنیای عشق، کسانی که ثروتی ندارند، از شادی و سرور دور هستند. او از یادآوری تلاشهای خود برای وصال محبوب سخن میگوید و میگوید که به رغم تمام کوششها و زحمتها، نتوانسته به آن دست یابد.
شاعر همچنین به زیبایی پادشاهی که شایسته عشق است اشاره دارد و میگوید که او در این صحنه بینظیر و غمانگیز احساس تنهایی میکند. او توصیف میکند که هنگام جدایی از محبوبش، مانند شمعی در دل شب سوخته است و برای دیدن محبوبش در صبح وصال میداند که این آرزو، محقق نخواهد شد. او در نهایت بیان میکند که عشق او بینهایت و دردآور است و هر کس که بهسختی خود را از این عشق آگاه کند، در واقع از حقیقت خود بیخبر است.
هوش مصنوعی: در محله عشق، هر کس که مانند من زر و سیم نداشت، هرگز درخت شادمانیاش برگ و بار نداشت.
هوش مصنوعی: ما بارها تلاش کردیم تا به معشوق خود نزدیک شویم، اما فهمیدیم که فقط با زیبایی و ثروت نمیتوانیم به او دست یابیم.
هوش مصنوعی: گفتم که به دامی از فریب بروم، اما وقتی به جایی رسیدم که میخواستم به وصال برسم، متوجه شدم آنجا راهی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه زیبایی، تو که مانند من، این فقیر، شایستهٔ تاج و تخت عشق تو نیستی.
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و روشنایی وجود تو را ببیند، هرگز مانند سایهای که از زمین بلند میشود، برنمیخیزد و از تو دور نمیشود.
هوش مصنوعی: انگار لشکر عشق تو وقتی بر دل من گذر کرد، از این ویرانه که دیگر جایی نداشت، عبور کرد.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب جدایی، مثل شمع در کنار راهت سوختم، گویی هیچ بامدادی در کار نبود.
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح وصال برخاست و خورشید نمایان شد، این جوینده دیدار، نگاهش به آن روشنایی نبود.
هوش مصنوعی: آن کسی که ادعای عشق میکند، جمال وصل را نخواهد دید، چرا که چشمان او از اشک فراق تو همیشه خیس است و حالتی برای خنده ندارد.
هوش مصنوعی: روز و شب مانند پرندهای که در آسمان به پرواز در میآید، دل من همواره پرگرد و در حال پرواز است، هرچند که لیاقت رسیدن به آن ارتفاع را ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بر سر او شمشیر بکشی، او از این امر آگاه نیست؛ زیرا هر کسی که خود را بشناسد، دیگر از خود بیخبر نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکدم نبد که چرخ مرا زیر و بر نداشت
جز رنج من زمانه مرادی دگر نداشت
بی سر شدم چو دایره در پای عشق او
کاین کار همچو دایره پایان و سر نداشت
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
[...]
گرچه متاع جان بر جانان خطر نداشت
جان باز کز جهان دل ازو دوستر نداشت
عاشق به دست همت خود در طریق عشق
هرچ آن نه دوست بود بیفگند و برنداشت
قومی ز عشق خاص ندارند بهرهای
[...]
تب دوش از ملال تو از خود خبر نداشت
ظالم به خود گمان ستم این قدر نداشت
گفتم به دل بگیردت اندر بدن گرفت
آه نکرده کار وقوف اثر نداشت
حسنت هزار شعبده در عرضه داشت لیک
[...]
می دید رویت آینه و دیده برنداشت
خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت
برگ گلی نبرد صبا از چمن برون
کز درد، بلبلی ز پیاش ناله برنداشت
در حیرتم که دیده ازو برنداشتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.