فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

راه دراز وصل تو غیر از خطر نداشت

هر کس که پا نهاد در آن فکر سر نداشت

غیرت برم به صورت آیینه کانچنان

محو رخ تو بود که چشم از تو برنداشت

ما را هوای دوست به فکر جنون فکند

سودای عشق بود و علاج دگر نداشت

هر چند گرد عرصهٔ گردون برآمدیم

این شهربند آینه راهی به در نداشت

فیّاض آخر از تو به حرمان فرار کرد

بیچاره تاب جور ازین بیشتر نداشت