گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

در دلم تیرگی از فرقت مشکین‌خالیست

که ازو هر نفسم آمده مشکل خالیست

مرغ دل کش نبود بال به سوی تو پرد

چه عجب از غم این دلشده فارغ بالیست

دود اندوه ملامت دل پر خون مرا

از غم طره مشکین عذار آلیست

از غم دهر به یک جام حمایت نکنی

ساقیا جانب رندان عجبت اهمالیست

صبح در دیر مغان مغبچه باده فروش

جام می داد صباحم چه همایون فالیست

بین سوی پیر زن عشوه گر دهر که چون

رستمانند زبونش چه عجایب زالیست

هجر آن ماه دو هفته کشدم ای فانی

«ما هم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست»

 
 
 
حافظ

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او

عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش

[...]

هلالی جغتایی

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست

شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!

هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی

ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!

گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش

[...]

ادیب الممالک

نه دمکراسی داشته و نه سوسیالیست

دو گروهند ولی مقصدشان بس عالی‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه