گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

از رفتن یارم بود آشوب قیامت

یارب مبرش جایی و دارش به سلامت

در هجر تو افتد به سرم انجم و گردون

ای شام فراق تو مرا روز قیامت

ای ساکن جنت گل اگر بر سر طوبی

مرئی نشدت بین سوی آن عارض و قامت

ای شیخ ریاضت کش اگر جانب رندان

تشریف نیاری بودت محض کرامت

هر دم ز خیال تو به خون در سخن افتم

گو عقل برو کاین ز جنون است علامت

چون بود تو نابود شد از برق تو ای دل

چه سود کنون از مژه باران ندامت

دل ز اندوه دوران همه اطراف جهان گشت

در گوشه میخانه شدش جای اقامت

بی وجد می ار شیخ درآمد به خرابات

گو خرقه و سجاده گرو کن به غرامت

فانی چو شدی جرعه کش حافظ و جامی

جمشید گدایی کند از جرعه جامت

 
sunny dark_mode