گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت

آهست مرا کار پی رفع نقابت

گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد

لیکن دل دیوانه من گشت خرابت

ساقی می روشن که دل غم‌زده تیرست

از گردش دوران ز سر زلف به تابت

گر ماه نه‌ای چون شده از دور گذارت؟

گر عمر نه‌ای در شدن از چیست شتابت!

گویی ز لبم کام تو چه بود که دهی جام

هم گوی خود ای جان که درین چیست جوابت؟

افسانه خود چون به تو گویم پس عمری

چون بخت من آن لحظه رود چشم به خوابت

فانی ز غم مغبچگان چند وه و آه

شد در نظر پیر مغان وقت انابت

 
 
 
حافظ

ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟

وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کآغوشِ که شد منزل آسایش و خوابت؟

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

[...]

امیرعلیشیر نوایی

رندان همه در کوی مغان گشته خرابت

ای مغبچه شوخ چه مست است شرابت

لطف و کرمت تیر کشیدست به تنها

ارباب وفا جان دهد از ناز و عتابت

هستی تو پری زانکه درآیی بدل و جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرعلیشیر نوایی
فیض کاشانی

ای شاهد قدسی بگشا بند نقابت

ای مهدی هادی بنما ره به جنابت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کان بقعه کدامست که شد منزل خوابت

باید که شود صرف اسیران فراقت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
آذر بیگدلی

از خنده چه آلوده شود لب بعتابت

زهر از شکرت میچکد و، آتش از آبت

از قتل من بیگنه، ای شوخ بپرهیز

کان نیست گناهی که نویسند ثوابت

حاجب ندهد راهم و خواهم که نهانی

[...]

سحاب اصفهانی

ای آنکه بود جام پر از باده ی نابت

با مدعیان می نگرم مست و خرابت

هر گه که پیامی دهم این است جوابت

کآیم زره لطف شب هجر به خوابت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه