گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت

چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت

وه که ممکن نیست دیگر چشم را دیدن به خواب

کز خیال لب نمک آن مه به جای خواب ریخت

یار شد مهمان من وز گریه شادی دو چشم

در رهش یاقوت رمانی و لعل ناب ریخت

در دو جامش بود کام من خطا بود از طبیب

اینکه از بهر دوا در ساغرم جلاب ریخت

آن جوان یارب که گردد پیر گرچه بیحساب

خنجر مژگان کشید و خون شیخ و شاب ریخت

از حیاتم گر اثر نبود چو فانی دور نیست

خون بیحد چون ز زخم این پیکر بی‌تاب ریخت