گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

به مستی در دلم گردد خیال روی یار امشب

که سازد هر زمان در گریه‌ام بی‌اختیار امشب

به حالم شمع را گر دل بسوزد گو سر خود گیر

که در هجران مرا تا صبحدم اینست کار امشب

خیال آن پری دارد بدان حالم که می‌خواهد

که رو بر کوه و صحرا آورم دیوانه‌وار امشب

تماشا را شده همسایگان بر بام‌ها حیران

که این مجنون دگر از گریه گشته بی‌قرار امشب

اگر آب سرشکم غرقه سازد ناصحا از پند

زبان کوتاه کن ما را دمی با ما گذار امشب

ملولم از حیات ای دل عجب کز کاروان عمر

نخواهد بر غریبستان به عقبی بست بار امشب

مده جام شراب ای ساقی دوران که می‌خواهد

که از جسم حزین فرقت گزیند جان زار امشب

هزاران شب رسید ای فانی از هجران به روز اما

نبیند روی روز ار خود بود چون من هزار امشب

 
 
 
فضولی

مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب

تو بنشین گریه دلسوز را با من گذار امشب

بیاد شمع رویش خواهم از سر تا قدم سوزم

برو ای اشک آب از آتش من دور دار امشب

فکندی وعده قتلم بفردا لیک می ترسم

[...]

بیدل دهلوی

ندانم بازم آغوش‌ که خواهد شد دچار امشب

کنارم می‌رمد چون پرتو شمع از کنار امشب

ز جوش ماهتاب این دشت و در کیفیتی دارد

که‌ گویی پنبهٔ میناست در رهن فشار امشب

ز استقبال و حال این امل‌کیشان چه می‌پرسی

[...]

قصاب کاشانی

چو رخ برتافت دیدم طره گیسوی یار امشب

چه‌ها دارد به سر این اختر دنباله‌دار امشب

خدا از فتنه‌های موج این طوفان نگه دارد

شدم دریا نشین از گریهٔ بی‌اختیار امشب

به قربان تو فردا فکر از خود رفتنی دارم

[...]

حزین لاهیجی

نباشد دل چرا از لطف یار، امّیدوار امشب؟

به راهش قاصدی دارم، چو چشم انتظار امشب

طغرل احراری

اگرچه دورم از نظاره رخسار یار امشب

بود لوح خیال ابروی او در کنار امشب

نیم آسوده شوقش دمی از اضطراب دل

پر پروانه دارد دود شمع انتظار امشب

اگر چندی که بودم دوش مست باده وصلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه