گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

بپوشان روی خویش از خرقه پوشان

به رندان باده نوش آنگه بنوشان

در آتشگاه سودای تو سوزند

ریایی دلق خود را خرقه‌پوشان

ردای رهن ما برمی‌فکندند

ز بهر باده‌پالا می‌فروشان

خروش از می خوش است ای دل ازان بیش

که کم کردیم در کوی خموشان

فتاد اندر دل دُردی‌کشان جوش

چو درد باده در خم گشت جوشان

خمارم سوزد ای ساقی کرم کن

ز آب باده این آتش‌فروشان

ز رندان منصب فانی به هر بزم

به دوش خود کشیدن شد سبوشان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رخ از رندان بی‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست

خوشا وقت قبای می فروشان

در این صوفی‌وشان دَردی ندیدم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

چه خوش ذوقیست ذوق باده نوشان

چه خوش کوئیست کوی می فروشان

چه خوش آهی است آه دردمندی

چه خوشوقتی است وقت کهنه پوشان

چه خوشحالی است حال بینوایان

[...]

صوفی محمد هروی

چو داری مال چون بریان فروشان

ز من بشنو بنوش و هم بنوشان

بیا از حله نان تنک باز

قبائی دوز و بریان را بپوشان

تراکم کاسه گر خواهی نخوانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه