گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم به چشم
گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم به چشم
گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا
گریه میکن ز اول شب تا سحر گفتم به چشم
گفت اگر بر یاد لعلم باده گلگون خوری
کاسهها پر ساز از خون جگر گفتم به چشم
گفت اگر خواهی به رویم چشم خود روشن کنی
از همه خوبان بکن قطع نظر گفتم به چشم
گفت اگر یابد ز شام هجر چشمت تیرگی
ساز از شمع رخم نور بصر گفتم به چشم
گفت با چشمت بگو کز خاک ره توسنم
نور یابد سرمه را منت مبر گفتم به چشم
گفت فانی چونکه اهل عشق سوی مهوشان
بنگرند آن دم تو سوی ما نگر گفتم به چشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم
وآنگهی دزدیده در ما مینگر گفتم به چشم
گفت اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه
برفشان آنجا به دامنها گهر گفتم به چشم
گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
[...]
یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!
گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!
گفت: با ما دوستی میکن به دل، گفتم: به جان!
[...]
گفت دلبر بر من از حسرت نگر گفتم بهچشم
غیر من بر دیگری منگر دگر گفتم بهچشم
گفت اگر داری سر وصلم در این محنتسرا
بایدت کرد از جهان قطع نظر گفتم بهچشم
گفت دور از ماه رخسارم نباید بازداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.