گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

نیست دل اینکه منِ زارِ بلاکش دارم

از تو در سینه خود پاره‌ای آتش دارم

ساقیا جرعه میْ ده که به امید وصال

درکشم چند دل از هجر جفاکش دارم

روکشا جمعیتم را که من سودایی

دل چو آن طره آشفته مشوش دارم

هر طرف چابک رعنای من اندر جولان

من سر خویش چو خاک سم ابرش دارم

به قد خم شده چون ماه نو انگشت‌نما

این همه شهرت ازان چابک مهوش دارم

گر رسد ناخوشی از خلق خوشم چون فانی

زانکه با ناخوشی اهل زمان خوش دارم