گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

دل اگر میل سوی ساغر صهبا می‌کرد

بهر عکس رخ آن ساقی زیبا می‌کرد

آن چه روی است که چون عکس به می می‌انداخت

عکس خورشید در آب خضر افشا می‌کرد

همچو می مست و چو آن عکس همی‌شد بی‌خود

هرکه آن عکس در آن باده تماشا می‌کرد

بود او مهر فلک رتبه و ما خاک زمین

خاک از مهر چه سان وصل تمنا می‌کرد

بنده پیر مغانیم که با مغبچه‌اش

بزم در دیر فنا بهر دل ما می‌کرد

کافر شوخ گه ساغر دور اندر بزم

نقد ایمان دوصد غمزه یغما می‌کرد

وقت را دار غنیمت که خطا بود که شیخ

نقد امروز پی نسیه فردا می‌کرد

رفت فانی طرف دیر به سجاده سحر

شام تبدیل به زنار و چلیپا می‌کرد