لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
عراقی

بی جمال تو، ای جهان افروز

چشم عشاق تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت

تا بکلی ز خود نکرد بروز

در بیابان عشق ره نبرد

خانه پرورد «لایجوز» و «یجوز»

چه بلا بود کان به من نرسید؟

زین دل جان گداز درداندوز

عشق می‌گویدم که: ای عاشق

چاک زن طیلسان و خرقه بسوز

دیگر از فهم خویش قصه مخوان

قصه خواهی، بیا ز ما آموز

بنشان، ای عراقی، آتش خویش

پس چراغی ز عشق ما افروز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ازرقی هروی

ای مبارک تر از ستارۀ روز

صدمۀ آفتاب صدر افروز

عقل تو علم بین و علم گشای

طبع تو جود و رز و جود آموز

شست آذر مه از کمان هوا

[...]

مسعود سعد سلمان

آنکه در حکم او بود شب و روز

برفشاند به روی گنبد گوز

وطواط

هست ایام شمس دین نوروز

هست بر کامها دلش فیروز

روز حاسد ز کین او چون شب

شب ناصح ز مهر او چون روز

چرخ بیدادگر ز هیبت او

[...]

انوری

ای بر اعدا و اولیا پیروز

در مکافات این و آن‌شب و روز

بر یکی جود فایضت غالب

وز دگر جاه قاهرت کین‌توز

بذل نزدیک همت تو چو وام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه