گنجور

 
عراقی

عاشقان ره به عشق می‌پویند

درس تنزیل عشق می‌گویند

از می عشق اگر چه بی‌خبرند

راه جانان به جان همی سپرند

از شراب الست مستانند

تا ابد جمله می پرستانند

از می شرق دوست مست شدند

همه در پای عشق پست شدند

خویشتن را ز دست از آن دادند

کاندر آن کوی رخت بنهادند

از می نیستی چو بی‌خبرند

راه عشقش بسر چگونه برند؟

عشق را رهگذر دل و جان است

اولش طعنه در دل و جان است

دلم این مستی از الست آورد

این طلب زان هوا به دست آورد

دوست آنجا نظر چو بر ما کرد

اثر آن ظهور پیدا کرد

این صفا زان نظر پدید آمد

عشق را آنجا مگر پدید آمد

آرزومند آن نظر ماییم

روز و شب اندرین تمناییم

شده در هر دلیش پیوندی

کرده در پای هر یکی بندی

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]