گنجور

 
عراقی

دل ما، چون چراغ عشق افروخت

خرمن خویشتن به عشق بسوخت

انجم افروز اندرون عشق است

علت حکم کاف و نون عشق است

چون ز قوت سوی کمال آمد

کرسی تخت لایزال آمد

عشق معنی صراط عشاق است

عشق صورت رباط عشاق است

تا ازین راه بر کران نشوی

در خور خیل صادقان نشوی

چون تویی صورت و تویی معنی

مکن از عشق خویشتن دعوی

خویشتن را مبین، چو عشق آمد

شربت عشق بی‌خود آشامد

هر که زین باده جرعه‌ای بخورد

به تن و جان خویش کی نگرد؟

اندرونی که درد او دارد

هرگز او را زیاد نگذارد

هر محبت، که در دلی پیداست

بی شک آن انقطاع غیر خداست

ابجد عشق، هر که خواهند نخست

ز آنچه آموخت لوح ذهن بشست

چون دلت تخته را فرو شوید

با تو این راز خود دلت گوید

ای دل، ای دل، خمیر مایه تویی

طفل را هست شیر و دایه تویی

جای عشقی و جای معشوقی

همگی از برای معشوقی

می‌روی در سرای خسته‌دلان

این کرم بین تو با شکسته‌دلان

منزلش دل شد و هوایش عشق

دوستش دل شد، آشنایش عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]